آغوشی از جنس مادر و دختری

سلام

نزدیک خونه ما یک دبستان قدیمی پسرانه بود. قبل از این که پسرک مدرسه ای بشه همیشه می گفتم چه عالیه که مدرسه این قدر به ما نزدیکه ولی دقیق همون سالی که پسرک دبستانی شد مدرسه را به خاطر کهنگی خراب کردند تا از نو بسازند. خوب پارسال ساختمان جدید مدرسه تمام شد و با تعجب دیدیم شده یک مدرسه دخترانه و دبستان پسرانه در همون مدرسه قدیمی که موقتا جاگیری شده بودند، موندند. در هر صورت که پسرک یک مدرسه دیگری رفت.

چند روز پیش که از دانشگاه برمی گشتم خونه از دم مدرسه رد شدم. مدرسه تعطیل شده بود و چند دختر دم مدرسه منتظر بودند.

از نزدیکشون که رد شدم زنی از روبه روی من به سمت مدرسه اومد. یک دفعه یک دختر ریزنقشی مثل باد از کنارم رد شد و خودش را در آغوش زن رها کرد. زن بوسیدش و گفت چه طوری عشقم؟ این آغوش چند لحظه به طول انجامید. هر دو چشم هاشون را بسته بودند و بدون توجه به دیگران برای یک لحظه در وجود هم غرق شده بودند.

از کنارشون که گذشتم یک لحظه با تمام وجود خواستم که جای اون مادر باشم. من هم یک دختر داشته باشم که مقنعه اش پشت سرش تو هوا موج بخوره و موهای مشکیش توی باد رها باشه و بدوه سمت من و خودش را بندازه توی آغوشم و بشه عشق من...

بعد یک لحظه به خودم گفتم به فرض که دختری به دنیا می آوردم از کجا معلوم چنین رابطه ای شکل می گرفت؟ از کجا معلوم چنین مادر و دختری می شدیم؟

جلوتر که رفتم، وقتی کلید را در قفل چرخاندم، وقتی با خودم روراست تر شدم متوجه شدم در واقع دلم نمی خواهد جای آن مادر باشم... من دوست داشتم جای آن دختر باشم...

 

پیوست: این آهنگ پاییزی تقدیم به شما دوستان عزیز

نظرات 29 + ارسال نظر
آنا آریان شنبه 10 آبان 1393 ساعت 08:15 http://anaarian.blogfa.com

منم دوست داشتم جای اون دختر باشم

مهرپرور شنبه 10 آبان 1393 ساعت 09:20 http://mehrparvar.blogfa.com

سلام اردیبهشتی جان

از دور که به نظر میاد تو و پسرک هم الان همچین رابطه عاشقانه ای دارید از نوع مادر و پسریش شاید خیلی ها وقتی شما رو تو خیابون میبینن همین احساس رو داشته باشند که جای شما باشند...
اما منم الان احساسم به دخترک نزدیکتره، چون همیشه نیازم به امنیت بیشتربوده تا امنیت دادن به یک بچه و این تو بغل مادر هست

مرسی مهرپرور جان. آره شاید

واقعا درست گفتی اون حس امنیت را همه تا آخر عمر نیاز دارند

آبی دریا شنبه 10 آبان 1393 ساعت 09:27 http://ghadaghan1.mihanblog.com/

دلم آتیش گرفت.
هر مادرو دختری رو که میبینم بغض میکنم.
تو دلم میگم خدا برای هم حفظشون کنه.

عزیزم... عزیز دلم... امیدوارم خداوند بهت آرامش بده... درکت می کنم. من هم وقتی پدر و دخترها و مخصوصا پدربزرگ و نوه ها را می بینم دلم آتش می گیره.

میترا شنبه 10 آبان 1393 ساعت 10:49

خیلی ناشکری الهی شکر که ی پسر داری. خودت رو جای اونایی بگذار که اصلا مادر شدن رو تجربه نکردن...

خدا را شکر که یک پسر سالم دارم و امیدوارم همه کسانی که دوست دارند مادر بشند طعم مادر شدن را بچشند ولی من هنوز نفهمیدم من کجا ناشکری کردم؟! مگه زنی که یک پسر داره دیگه نباید دلش یک دختر بخواهد؟! نه واقعا متوجه ربط این احساسم به ناشکری نمیشم!

طنین شنبه 10 آبان 1393 ساعت 11:08

بانو جان کاش من جای آن مادر بودم ...
عشق به اون بزرگی و زیبایی داشتم .....کاش

عزیز دلم... تو خود عشقی... امیدوارم شما هم این روزها را تجربه کنی

طنین شنبه 10 آبان 1393 ساعت 11:13

یادم رفت ..مرسی از این آهنگ زیبا .دارم گوش میدم
پاییز و خیلی دوست دارم .اولین باران پاییزی شهر ما دیشب بارید .ولی متاسفانه یه هفته هست از کمردرد شدید خونه نشین شدم .دلم لک زده برم تو هوای پاییزی و بارانی پیاده روی کنم ...

عزیزم امیدوارم کمرت زودتر خوب بشه و از زیبایی های هر فصل و هر روز نهایت استفاده را بکنی

سایه شنبه 10 آبان 1393 ساعت 11:32

انسانها کلا این گونه اند . دوست دارند برای چیزهایی که ندارند افسوس بخورند . اگر دختر دارند برای پسر داشتن و اگر پسر دارند برای دختر داشتن .
اما دید انتهایی شما هم جالب بود ما همه حسرتهای کودکی مان را با خود حمل می کنیم

در واقع خیلی از کارهای اکثر ما به خاطر همون حسرت هاست. اگه کسی پیدا بشه که حسرت گذشته ها را نخوره شاید بشه گفت انسان سالمیه.

ماهی سیاه کوچولو شنبه 10 آبان 1393 ساعت 12:18 http://1nicegirl8.blogsky.com

سلام
خب میدونی شنیدین ک میگن مرغ همسایه مرغ سبزه بدون هورمونه؟البته هزارسال قبل میگفتن غازه
خب این صحنه یی ک شما چیدمان کردین نه به چشم مامان میاد نه دختر مگه دو تا چشم اضافی داشته باشن یا اینکه یکی فیلم برداری کنه چونکه نه دختر میتونه موهای مشکی پریشون رو از پشت صحنه ببینه نه مامانش...اونا فقط همو میبینن و این صحنه به نظر رهگذران خوشگله...ما هم خیلی از این بغلها شدیم ولی رفتیم مغازه چیزی ک میخاستیم نخریدن...
اما حالا اگه خیلی دلتنگ هستین و اینا باشه اشکالی نداره
مواد لازم برای عشقولانه خیابانی مادر دختری چش درآر:
یک عدد مامان خوشگل که موجودست
یک عدد دختر به به ک موجودست
یک عدد مقنعه سفید با حاشیه صورتی و همراه با ارم دبستان
یک عدد خیابان
چند تا مردم
بعدش دخترم عشقممممم.... مامانم نازمممممممم...ملوسممممممم بپر بغل مامان... مامان من سنگینممممم...تالاپ...
خانوم اردیبهشتی یه دونه سوال:شما مامانتون رو محکم و سفت بوس یا بغل کردین؟اونطوری که دردش بیاد؟مامانا خسته ن گاهی برای مامانا باید مامان شد...باهات قهر میشم اگه بگی اول خودت یاد بگیر



من و مامانم به ندرت هم را در آغوش می کشیم. یک پست درباره اش نوشته بودم. این که مادرم هم بلد نبود من را در آغوش بکشه ولی هرچی گشتم پیدا نکردم. اگرچه الان خیلی بهتر شدیم ولی این حسرت در دل کودک درونم مانده

چه دختر خوبی هستی تو و چه مادر خوبی داری تو

رادین شنبه 10 آبان 1393 ساعت 13:29 http://www.nicher.ir/

ناراحت نشید ولی من از این پست با توجه به پاراگراف آخرش یه نکنته ای رو دریافت کردم :
دلتون برای مادرتون تنگ شده (نمیدونم ایشون در قید حیات هستند یا خیر)
شاید هم رایطه ی مادر و دختریتون اینجوری نبوده ، یعنی انتظار داشتید عاطفی تر می بود
(اگر خدای نکرده این کامنت ناراحتتون میکنه لازم نیست تاییدش کنید)

نه! برای چی ناراحت بشم؟! من بارها درباره روابطم با مادرم نوشته ام.

