آیا ازدواج درمان هر دردیست؟!

سلام

مهران یک پسر آروم، مهربان و تحصیل کرده از یک خانواده پولدار و محترمه. از خودش خونه بزرگی داره، ماشین و شغل مناسب. ظاهر معقول و تیپ خوبی داره. همه معیارهای مناسب برای ازدواج را داره. تنها مشکلی که مهران داره اینه که در اثر یک حادثه در کودکی که عوارضش همه عمر باهاشه مشکل حرکتی داره ولی نه اون قدر که اونو در تحصیل و کار و زندگی روزمره ناتوان یا کم توان کنه.

3 سال پیش مهران با یک دختر زیبا و خوش خنده و شیک پوش آشنا شد و ازدواج کرد. خانواده دختر از لحاظ مالی و تحصیلی پایین تر از خانواده مهران بودند ولی مهران خود دختر را دوست داشت مخصوصا از این لحاظ که گویا با مشکل فیزیکی اون مسئله ای نداشت و پذیرفته بود و به شدت احساسات عاشقانه ای نسبت به مهران نشون می داد.

سمیرا در یک خانواده سنتی بزرگ شده بود که اگرچه از لحاظ مالی متوسط رو به بالا بودند و پدر خانواده از لحاظ امکانات برای دخترش بهترین ها را تهیه می کرد و از لحاظ لباس مارک دار و گوشی آخرین مدل و ... در مضیقه نبود ولی قوانین سفت و سختی در مورد دخترش داشت. مثلا اجازه ادامه تحصیل را به دخترش نداده بود.

برعکس مهران پسر روشنفکر و با دید بازی بود. سمیرا در خانه مهران علاوه بر رفاه و امکانات مالی که حالا بیشتر از خونه پدری هم شده بود امکان ادامه تحصیل و معاشرت های بیشتری پیدا کرده بود. مهران از پیشرفت همسرش استقبال می کرد و سعی می کرد همه جا هم پای همسرش باشه. از مسافرت های دوستانه گرفته تا جمع های دور همی برای درس خوندن و ... معمولا مهران به سمیرا نه نمی گفت. حتی اگه به خاطر شغلش میزان استراحتش به شدت محدود شده باشه...

بعد از 3 سال سمیرا به طور ناگهانی قهر کرد و از خونه مهران رفت... صحبت ها و پادرمیونی ها و جلسات مختلف مشاور و ... تا به امروز هیچ جوابی نداد...

دلایل مختلفی از هر دو طرف برای این تصمیم ناگهانی ارائه میشه ولی این که تا چه اندازه واقعیه، کسی چیزی نمی دونه...

 

******

مسعود تا سن 45 سالگی ازدواج نکرده بود. زندگیی سرشار از ماجراجویی و تفریح و کار و مهمانی های شبانه و مسافرت با رفقا داشت. به شدت برونگرا و زودجوش و خوش خنده.

مسعود به تنهایی زندگی می کرد. سال ها بود که تنها زندگی می کرد ولی همه همسایه ها به غیر از صدای خنده و گفتگوهای شبانه با دوستانش چیزی ازش ندیده بودند.

تا این که کم کم همسایه ها حس کردند سر و کله خانم جوانی به خانه مسعود باز شده و صدای خنده تنها به یک صدای بم مردونه محدود نمیشه...

بعد از حدود 6 ماه این صدای زنونه شد پای ثابت زندگی مسعود و باهاش پیمان زناشویی بست. پیمانی که مایه تعجب همه شد. آخه عروس خانم از مسعود 25 سال کوچکتر بود و آقای داماد از مادر همسرش بزرگتر. البته عروس پدر نداشت ولی بر طبق مستندات می شد گفت داماد همسن و سال پدر عروس خانم می شد.

همه با تعجب به این عهد و پیمان نگاه می کردند و منتظر یک زنگ خطر برای از هم پاشیدنش بودند. ولی ظاهر امر نشون می داد که همه چیز به خوبی پیش میره. اگه از خونه اکثر زن و شوهرهای جوون گه گاه صدای فریاد و دعوا می آمد از خونه این زوج فقط صدای خنده و مهمونی میومد که حالا منحصر به دوستان متاهل یا زوج های جوان شده بود و البته مادرخانم که می شد گفت پایه ثابت زندگی شون شده بود. همه چیز عالی بود تا این که یک روز بعد از یکی از این روزهای عالی دیگه عروس داستان ما نبود!

یعنی بی سر و صدا وسایلش را جمع کرد و یک طلاق توافقی و سریع اتفاق افتاد!

 

چرا این جوری شد؟! دلایل مختلفی می تونه داشته باشه میشه کلی حدس زد ولی یکی از حدسیاتی که میشه درباره سمیرا و یا عروس جوان زد و میشه با یک درصد از اطمینان قابل قبول مطرحش کرد، اینه...

این زنان به دنبال فرار از شرایط زندگی مجردی و پر کردن خلاها و کمبودهایی که توی زندگیشون داشتند پناه به این رابطه زناشویی بردند و نه بر اساس واقعیتی که در انتظارشونه...

سمیرا نیاز به محیط بازتری داشت. نیاز به امکان تحصیل و فرصتی برای برقراری روابط بیشتر و پیشرفت  کردن. نیاز داشتن تا از محیط سنتی و بسته خانه پدری رها بشه و چه چیزی بهتر از امکانات و فرصت هایی که در زندگی با مهران به دست می آورد؟! این زاویه دید عالی از زندگی پیش رو برای سمیرا، خیلی نکات مهم و کلیدی دیگه را تحت شعاع قرار داد. سمیرا خوب دقت نکرد که آیا می تونه با روحیات و خصوصیات اخلاقی و مخصوصا مشکلات حرکتی مهران هماهنگ باشه و در کنارش احساس خوبی را تجربه کنه؟!

بعد از گذشت زمانی که این خلا و نیاز سمیرا برطرف شد و به آرزوهای دست نیافتنیش دست یافت تازه متوجه حقیقت زندگی با مهران شد و اون وقت بود که تازه از خودش سئوال کرد آیا می تونه با مهران زندگی کنه؟!

همین موضوع برای عروس جوان هم صادقه. عروس جوان ما در کودکی پدرش را از دست داده بود. مسعود جلوه و نمادی از حمایت پدرانه ای بود که او به شدت بهش نیاز داشت و طلب می کرد و بعد از گذشت چند سالی که این نیاز تامین شد حقیقت زندگی با مردی که 25 سال از خودش بزرگتر بود رخ نمود. مشکلات ناشی از این تفاوت های سنی، توان جسمی و تعلق به نسل های مختلف...

چه خوبه همه ما قبل از ازدواج بدونیم ازدواج خوب درسته که پتانسیل کمک به تعالی ما را داره ولی قرار نیست درمان زخم های روحی و راه حل مشکلات زندگی مجرد و راه فراری از گره کورهای زندگی قبلی ما باشه...

فقط اگه همین موضوع را در نظر داشته باشیم توقعات واقع بینانه تری از زندگی مشترک داریم و البته دقت بیشتری در انتخاب هایمان خواهیم کرد...

 

پیوست 1: خواننده این آهنگ را نمی شناسم. اصلا نه ازش آهنگ دیگه ای شنیدم و نه کلیپی ازش دیدم ولی الان و در این هفته با این آهنگ حال می کنم. همین طوری!


پیوست 2: دیروز صبح با صدای خرچ خرچ مختصری از خواب بیدار شدم. یک چیزی در دلم جوشید و یک حسی بهم گفت وقتشه! و چشمم به جمال پروانه سفید ناز و باوقاری روشن شد که می دونستم نمی تونه پرواز کنه... غذا نمی خوره... مونده تا تخمگذاری کنه و بمیره... 

نظرات 37 + ارسال نظر
گلدونه شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 09:05

من فک میکنم آدمهاباید ظرفیت قرار گرفتن در محیطهای بازتر از محیط قبلیشون رو داشته باشن اگه نه رم میکنن

اینم نکته خوبی بود که بهش اشاره کردی.

باران پاییزی شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 09:17 http://baranpaiezi.blogsky.com

من اعتقاد دارم وقتی آدمها سفر درونی داشته باشن و بدونن نیاز هاشون چیه و اصلن با خودشون بتونن کنار بیان حداقل باعث آزار کس دیگه ای توی زندگی نمی شن.
هر دومورد شما توصیف بسیار خوبی بود از زنان و مردانی که در زندگی با ازدواج به آرامش و روح و روان هم آسیب می رسونند
متاسفانه این روز ها مردم ما خیلی راحت به بهانه ی اینکه در کنار هم شاد نیسنتد قید خیلی از زندگیهای مشترک می زنند زندگیهای که با تلاش و تقلای و عذاب کشیدن به دستش آوردن

اگه با تلاش و تقلا به دست میومد این قدر راحت از دستش نمی دادند.

با سفر درونی موافقم

omid1977 شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 10:24 http://omidkhan1977.blogfa.com/

من الان هیچ حرفی ندارم که بزنم
باتشکر از خانم روانشناس فمنیست بابت واشکافی این دو مورد که البته اگه بخوایم مته به خشخاش بزاریم
میتونیم بگیم که چرا فقط خانمها واشکافی شدن اینجا؟
پس اون دو اقای بدبخت سرخورده که الان با خاک یکسان شدن چی؟
ایا در روانشناسی جایی برای کمک به اقایون نیست؟

همینه دیگه! شما آقایون به هیچی راضی نمیشید! پست آقای ف را که می گفتید فمینیستم چون فقط آقای را واشکافی کردم. حالا اومدم خانم ها را واشکافی کردم به قول خودتون بعد باز گیر میدید!!!! همینه دیگه! کلا دنبال بهونه تراشی و ایراد گرفتن و حواشی سازی هستید به جای توجه به نکته اصلی پست!

بی ربط شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 10:24 http://idleuser.blogfa.com/

سلام

وقتی داشتم داستان ها رو می خوندم دقیقن ذهنم رفت به سمت همین نکته پایانی که بهش اشاره کردید. (حالا گیر ندی که اینا داستان نبود و واقعیت داشت)
با یک مورد مشابهی برخورد داشتم که طرف داشت برای رهایی خودش دست به چنین ازدواجی می زد؛ هر چی واسش توضیح می دادم که این فقط یه فرار موقته و به درد یه زندگی دائمی نمی خوره توجه نمی کرد. در این مورد خاص که من طرف مشورت بودم به دلایلی ازدواج انجام نشد.
به نظرم دو تا علت عمده وجود داره: 1) گاهی شرایط آدما اونقدر سخت و غیرقابل تحمله که خیال می کنن شرایط جدید هر چی باشه از شرایط قبلی بهتره 2) بعضیا به خصوص نسل جدید دیگه ازدواج رو خیلی هم دائمی و غیرقابل بازگشت تلقی نمی کنن و فکر می کنن که خب هر وقت لازم شد جدا میشن.

چشم گیر نمیدم! مگه دفعه قبل به شما گیر داده بودم حالا؟!

در مورد نکته اول افراد باید یاد بگیرند اگه در خودشون توانایی تغییر اوضاع فعلیشون را نمی بینند هیچ کس دیگه تو دنیا نمی تونه اوضاعشون را بهتر کنه. و در مورد نکته دوم اگرچه با شکل افراطیش موافق نیستم ولی به نظر من هم گاهی بد نیست که بدونیم ازدواج یک رابطه دائمی و غیرقابل برگشت قرار نیست باشه که در هر شرایطی بمونیم و بسوزیم و بسازیم!

نیره شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 10:51

این پروانه چرا غذا نمیخوره و چرا باید بمیره؟ با اون پیله ها ارتباطی داره؟
متاسفانه خیلی از تجربه ها باید تجربه بشن. امثال سمیرا و عروس اون قصه تا وقتی توی موقعیت قرار نگرفتن متوجه واقعیت نشدن. متاسفانه حقیقت دیر خودشو به ادم نشون میده.

چون همه موجودات می میرند! نمی دونم چرا غذا نمی خوره ولی هر چه سرچ کردم نوشته بود عمر کوتاهی در حد یک هفته تا ده روز دارند. صرفا جفت گیری و تخم گذاری می کنند و بعد می میرند.

این وسط یکی مثل مهران تاوان میده که با تصور عشق و پذیرش واقعی سمیرا باهاش ازدواج کرده. درسته که گاهی خیلی چیزها تا در موقعیت قرار نگیرند مشخص نمیشند ولی اگه همه ما تا یک درجه از بلوغ عاطفی و فکری رسیده باشیم خیلی چیزها را می تونیم با خودمون سبک و سنگین کنیم و بعد تصمیم بگیریم.

admin شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 10:55 http://aaddminn.blogfa.com

من با این قضیه کاملا موافقم

چون خیلی ها برای فرار از شرایطی که دارن و باور دارن که قابل تغییر نیست ازدواج میکنن

خوشحالم موافقید.

admin شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 10:56 http://aaddminn.blogfa.com

این پست رو دوست داشتم

خیلی جالب بود واسم

ممنون

خواهش

عطیه شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 11:06 http://zendegi-va-porharfi.persianblog.ir/

به چه واقعیت مهمی اشاره کردی... ازدواج درمان هر دردی نیست...
متاسفانه این روزها ما هم درگیر مشکلات خانوادگی برادرم و همسرش هستیم...
ازدواجی که از روز اول همه ما به اشتباه بودنش اشاره کردیم و لی برادرم نمیخواست زیر بار بره...
الان هم توی دوراهی بدی مونده. متاسفانه علیرغم اصرارهای من مبنی بر کمک گرفتن از مشاور, حاضر به این کار نمیشن...

امیدوارم مشکل برادر شما هم ختم به خیر بشه و هرچی به صلاح هر دوشونه اتفاق بیوفته.

نازنین شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 11:33 http://mah-mehr.blogfa.com

ازدواج های نامناسب یکی از معضلات همیشگی بشر بوده اما انگار تا اتفاق نیوفته دو طرف نمی فهمن که چقدر براشون نامناسب بوده .

کاش قبل از ازدواج و نامزدی و ... به جای این که به فکر میزان مهریه و نحوه برگزاری بله برون باشیم این نکات کلیدی و مهارت های مناسب را به دختران و پسرانمون یاد بدهیم که به شیوه آزمون و خطا جلو نرند.

milad شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 12:12 http://salibhayekohne.blogsky.com

سپاس خانم اردیبهشتی
روشنگر بود

خواهش می کنم

ماهی سیاه کوچولو شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 13:21 http://1nicegirl8.blogsky.com

این موزیک که گذاشتین رویای ممنوع از سینام هست
"ﻃﻠﻮﻉ ﻣﻦ ﻏﻤﻪ ﭼﺸﻤﺎﻡ ﻏﺮﻭﺑﻢ ﺭﺍﻩ ﺍﺑﺮﯾﺸﻢ
ﯾﻪ ﺷﺐ ﭼﺸﻤﺎﻣﻮ ﻣﯿﺒﻨﺪﻡ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺏ ﺑﯿﺎ پیشم
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺷﺪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﻣﻤﻨﻮﻋﯽ
ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻫﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺷﺪ ﺗﻮ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﯾﺪ
ﺗﻮ ﺭﻭ ﺍﺯ ﺩﻭﺭ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﮐﺮﺩ ﺑﻐﻞ ﮐﺮﺩ ﯾﺎﺩ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺻﻮﺭتی پوشید ﺳﯿﺎﻩ ﮐﺮﺩ ﺩﻭﺭ ﭼﺸﻤﺎﺵ رو
ﯾﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺎﺩ ﭘﻬﻦ ﮐﺮﺩ ﻣﻮﻫﺎﺵ ﺭﻭ
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺷﺪ ﺗﻮ ﯾﻪ ﺭﻭﯾﺎﯼ ﻣﻤﻨﻮﻋﯽ
ﺗﻮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺍﺏ ﻋﺮﻭﺳﮏ ﻫﺎﯼ ﻣﺼﻨﻮﻋﯽ"

می دونم از سینامه. ولی نمی دونم این سینام کی هست اصلا!

ماهی سیاه کوچولو شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 13:28 http://1nicegirl8.blogsky.com

خب میدونین خانوم اردیبهشتی به همون اندازه که دخترای قصه مشکل داشتن پسرا هم مشکل دار بودن خب
یعنی بیشتر اونا مشکل داشتن...خب ازدواج راه حل نیست ولی بی راه حل هم نیست
یعنی همش که نمیشه درست اندیشید چونکه مگه ذهن ما تا کجاها میره؟
مگه مثلن شما نمیگین در حال زندگی کن؟خب راه حل در حال زندگی کردن میشه این دو تا زندگیا...

چرا ماهی جان پسرها بیشتر مشکل داشتند؟!
من منکر اشتباهات اون ها نیستم ولی چرا به نظرت اون های بیشتر مشکل داشتند؟!

عاصی شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 13:34

دارم بهش فکر میکنم.... نمیتونم چیزی بگم فعلا....
فقط میدونم منم قبلا نزدیک بود این اشتباه رو مرتکب بشم

چه خوب که مرتکبش نشدی

بی ربط شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 14:15 http://idleuser.blogfa.com/

در مورد نکته اول باهاتون موافقم.
در مورد نکته دوم، هر چند با این موافقم که «گاهی بد نیست که بدونیم ازدواج یک رابطه دائمی و غیرقابل برگشت قرار نیست باشه که در هر شرایطی بمونیم و بسوزیم و بسازیم» ؛ اما گاهی بچه های نسل جدید از قبل از ازدواج، اون رو چندان دائمی تلقی نمی کنن و نظر شون اینه که خب حالا ازدواج می کنیم ببینیم چند سال می تونم با هم خوبی و خوش باشیم.

من هم با حرف شما موافقم. من هم گفتم در شکل افراطیش را قبول ندارم. این که این قدر سرسری و بدون تعهد و بدون برنامه ریزی بگیرند رابطه مهمی چون ازدواج را، من هم قبول ندارم.

ماهی سیاه کوچولو شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 14:55 http://1nicegirl8.blogsky.com

خب ببینین شما گفتین بعد سه سال معلوم نیست چی شد
همه مشکل تو همون سه ساله که معلوم نیست چی شد
من فکر میکنم یعنی فکر نمیکنم یقین دارم دخترها اینطوری نیستن همش دلزده بشن و برن دنبال ادمهای دیگه
حتمن اون آقا یه کاری کرده دیگه ...شاید دختر رو خسته کرده...شاید عشقش تموم شده...بعدش باید میرفتن خداشونو شکر میکردن که اون دخترا قبولشون کردن...خب پسرا پول داشتن اما مشکلات هم داشتن
دخترا پول نداشتن زیاد ولی مشکلات جسمی و اینا هم نداشتن(نمیخام بگم مشکلات جسمی بده یا دست خودشون بوده ...ابدا)
من اینو میخام بگم ...مثلن دخترا بعدن میتونن پولدار بشن ولی اون آقاها بعدن نمیتونن مشکلات حرکتی شون خوب بشه یا سنشون کم بشه...خب این میشه یه امتیاز برای دخترا...خب پسرا با علم به این موضوع ازدواج کردن پس مقصر اونا هستن...
من میدونم تو اون سه سال چی شد
پسره گفته تو بخاطر پول با من ازدواج کردی دختره هم گفته اینطوریه دیگه آره؟بای
خب اونا طبق چیزای روانشناسی در حال زندگی کردن و زندگشون خراب شد...
کمی هم باید به آینده نگاه میکردن ...ما تو درسامون بهش میگیم امکان سنجی...
............
بدنیا اومدن و زندگی کردن و فوت پروانه تون به ترتیب مبارک مبارک تسلیت

ماهی جون خیلی دو دوتا چهارتا و جانب گیرانه نظر دادی! در مورد مسعود خیلی اطلاع ندارم ولی مهران را می تونم به جرات بگم چی شده در این سه سال!
مهران فکر کرد سمیرا مشکل حرکتیش را قبول کرده و برای همین باهاش ازدواج کرده. این احساس را داشت که برای سمیرا این موضوع حل شده!
ماهی زندگی مشترک صحنه بازی نیست که بگیم تو این قدر امتیاز داری من اون قدر و حالا چون امتیازات من بیشتره تو باید بهم باج بدی!
اگه سمیرا از همون اول مشکل حرکتی و جسمانی مهران را قبول کرده پس نباید بعدها به روش بیاره!
در هر صورت در مورد مهران اصلا موضوع اون چیزی نیست که میگی!

سایه شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 15:01

روز شنبه شما بخیر و خوشی
چه جالب خانم اردیبهشتی که مطالب به این آموزندگی رو می نویسین و ما جوونتر ها رو آگاه می کنین . من که معتقدم اگه ما و امثال ما از این تجارب شما بتونیم استفاده کنیم نیاز به این نداریم که دوباره همون راه ها رو بریم .
مثلا همین خواهر دوست من گرفتار یکی از این ازدواج های نامناسب شد و با یه بچه کارش به جدایی کشید . خواهر دوست من قبل از ازدواج دختر محدودی بود و شوهرش هم دوست داشت اون رو همین جوری محدود نگه داره اما اون که بزرگتر شده بود تن نمی داد و متاسفانه از هم جدا شدند .
شاید اگه همون موقع یه بزرگتری مثل شما بالای سرش بود و راهنمایی درستی می کرد اون این ازدواج رو نمی کرد و الان بیوه نشده بود

سایه جان این جور که شما بزرگتر بزرگتر کردی حس 120 سالگی بهم دست داد!!!!!! بابا همه اش 31 سالمه! چرا این قدر پیرم کردی؟!

سایه شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 15:35

ببخشین خانم اردیبهشتی عزیز منظوری نداشتم . باز هم 31سال سن خوبیه و نسبت به من که 10سالی از شما کوچیکترم با تجربه تر محسوب میشین . شاید چون خیلی با دقت و عمیق می نویسین فکر کردم که سنتون حدودای 40سال باشه .
باز هم ببخشین

نه زیاد ناراحت نشدم ولی سایه جان به تو هم نمیاد 21 سالت باشه به نظر پخته تر می رسی!

عاصی شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 16:56

خب اردیبهشتی جان من مرتکب اشتباه مشابه نشدم چون آدمهایی خوبی در وقت مناسبی خوردن به پستم.
شماها خیلی کمک کردین من چشمامو رو به حقیقت باز کنم و اشتباه نرم.

خیلی خوشحالم که تونستم کمکی هرچند کوچک به کسی کرده باشم.

مهربانو شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 17:19 http://baranbahari52.blogfa.com/

سلام اردیبهشتی جان
ازدواج واقع بیانه و انتخاب تحت شرایط عادی و فقط به صرف تشکیل زندگی براساس عشق و منطق درکنارهم میتونه مرهمی بردرد تنهایی و نرسیدن به کمال باشه . وگرنه ازدواج هایی که برای فرار از شرایط فعلی (مثل سمیرا)یا پر کردن جای خالی اون کسانی که باید در زندگی نقش پررنگی داشتند(مثل پدر برای عروس دوم) به سرااهد رسید . اتفاقا دیشب با مهردخت رستوران بودیم یه زوج دست در دست هم اومدند .. دختر خانوم تپل و سرتا پا جواهر پوش بود و تقریبا" 26-27 ساله آقا بسیار چاااق و قد کوتاه با ریش انبوه و ابروهانی گره خوده تقریبا 50 ساله سعی کرده بود مرتب و تمیز لباس بپوشه ولی اصلا تو این کار هم موفق نبود مشخص بود روزای اوله سعی داره غیر از چیزی که هست رفتار کنه . بعضی وقتا از دستش در میرفت و بدون آداب لازم غذا میخورد . مهردخت گفت مامان یعنی انقدر تو خونه ی پدری مشکل بوده که تن به چنین ازدواجی داده؟؟گفتم شواهد امر اینطور نشون میده مگر چیزی باشه که ما کاملا اشتباه میکنیم ولی بله .. خیلی از ازدواج ها متاسفانه بر همین اساس صورت می گیره . خواهر من امسال 33 ساله میشه و هنوز ازدواج نکرده شغل خوب داره و خانواده ای که راحت با مسائلش برخورد میکنند درواقع الان چیزی جز عشق کم نداره ، همین باعث میشه عجولانه تصمیم نگیره چون قرار نیست از جایی فرار کنه ، میخواد ازدواجی براساس عشق و منطق داشته باشه .. اما خود من وقتی به خودم اومدم که دیدم انگار میخواستم یه حامی بزرگ داشته باشم حتی قد و قواره شوهرم بزرگ بود (چون اون سالها پدرم خیلی مسافرت دریایی داشت و من بعنوان فرزند اول خیلی مسئولیت داشتم )

خیلی خوبه مهردخت چنین دیدگاهی داره!

مهربانو شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 17:21 http://baranbahari52.blogfa.com/

دارم موسیقی رو هم گوش میدم قشنگه .. هم ترانه ش هم آهنگش
درضمن از کامنت تسلیتت بازم ممنونم عزیزم الهی غم نبینی

ممنون. امیدوارم زندگی در پیش روی شما و خانواده ات هم خیر و نیکی و شادی قرار بده.

سهیلا شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 18:20 http://nanehadi.blogsky.com/

یه دوست دارم میگه قربون دردهای کهنه . یعنی شرایط کهنه خودت بهتر از شرایط نو و دردناکیه که بعدا خواهی داشت .کاش قبلش مشاوره برن . متاسفانه ما ادم ها فقط به براوردن نیازهای کوتاه مدتمون فک میکنیم . نمیگیم آیا ده سال بعد هم این شرایط رو میتونم تحمل کنم یا نه . آیا فرزند من میتونه چنین پدری رو تحمل کنه . حالا این مورد نقص جسمی بود ولی مثلا اختلاف سن زیاد

درست میگی.

ماهی سیاه کوچولو شنبه 17 خرداد 1393 ساعت 20:01 http://1nicegirl8.blogsky.com

شما سینام رو نمیشناسین چونکه طفلکی دو روزه از مامانش قهر کرده
ولی مدل خوندش مثه سیروان خسرویه
راستش خانوم اردیبهشتی منم قبلنا مثه سایه فکر میکردم شما هزار سالتونه بعدش دیدم نه این چیزا نیست و من کج فکر بودم شما همش 999 سالتونه
ایشالا 999 ساله بشین...
البته من خودم تصمیم دارم 999 ساله بشم با یه نفر میخام رقابت کنم ...

999؟! دمت گرم!!!!

بی ربط یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت 08:37 http://idleuser.blogfa.com/

سلام
پیرو دو تا کامنت قبلی، می خواستم بحث نگاه موقت به ازدواج رو ادامه بدم؛ البته با موضوع اصلی پست متفاوت میشه پس اگه صلاح دونستین پست مجزایی رو بهش اختصاص بدین یا اصلن پاسخ ندین.
گفتید که «این که این قدر سرسری و بدون تعهد و بدون برنامه ریزی بگیرند رابطه مهمی چون ازدواج را، من هم قبول ندارم.»
آیا این قبول نداشتن شما بیشتر از جنبه تعارضی هست که با سنت داره یا دلایل دیگه ای دارید.
طرفداران این نوع نگاه توی جامعه ما اعم از دختر و پسر استدلال شون اینه که سرعت زندگی زیاد شده پس من وقت ندارم 4 سال وقت بذارم تا کیس مناسب پیدا کنم بعد هم 2 سال صبر کنم تا بشناسمش و اصلن نیازی به این همه وسواس نیست یه مدتی با هم زندگی می کنیم و اگه از هم خوشمون نیومد خب از هم جدا میشیم و ...

نه! من از جنبه سنتیش نمیگم چون به شخصه خیلی پایبند سنت به معنای عامش نیستم. ولی پایبند یک سری اصول شخصی هستم که قسمتیش ممکنه با یک سری سنت مطلوب همپوشانی داشته باشه ولی من اصلا خودم را آدم سنتی به مفهوم پایبندی بدون چون و چرا از سنت ها نمی دونم!
دلیل من اینه که به خاطر همون سرعت درست نیست آدم به طریق آزمون و خطا جلو بره و هی آدم های متفاوت را پیدا کنه و یک مدت باهاشون باشه و بعد ببینه خوب با این آدم حال نمی کنم برم سراغ بعدی! چون به هر صورت طی کردن این مراحل چه از نظر مالی و چه از نظر احساسی و چه از نظر زمانی هزینه بره!
به نظر من جامعه ما الان توی یک مرحله گذر سر می کنه که باعث یک عالمه بلاتکلیفی احساسی و عملکردی میشه.
دیگه جامعه سنتی نداریم که زن و مرد فقط هنگام ازدواج هم را ببینند و بعدش رابطه های محدودی باشه که فرصت مقایسه با افراد دیگه و آشنایی های دیگه پیش نیاد!
الان زن و مرد در جاهای مختلف باهام و در کنار هم کار و فعالیت می کنند و این باعث میشه مدام در حال مقایسه و بازنگری معیارهای انتخابشون باشند. اگه این تداخل و آشنایی قبل از ازدواج و انتخاب رخ بده همراه با آموزش مهارت های مناسب فکر می کنم دخترها و پسرها انتخاب های عاقلانه تری می کنند تا به صرف کشش های جنسی ابتدایی و یک سری فاکتورهای سطحی.
در ضمن این که من معتقدم برای شناخت قبل از ازدواج بیشتر از چند جلسه خواستگاری و یا چند بار پارک و کافی شاپ رفتن نیازه. شناختی عمیق تر و همه جانبه تر! ما این امکان شناخت را می گیریم و بعد از ازدواج باید برای این شناخت هزینه های سنگین تری بپردازیم!
ولی در هر حال و با همه این صحبت ها همیشه شناخت کامل پیش از ازدواج رخ نمیده کما این که بعدش هم و طی سال های متمادی هم نمیشه ادعا کرد من این فرد را کاملا می شناسم. و این جاست که پای مهارت ها پیش میاد.

راستش چون الان مصادف با زمان امتحاناتمه فرصت ندارم پست دیگه ای بگذارم. ولی از موضوعی که مطرح کردید استقبال می کنم. شما خودتون یک پست بگذارید و من هم لینکش را در وبلاگم می گذارم تا دوستان استفاده کنند.

آتی یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت 09:15

صبح بخیر. چه پست جالبی بود این پست.
موافقم ازدواج برای فرار از شرایط موجود اشتباهه. البته شاید یه عده هم بعد ازدواج به خاطر پیشرفت های مالی یا تحصیلی که میکنن دیگه همسرشون رو قبول ندارن. شاید سمیرا هم جزو اون دسته باشه.

صبح شما هم بخیر! آره من هم در مورد سمیرا همین حس را دارم!

برنا یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت 09:26 http://www.newday2014.blogfa.com

سلام
حال شما؟
امیدوارم که حال شما و آقای اردیبهشتی عزیز خوب باشه.
راجع به مطالبی که نوشتید، دوستان نظرات خودشونو داده اند، نظر من هم با شما موافق است، ازدواج راه حل مشکلات نیست. میخواستم به نکته دیگری در این خصوص اشاره کنم، بعضی از آدمها، انگار بلد نیستند درست فکر کنند، شاید فکر کردن را یاد نگرفته اند، (ببخشید من خیلی نمیتونم راجع به مسایل روانشناسی، درست صحبت کنم، میدونم که این نظرات برای شما بخشی از مسایل کاری یا تحصیلی محسوب میشه، و از روی همین کامنت ها میتونید لاقل بخشی از شخصیت نویسنده اونها رو کشف کنید، فقط به عنوان یک شخص عادی اظهار نظر میکنم).
در واقع، شاید شرایط بزرگ شدن آنها طوری بوده که نتوانسته اند (یا نخواسته اند) واقعیات جلوی چشمشان را ببینند، و به عواقب آن بیندیشند. هیچگاه با خود خلوت نکرده اند و کلاه خود را قاضی قرار نداده اند...
میدونید...من هم در کودکی شرایط سختی داشته ام، جدایی پدر و مادر، ازدواج های مجدد آنها با افرادی دیگر، و محرومیت دیدن خانواده مادر، شرایط جنگی آن دوران، و خیلی چیزهای دیگه ... برای من مساله خیلی مهمیه که با چه کسی و در چه شرایطی زندگی کنم...هرچند که ...بگذریم.
ممنون بابت پستهای که میگذارید، ممنون که باعث میشید اندکی بیشتر فکر کنیم، و بیشتر از قبل، بدانیم.
خیلی ممنون....

درست فکر کردن واقعا یک هنر است.

omid1977 یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت 10:34 http://omidkhan1977.blogfa.com/

با سلام
نه دیگه قبول کنید بانو
شما در اون پست آقای ف اقا رو واشکافی نکردی که!! زدید لهش کردید بدون توجه به طرف دوم قضیه.
اما در این پست فقط گفتید خانمه رفت چون مدتش تموم شد و از اون حس اولیه دراومد اصلا هم نزدید لهش کنید که!! تازه نگفتید دو تا اقا بهشون چی گذشت بعدش و حالا اگه برن قاتل یا جانی یا قاچاقچی بشن چی؟! نه واقعن کی باید جواب بده؟! اون دو تا خانم؟ فمنیسم؟ شما؟ کی؟!

اما خب همین پست در همین حد هم از شما قابل توجه بوده میبینید که اقایون خواننده وبلاگتون تحت تاثیر اینهمه چرخش و تغییر در این پست شدن!!!!!!!

بله!!!! خوب راستش هنوز هیچ کدومشون دزد و قاچاقچی و جانی نشدند! در مورد دومی چون همسایه مون هست از این تغییر خیلی هم استقبال می کنم چون بعدش به شدت ساکت، محترم و بامراعات شده! و دیگه از اون مهمونی های دوستانه تا ساعت 2 شب خبری نیست!

راستش من یکی فریب شما را نمی خورم! شما آقایون هیچ وقت راضی نمیشید! اگه هم چرخشی احساس کردید فقط و فقط بر اساس اعتقادات ملایم و متعادل فمینیستی خودم بوده و هست وگرنه من به خاطر دل هیچ کسی چرخشی در عقایدم ایجاد نمی کنم!

سایه یکشنبه 18 خرداد 1393 ساعت 12:31

خب این نظر لطف شماست که منو پخته تر می دونی ولی حقیقتش اینه که من پیش معلومات شما نوجوون خامی بیش نیستم .
بعدش هم این که من رو یه کمی زود توی زندگی هل دادند شاید این دلیل فکری باشه که شما می کنین

عزیزم همین زود هول داده شدن باعث میشه آدم پخته تر از اونی که باید باشه به نظر برسه. شاید برای همین شما هم من را بزرگتر تصور می کردی. چون من هم زود وارد مراحل مختلف زندگی شدم.

[ بدون نام ] دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت 09:05

چقدر قشنگ بود این نوشته بخصوص پیوست 2 و اون پروانه زیبا..
مطالبت با واقع بینی تمام خیلی روشن همه چیز رو بیان میکنه ممنون بابت این پستهای خوب

خواهش می کنم فقط کاش اسمتون هم می نوشتید

ساناز دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت 18:03 http://mahemoon.persianblog.ir

چه حکایتهایی.
کاشکی زن مهران کمی عاقلانه تر فکر میکرد اون با کسی ازدواج کرده بود که از اول میدونست مشکل جسمی داره.
:(

بله اگه مشکلش چیز دیگه ای بود قابل درک بود ولی مشکل جسمی را قبلا دیده بوده و کسی ازش پنهان نکرده بود. اگرچه من نمی تونم صددرصد بگم تنها مشکل اینه

خلیل دوشنبه 19 خرداد 1393 ساعت 19:21 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

نظر شما درست است در یک جامعه ی باز. جامعه ای که یک سرش به جوامع اروپایی و امریکایی شبیه است و یک سرش هم به عهد قاجار نمی تواند دید درستی از ازدواج داشته باشد.

جناب آقای خلیل من این مفهوم که ازدواج درمان دردهای روحی و مشکلات دوران مجردی نیست را از یک کتاب روانشناسی که نویسنده اش آمریکایی است به ودیعه گرفته ام. دقیق متوجه نمیشم کجاش با جامعه ما جور نیست؟

صنم سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 11:49 http://daftaresanam.persianblog.ir/

سلام. یه جورایی غبطه میخورم به این آدمایی که مث سنگ میشن! چطور میتونن از وابستگیه رها بشن و برن؟؟؟!!
من تو موقعیتیم که حس میکنم درمان دردهایی هست!
حتی اگه شبیه فرار یه دختر فراری باشه!!!!!!!! کاملا احمقانه و بی ثمر و با آینده ای هولناک حتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

صنم؟!؟!؟ این کار را نکنی ها!!! چون درگیر زندگی میشی که نسخه دوم همین زندگی خواهد بود خدای ناکرده!

مینو سه‌شنبه 20 خرداد 1393 ساعت 18:25 http://milad321.blogfa.com

از اظهار نظر جوانهای دور و بر متوجه شده ام اغلب آنها شناختی از خودشان ندارند و بعد وارد رابطه ای میشوند که درست نمیدانند از آن چه میخواهند۰حتی بدرستی نمیدانند کدام کسر و کمبود را از کودکی بدنبال میکشند۰

درست میگید. اگه از کمبود دوران کودکی خبر داشتند کمتر دچار اشتباه در انتخاب می شدند.

emasis چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 00:20

بعضی از دوستان حق دارن بنویسین که این پست در چندین مرحله نوشته شده و فکر کنم اینجا حق مسلم ماست اگه بگیم که این پست در چند مرحله خوانده شده!

ماشالله

کدوم دوست فرمودند؟! والا من این ها را یک ضرب نوشتم شما که جوونید چه طوری یک ضرب نمی تونید بخونید؟!

ماهی سیاه کوچولو چهارشنبه 21 خرداد 1393 ساعت 10:47

وای خانوم اردیبهشتی دارین میرین قرنطینه؟خب همینجا درس بخونین تازه ما کمکتون میکنیم...حالا بهرحال موفق باشین...از نظر من متن های شما خیلی مختصره کاشکی زیاد بنویسین...ایکن فمنیست های پشتیبان هم

پس بیا ماهی و کلی ازم پشتیبانی کن! چون الان زخم خوردم اونم از یکی به اصطلاح فمینیست!

خانوم یکشنبه 25 خرداد 1393 ساعت 09:48 http://womanishnotes.blogfa.com/

سلام...
پست پر باری نگاشتید... از این پست شما بسیار لذت بردم...
امیدوارم باز هم شما را بخوانم...
پاینده باشید :)

خواهش می کنم!

گشتا جمعه 13 تیر 1393 ساعت 11:27 http://mazemaze.blogfa.com/

لطفا کامنتم رو تایید نکنید. مرسی

نگران نباش. درکت می کنم عزیزم

دارم ترانه ی این پست را گوش می کنم.
من را به یاد انیمه ی garden of words می اندازد. برای جبران این قطعات موسیقی که به اشتراک گذاشتید سری به بخش هنری سایتم بزنید. امیدوارم مقبول بیفتد:

http://www.pocket-encyclopedia.com/?cat=3

تشکر

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد