بچه طلاق!

سلام

چند روز پیش برنامه­ای مربوط به تربیت کودکان می دیدم. با مادری صحبت می کرد که سه پسر داشت و همسرش ترکش کرده بود. مادر داشت درباره روش های تربیتی صحبت می کرد و روانشناس تاییدش می کرد. بعد ازش پرسید وقتی پسرها ازت در مورد پدرشون می پرسند چه جوابی می دهی؟

گفت بهشون میگم من و پدرتون دیگه نمی تونستیم در کنار هم زندگی کنیم.

بعد به روانشناس گفت به نظر من بچه ها نباید نظاره گر تنش و دعوا باشند. اونا حق دارند در کودکی شاهد رابطه ناسالم نباشند تا وقتی بزرگ شدند توانایی ایجاد رابطه سالم را داشته باشند و به رابطه ناسالم عادت نکرده باشند.

پیش خودم فکر کردم در جامعه اون ها این صحبت زن درسته. ولی در جامعه ما چی؟ ندیدن رابطه ناسالم و ندیدن تنش بهتره یا زندگی با یک عمر برچسب بچه طلاق بودن؟

خیلی ها در جامعه ما بدون اطلاع از شرایط هر مشکلی از بچه که ممکنه از هر بچه ای سر بزنه را به جدایی والدینش ربط می دهند.

واقعا مشکل از کجاست؟ کدوم راه بهتره؟

عادت می کنیم؟

سلام

چند روز پیش یک لیست از مواردی که مصداق خشونت جنسی محسوب میشه را برای چند تا از گروه هایی که عضو بودم، فرستادم. طبعا مخالفت هایی هم بود ولی چیزی که برام سوال برانگیز بود واکنش اعضای یکی از گروه هایی بود که همه زن بودند و همه هم دارای تحصیلات تکمیلی.

بعضی ها گفتند که بعضی هاش اصلا خشونت نیست. آدم که نباید این قدر سوسول باشه. بعضی ها گفتند ما که اصلا ناراحت نمیشیم. عوضش برای طرف متاسف میشیم و حتی دوستی گفت آدم نمی تونه هر چی دوست داشت بپوشه و انتظار داشته باشه مردها حالشون خراب نشه!

یک تنه کلی توضیح دادم. این که دلیل نمیشه اگه تو ناراحت نشی کس دیگری ناراحت نشه. دلیل نداره همه لیست را همه  ما تجربه کرده باشیم. و این که شاید حتی تو هم از چیزی که در روز روشن ناراحت نمیشی در شب تاریک ناراحت نشی. توضیح دادم این حرف درستی نیست که زنان قربانی خشونت را تازه به خاطر پوششون متهم کنیم و قربانی خودش متهم بشه و...

و باز مقاومت دیدم.

اون موقع که حس کردم زنان ما دچار خوگیری شدند. خوگیری با خشونتی که جاریه و زیرپوستی هر روز ما را تحت تاثیر قرار میده. این قدر که حتی براشون این خشونت عادی شده. این قدر که این خشونت را جزیی از طبیعت مردان می دونند.

چه میشه کرد برای این جامعه که قشر تحصیل کرده اش چنین باوری دارند؟

 

کنترلگر مهربون

سلام

یک دوستی دارم که فوق العاده مهربونه. دل رحمه و به خواسته های هیچ کس نه نمیگه. حتی با وجود این که به سختی میوفته. همیشه علایق دیگران را در نظر می گیره و سعی می کنه حتما حتما اون را به گونه ای برآورده کنه. برنامه های غافلگیرانه برای دوستان تدارک می بینه. هر وقت از خونه میاد بیرون در نظر می گیره خواسته های چند نفر را برآورده کنه برای همین اکثرا دیر به قرارهاش می رسه و ...

اوایل فکر می کردم چه قدر این دختر از خودگذشته است. تا این که کم کم رگه هایی از کنترل گری را در مهربونی هاش دیدم. اون جاهایی که خواستیم برنامه ای که ریخته را تغییر بدیم یا مثلا ما هم غافلگیرش کنیم.

این تغییر برنامه ها و یا غافلگیری ها سخت برآشفته اش می کرد. به گونه ای که حتی نمی تونست جلوی بروز لحظه ای ناراحتیش را بگیره و بعدش بلافاصله چون این بروز خشم و دلخوری با طبیعت راضی کننده اش متفاوت بود، سریع عذاب وجدان می گرفت.

یک بار بهش گفتم می دونی تو با مهربونی هات سعی در کنترل اوضاع داری؟ قبول داشت. می گفت وقتی برنامه طبق اون چیزی که می خواهد پیش بره احساس آرامش داره. وقتی یکی برخلاف برنامه ریزیش کاری کنه آرامشش به هم می ریزه. بهش گفتم کنترلگری که با مهربونی باشه برای طرف مقابل خیلی سخت تره. چون اگه بخواهد برخلافش کاری کنه احساس عذاب وجدان می کنه.

به فرض من به فرزندم با تحکم بگم تا مشق ننویسی از تلویزیون و بستنی خبری نیست. اون اگه از این تحکم و کنترلگری من ناراحت باشه بدون عذاب وجدان خشمگین میشه و برای این خشمش دلیل خوبی داره.

ولی وقتی با مهربونی سعی در کنترلش داشته باشی بچه به خاطر این کنترلگری خشمگینه ولی به خاطر ظاهر عالی و پر از محبت این کنترلگری، با این که خشمگینه ولی به شدت احساس عذاب وجدان می کنه که چرا مخالف این همه محبته.

به نظر من بدترین نوع کنترلگری، از طریق محبت و مهربونیه.

پس شما اگه جزو اون دسته از افرادی هستید که یکی را در محبت و یاری رسوندن های گاه و بیگاهتون غرق می کنید برای این که بتونید اوضاع را اون جوری که می خواهید پیش ببرید، بدونید یکی از این کنترلگرها هستید.

کنترلگری که هم در فرد احساس خشم ایجاد می کنید و هم عذاب وجدان.

 

پیوست 1: ببخشید این مدت نبودم. درگیری و مشغله این هفته زیاد بود.

پیوست 2: ممنون میشم بیشتر به پست توجه کنید تا دوست من. دوست من برام خیلی عزیزه. با همه حسن ها و عیب هاش.

گاهی، یک گوش شنوا

سلام

یک اتفاقی افتاده. خبری به دستم رسید که اگرچه ته ته دلم احساس می کردم وقوعش محتمله ولی سعی می کردم با مثبت نگری از زاویه دیگه قضیه را نگاه کنم و امیدوار باشم.

ولی اتفاق افتاد. و به خاطر این اتفاق چند ماه عقب افتادم و ممکنه سلسله مراتب رویدادهای بعدی سیرش عوض بشه.

به هم ریخته و تحت تنش بودم. می دونستم کار درست چیه ولی برای انجامش نیاز به حمایت و کمی گوش شنوا داشتم.

گاهی اوقات شنیدن «نگران نباش»، «مسئله ای نیست» یا «درست میشه» و «درکت می کنم» می تونه اون فشاری که روی قلبته و اون سنگینی که روی شونه هات حس می کنی را به مقدار زیادی کاهش بده. حتی اگه بدونی اون فرد قرار نیست کار بخصوصی برات بکنه و خودت در این مسیر تنهایی. باز همین حضور انرژی بخشه.

هر نکته ای مکانی دارد!

سلام

این مدت که نبودم یک سری تغییرات در خونه دادیم و بعدش به اصفهان سفر داشتیم. (نه این که همه خیلی دلواپسم شده بودند!از اون لحاظ!;) )

اصفهان که بودیم یک شب سری به سیتی سنتر اصفهان زدیم. وقتی از پارکینگ به سمت ساختمان اصلی می رفتیم یک دختر و پسر جوون جلوم بودند. دختر قد بلند و باریک بود. سایز زیر صفر. یک بلوز پوشیده بود تا روی باسن و یک ژاکت بافت کوتاه. به نظرم با این که پوشش خلاف عرف جامعه بود ولی به خاطر این که لاغر و باریک بود ولی اصلا زننده نبود.

وارد ساختمان اصلی که شدیم. چشمم به یک خانم نسبتا جوان با قد حدود 160و احتمالا وزنی بالای 80 افتاد که پوششی مشابه دختر اول داشت. با این تفاوت که تمام چین و لایه لایه های چربی شکم و برآمدگی های باسن و ران پا و ... توش افتاده بود.

خوب من به آزادی پوشش و حق انتخاب اعتقاد دارم ولی نه به این معنا که هر کسی هر چیزی را هر جایی بپوشه. خوب عزیز من اصلا فکر کن الان در مغز لوس آنجلسی، شما یک هیکلی داری که من نمی خواهم تقبیحش کنم اصلا هم طرفدار لاغری افراطی نیستم ولی باید مناسب با این هیکل لباس بپوشی. لباسی انتخاب کنی که بهت و به هیکلت بیاد و منظره ای که جلوی چشم دیگران می گذاری قابل تحمل باشه.

نمی دونم چرا ما وقتی در مورد حق انتخاب و آزادی صحبت می کنیم به حداقل آزادی که آزادی پوششه فقط قناعت می کنیم؟ چرا همین آزادی را هم که به دنبالش هستیم را به بیراهه می بریم؟ من که باورم نمیشه در کشورهای اروپایی هر زنی با هر فرمت بدنی در هر موقعیتی لباس های یک شکل بپوشند و سعی کنند همه مثل هم لباس های روی مد را بپوشند و حس کنند الان انتهای خوش تیپی هستند. بعید می دونم یک زن انگلیسی به فرض با کفش پاشنه 15 سانت بره پارک کوهستانی. یا به فرض یک زن فرانسوی برای خرید کردن ساده خط چشم و سایه چندین رنگ بزنه.

چرا این قدر ظاهر ما، مورد توجه قرار گرفتن از طریق ظاهر، سـ.کسی و جذاب به نظر رسیدن برامون مهمه؟ چرا فکر می کنیم برای برازنده و شایسته بودن همه ما باید از یک مدل و طرح لباس که الان مد است استفاده کنیم؟ مثلا چرا فکر می کنیم لباس های تنگ برای همه ما باعث میشه خیلی جذاب و خوشگل بشیم؟

تعریف ما از هویت بدنی، ظاهرمون و زیبایی دقیقا چیه؟ چرا این قدر به راحتی بازیچه دست دیگران میشیم؟ از چی می ترسیم؟ چرا برای مورد توجه قرار گرفتن دست به هر کاری می زنیم؟ چرا این قدر دغدغه ظاهر فکر و ذهنمون را درگیر کرده؟ دقیقا چه چیزی باعث شده این همه ما درگیر زیبا و جذاب شدن به هر قیمتی باشیم؟ کدوم معیار؟ با معیارها و خط کش های چه کسانی خودمون و ظاهرمون را می سنجیم؟


بعدا نوشت: گاهی وقتی پستی می نویسم دلم می گیره از این که چرا عده ای از دوستان مفهوم اصلی پست را نمی گیرند و گیر می دهند به خطوط اول پست و روی اون مانور می دهند. من خیلی از پست هام را با مثال های عینی که دور و برم هست شروع می کنم و حس می کنم این ممکنه در باز کردن موضوع کمک کنه ولی عده ای از دوستان فقط روی مثال مانور می دهند. مثلا از خودم و دوستم میگم و دوستان به جای صحبت درباره موضوع اصلی پست به مقایسه من و دوستم می پردازند.

دوستان عزیز من با اون دسته از خانم ها و همین طور آقایونی که هیکل درشتی دارند مشکل ندارم. به خواهش های دل اون ها و سلیقه شون هم کاری ندارم. منظور من اون دسته ای هستند که جذاب بودن شده براشون همه چیز و این قدر درگیر این موضوع هستند که متوجه نمیشند که چه بهایی براش می دهند و یا واقعا چه جوری به نظر می رسند. حتی کسانی که مثلا گوششون را الاغی می کنند. یا از زور برنزه کردن پوستشون می سوزه! لطفا لطفا روی پاراگراف آخر مانور بدهید.

عقیده من این گونه است که هر کسی بهتره متناسب با فرمت بدنیش لباس مناسب با مکان و زمان مناسب را بپوشه. این عقیده منه و فرق این که شما یک عقیده را داشته باشید و یا این که تحمیل کنید عقیده تون را در اینه که من فقط خوشم نیومد و به نظر من این لباس نامناسب بود ولی نه به اون خانم حرفی زدم و نه مجبورش کردم لباسش را عوض کنه. در حالی که تحمیل عقاید این گونه است که من یک جوری به این خانم می رسوندم لباسش خوب نیست و در درجه بالاتر مجبورش می کردم لباسش را عوض کنه. آزادی عقاید این نیست که ما از هر چیزی و هر منشی خوشمون بیاد بلکه اینه که با این که خوشمون نمیاد ولی مجبورشون نکنیم مثل ما زندگی کنند. ممکنه من اصلا از همجنس گرایی یا هیپی ها خوشم نیاد و بیام بگم دوست ندارم و به نظرم اصلا خوب نیست ولی نمیام بگم باید همجنس گراها را انداخت زندان یا هیپی ها را جریمه کرد! و همون آزادی به من هم اجازه میده عقیده ام را بگم و بگم به نظر من این درست نیست و یا خوشم نمیاد. و نمی دونم دوستانی که به این نکته اشاره می کنند چرا همین حق را به بنده نمی دهند؟

امیدوارم دوستان از این لحظه به بعد به جای این که روی خانم چاق داستان مانور بدهند به سوالات پاراگراف آخر پاسخ بدهند