هر دو دلیل درسته. هم از مادرم جدام چون توی یک شهر دیگه زندگی می کنند و هم روابطمون تا این حد عاطفی نبوده

آفرین شنبه 10 آبان 1393 ساعت 15:04

دخترها خیلی خوبند. اصلا ماهند. وای بزرگ که می شوند خود را از آغوش مادر بیرون می کشند. شاید دختر من وقتی خودش مادر بشه قدر آغوش منو بدونه

خدا شما مادر و دختر عزیز را برای هم الیان سال حفظ کنه و همچنین آغوش هایتان را

باران شنبه 10 آبان 1393 ساعت 23:14

اینجوری که شما تعریف کردین منم دلم خواست (که جای اون دختره باشم)

فکر کنم متقاضی جایگاه دختر بیشتر باشه

سلام
من کنجکاو شدم و رفتم ی پرس و جویی کردم
این همه عشق وسط خیابون ! غیر عادی بود آخه
پدر و مادر این دختر جدا شدن
و اون حالا با مادر بزرگ پدریش زندگی می کنه
و مادرشم شاغله
با اون فاصله های دور پایتخت
و دختر فقط دو هفته ای یکبار مادرشو می بینه حالا به غیر ایام خاصی مثل تابستونا
و این دیدار هم یکی از همون دیدارهای دو هفته ای بوده
و خب خیلی دلشون واسه ی هم تنگ شده بوده
و در نتیجه این دل تنگی و هجران مادر - دختری
خودشو این جوری بروز داده
قرار بوده این آخر هفته رو با مادرش باشه و از قبل میدونسته که میاد دنبالش و کلی هم منتظر بوده ، مادر هم سریع از سرکارش اومده که برسه به زنگ آخر مدرسه

شما چه طور تحقیق کردید و به این نتیجه رسیدید؟

Rima یکشنبه 11 آبان 1393 ساعت 09:29

همونی که آنا آریان گفت

admin یکشنبه 11 آبان 1393 ساعت 10:11 http://aaddminn.blogfa.com

به نظرم مهمتر از همه ساخته شدن اون رابطه اس
حالا چه در نقش مادر چه در نقش دختر

رابطه ای به این کیفیت وقتی ساخته بشه دیگه فرقی نداره کدوم طرفش باشی هرطرف که باشی لذت میبری

درسته. هر دو طرف لذت می برند ولی برای ساختنش باید یک زیربنای سالم داشته باشی

شیرین یکشنبه 11 آبان 1393 ساعت 12:50 http://ladolcevia.blogfa.com

سلام خانم اردیبهشتی،
من مثل همان دختر بودم. هر وقت مادرم می امد دنبالم مدرسه طوری می دویدم و خودم را در آغوشش می انداختم که همه دوستان با تعجب می پرسیدند از کی تا حالا مامانت رو ندیده ای؟ منهم می خندیدم و می گفتم از امروز صبح!
اما خوب ... زندگی است و الزاماتش که باعث می شود آن دختر الان در یک قاره دیگر زندگی کند و سالی یکبار هم نتواند مادرش را بغل کند.
فکر کنم مادرها و فرزند ها تا می توانند و تا امکانش هست باید یکدیگر را بغل کنند و بفشارند. معلوم زندگی ما را به کجا می برد و خوب است هیچوقت حسرت محبت های نکرده و احساسات ابراز نشده را نداشته باشیم.

چه خوب

درست میگی عزیزم

تسنیم دوشنبه 12 آبان 1393 ساعت 12:50 http://maskoob.blogfa.com

سلام
من هم دلم خواست جای اون دختر بودم... ولی حیف که دیگه هرگز نمیتونم مادرم رو در آغوش بگیرم.

سارا دوشنبه 12 آبان 1393 ساعت 21:37

من دوست داشتم روابط من و مادرم من و بقیه اعضای خانواده یه کمی صمیمی تر بود. منظورم دوست داشتن نیست، ما همدیگه رو دوست داشیتم ولی صمیمی نبودیم.

درسته. بیان احساسات به گونه صحیح یک هنر است.

باران سه‌شنبه 13 آبان 1393 ساعت 12:12 http://bojd2.blogfa.com

emasis سه‌شنبه 13 آبان 1393 ساعت 17:05 http://emasis.blogsky.com/



+تو این ایام خاص التماس دعا دارم ، پست هم که مخاطبش قشر خاصی بودن

نه بابا! کی گفته مخاطبین این پست خاص هستند؟ مرزبندی می کنید چرا؟

aida چهارشنبه 14 آبان 1393 ساعت 13:23

che ghadr Ziba bood in post.ba poosto gooshtam lamsesh kardam.alan ba ashk daram in commento mizaram.madare man sonnati bood..shadiddd..fekr mikard Age bachehasho baghal kone beboose bihayaie in kar..zeshte..saboke..yekbar ham mano naboosid ..baghal nakard..badha vaghti khodam sahebe farzand shodam jobrane tamame kam tavajohiha va na,agahihaye madaram ro kardam.va daghighan..eynann.. mese oon madar har rooz mohhhkammm dokhtaram ro baghal mikonam va be sinam michasboonam.in matne tekandahande partam kard be oon salha ..ziba bood mesle hamishe ..sepas az shoma

چه قدر عالی که برای دختر چنین مادر با احساسی بودی

afsan پنج‌شنبه 15 آبان 1393 ساعت 03:29

i am a regular visitor and really enjoy your posts.
feel so proud of having women like you in Iran,
I have a very close relationship with my daughter and really feel blessed to have her and her brother,
we all need love and attention ,specailly our kids,
keep up the good work

tnx alot

پسر اردیبهشتی پنج‌شنبه 15 آبان 1393 ساعت 23:23 http://ordi65.blogfa.com/

خداوند همه مادرها و دخترها و البته پدرها و پسرهارو حفظ کنه...عشق خیلی عالی و مقدسه مخصوصا عشق مادر به فرزند...

آمین

خلیل جمعه 16 آبان 1393 ساعت 00:09 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

متاسفانه امکان ندارد!! پس جای آن مادر باشید.

بله! احتمالا دومی هم امکان نداشته باشه

صنم جمعه 16 آبان 1393 ساعت 17:09 http://daftaresanam.persianblog.ir/

سلام من هم خیلی وقتا دلم میخواد جای اون دختر باشم .....
ولی خب خوش به سعادت مادری که بتونه اینطوری باشه!

واقعا

emasis جمعه 16 آبان 1393 ساعت 20:36 http://emasis.blogsky.com/

نمی دونم چرا احساس میکنم کامنت دیگه ای هم گذاشته بودم که تایید نشده

شایدم از عوارض سر ما خوردگیه ، نمی دونم!

بهر حال ، شما خانواده اردیبهشتی عزیز مراقب خودتون باشید

من فقط از شما یک کامنت داشتم تایید کردم.

برنا شنبه 17 آبان 1393 ساعت 09:26 http://Www.newday2014.blogfa.com

سلام
خوبین؟

ممنون

هلیا شنبه 17 آبان 1393 ساعت 18:28

سلام
شاهد یه صحنه زیبا بودن در شلوغی های شهر یه هدیه است...
و اما بعد... چرا دومی هم امکان نداشته باشد آخه؟
لحظه هات شادمان


یک کم شخصیه هلیا جان

عاصی چهارشنبه 21 آبان 1393 ساعت 11:08 http://asysepidshortpost.blogsky.com

من اون حس رو وقتایی دارم یه که یک پدر دخترشو تو خیابون در آغوش میکشه
میبوسه
یا میبرتش خرید
یا میرسونتش مدرسه


درسته

هرکول پوارو چهارشنبه 28 آبان 1393 ساعت 00:52

منم مدرسه میرفتم مدرسه نوسازی داشتیم اما دخترونش کردن مارو بردن تو یک مدرسه که ساختمونش کهنه بود

منم اگه جای شما بودم دوست داشتم جای بچه باشم چون مورد محبت بیشتری قرار میگرفتم.شایدم همه اینطورین.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد