همه چیز در درون و بیرون ما

سلام

پسرک فکر کنم بیست باری این انیمیشن را دید.

 

 

 

انیمیشن در ابتدا به نظر ساده، سرگرم کننده و دلنشینه ولی در پس ظاهر رنگارنگ و پر از نقش و نور، این فیلم کلی پیام جالب و مهم داشت.

داستان درباره اتفاقات ذهنی یک دختر بچه بود که از مینه سوتا به سانفرانسیسکو اسباب کشی کرده بودند. تا قبل از این جابه جایی بزرگ این Joy یا همون شادی و لذت بود که فرماندهی احساسات و خاطرات و عملکرد دختر داستان ما، رایلی را به عهده گرفته بود. پنج خاطره مهم داشت که همه شاد بودند و شخصیت رایلی را ساخته بودند. شادی تا جایی که می تونست سعی می کرد امور همه چیز را به عهده بگیره و غم را در حاشیه قرار بده. فکر می کرد با شادی میشه همه چیز را درست کرد. همه چیز به ظاهر خوب بود تا این که  بر اساس این جابه جایی اتفاقاتی افتاد. هم در بیرون و هم در درون رایلی و به خاطر این اتفاقات شادی و غم از مرکز فرماندهی دور شدند و چالش جدیدشون این بود که به کمک هم به مرکز فرماندهی برگردند.

از طرف دیگه وقتی شادی از مرکز فرماندهی رفت احساسات دیگه که تا به اون روز امکان فرماندهی و خودنمایی نداشتند گیج شده بودند و نمی دونستند چه جوری باید زندگی رایلی را مدیریت کنند. رایلی هم به خاطر نبود شادی احساس گیجی می کرد و نمی دونست با موقعیت جدید چی کار کنه؟ وقتی فرماندهی که قبلا در انحصار یکی بود حالا دست احساسات سرکوب شده افتاده بود اوضاع خراب شد. رایلی پشت سر هم تصمیمات اشتباه گرفت و با هر تصمیمی یکی از قسمت های اساسی شخصیتش تخریب شد.

داستان این تخریب تا جایی پیش رفت که شادی متوجه اشتباهش شد. فهمید بزرگترین اشتباهش این بوده که فکر کرده تنها احساس سالم و درست شادیه و بقیه احساسات را، بخصوص غم را به رسمیت نمی شناخت. در حالی که بدون غم، شادی معنا نمی داد و باید گاهی می گذاشت فرماندهی احساسات دست غم باشه تا همه چیز به روال درست خودش پیش بره.

بعد از این کشف، خاطرات جدید رایلی که شخصیتش را ساخت مخلوطی از همه احساسات بود که حالا مجال بروز و فرماندهی پیدا کرده بودند. حالا کنترل همه چیز دست فقط شادی نبود و همه هیجانات با هم احساسات و وقایع زندگی و عکس العملش را کنترل می کردند.

این داستان زندگی خیلی از ماهاست. ماهایی که یاد گرفتیم تنها احساس پذیرفته شده و خوب و درست شادیه! به همین خاطر غم، خشم، نفرت و ترسمون را مخفی و سرکوب می کنیم و وقتی، روزی، جایی وقتی با اتفاقی مواجه شدیم که دیگه شادی نتونست اون را مدیریت کنه، همه اون احساسات سرکوب شده عنان اختیار ما را در دست می گیرند و طوفانی به راه می اندازند که باعث تخریب خیلی چیزها در درون ما میشه.

به احساسات خودتون، به تک تک هیجاناتتون بها بدهید. همه اون ها سالم و ضروری و حیاتی هستند. وقتی این احساسات حالت ناسالم و تخریب کننده پیدا می کنند که به وقت درستش بروز داده نشند و سرکوب بشند. وقتی این هیجانات در زمان خودشون بروز داده بشند اون شدت زیاد را ندارند. تخریب کننده نیستند چون شدتشون زیاد نیست. مواظب آتش فشان هیجانات سرکوب شده تون باشید، قبل از این که فوران کنه.

پیوست: دیدن این لینک هم خالی از لطف نیست.


بعدا نوشت: پست قبلی را از صفحه اصلی برداشتم. بعد از حدود دو روز که برای چک کردن کامنت ها اومدم، کامنت هایی دیدم که واقعا تعجب کردم. برای همین تصمیم گرفتم که پست را بردارم. امید است از این به بعد طرفداران یک مکتب به نحوی شایسته تر طرفداری خودشون را اعلام کنند.

ازدواج! سنتی یا مدرن؟

سلام

تازگی ها جوانان فامیل به سنی رسیدند که به فکر ازدواج افتادند. برای همین چندتا از جوانان را در این برهه زمانی داریم که در پی آشنایی با افراد مختلف از طرق مختلف هستند تا بلکم همسر مورد نظرشون را پیدا کنند.

این شد که این روزها این سوالات ذهنم را مشغول کرده:

از این مورد که بگذریم که آیا اصلا ازدواج مقوله ای است که برای همه مناسب هست یا نیست؟

- کدوم روش آشنایی برای ازدواج مناسب تره؟ سنتی یا مدرن؟ خواستگاری قدیمی یا آشنایی خود پسر و دختر از روش های مختلف؟

- تو هر کدوم از روش ها بهتره دو طرف به چه چیزی توجه کنند؟ مواردی که باید تو خواستگاری سنتی دختر و پسر توجه کنند چیه و مواردی که در آشنایی بی واسطه؟

- برای جامعه امروز ما و با توجه به شرایط و نیازهای جدید جامعه چه راه و شرایطی برای ازدواج بهتره و باید عملی بشه؟

ممنون میشم پاسخ سوالات را بدهید و اگه تجربه شخصی دارید برام بگید.

کهن الگوی فا.حشه

سلام

چند ماه پیش، قبل از دفاع یکی از دوستان دانشگاه بهم گفت که یک آگاهی استخدام کاری در رشته ما را دیده و اقدام کرده. گفت شرایطش بد نیست و اگه دوست دارم منم اقدام کنم چون تعداد زیادی متقاضی می خواست.

منم فکر کردم تجربه بدی نیست. اگرچه با ایده آل ذهنی من متفاوت بود ولی پیش خودم گفتم می تونه جا برای پیشرفت در مسیرهای دیگه هم داشته باشه. مخصوصا با وعده هایی که داده بود. همکاری با اساتید بزرگ و بنام روانشناسی و روانپزشکی، بیمه، حقوق فلان و مزایای بهمان.

شروع کار به بهانه های مختلف عقب افتاد. بهانه های عجیب. بعد یواش یواش وعده هاشون عوض شد یا فراموش شد.

بعد از زمان زیادی بالاخره گفتند با اساتید بزرگ و بنام به توافق رسیدند و یک جلسه می گذارند برای آشنایی.

ولی این اساتید که هم برخلاف وعده های اولیه شون اصلا بنام نبودند و اصلا هم در حوزه روانشناسی فعال نبودند. برای رضای خدا اصلا مدرک روانشناسی هم نداشتند!!!! تحصیلات حوزوی داشتند یا دانشجوی دکترای فقه و احکام و از اون جایی که در جامعه ما دین همه حوزه ها را دربرمی گیره، کارنامه این روحانیون هم پر بود از برگزاری جلسات و کارگاه ها و حتی مشاوره های ازدواج!!! تاکیداتشون و روششون مبنی بر آیات و روایات و کتب مرجعشون کتب فقه و حقوق زن در اسلام و خانواده در اسلام و ... بود و دریغ از یک منبع درست و آکادمیک روانشناسی.

بعد از جلسه عمومی من به مدیریت این مجموعه محترمانه گفتم که درسته که جامعه ما یک جامعه مذهبیه ولی روانشناسی علمه و علم باید جدا از هرگونه سوگیری و جهت سیاسی و مذهبی باشه. درسته که روانشناس باید جو فرهنگی و مذهبی مراجع را در نظر بگیره و در قالب اون راهکار ارائه کنه ولی قرار نیست ما هم به مراجع آیه و روایت بگیم که اگه می خواست چنین چیزهایی از زبون ما بشنوه چه دلیلی داشت به روانشناس مراجعه کنه؟ می رفت مسجد و یا سراغ افراد حوزوی!

ایشون سخت برآشفت که تو کی هستی این را میگی؟ تو چند تا کتاب یا کارگاه داشتی؟ گفتم این حرف من نیست حرف فلان و بهمان استاد بزرگه که هم کتاب زیاد دارند و هم کارگاه زیاد برگزار کردند. ایشون هم فرمودند اون استاد غلط کردند! ایشون عوامل ضد دین و ضد اسلام هستند!!!!!!!!!!!!!!!! تو هیچی از دین نمی دونی! تو ضد دینی! تو ال و بل و ...

منم دیدم این جوری نمیشه. این کار با روحیه من، اصول اخلاقی و کاری و مبنا و روش و باورهای من خیلی تفاوت داره و من آدمی نیستم که برای کار کردن و پول درآوردن تن به هر چیزی بدهم. بهشون گفتم شما عصبانی هستند من بعدا برای فسخ قرارداد باهاتون صحبت می کنم. (ضمن بستن قرارداد مبلغی پول به عنوان خرید تجهیزات کار از ما گرفته بودند) ما یک گروه تلگرامی مربوط به این کار داشتیم که خبرها و پیشرفت کار را توش به اشتراک می گذاشتند. همون روز این آقای مدیر رفتند تو گروه و با لحن خشنی به همه اعضا اتمام حجت کردند که این پروژه یک پروژه مذهبی و دینی است و کشور ما اسلامی است و مبنای کار ما اسلامی است و کسی با این روش مشکل داره هری!!!!

بعد یک دفعه عده زیادی از اعضا شروع کردند به تایید و به به و چه چه! که بله شما درست میگید! چه فرمایش ارزشمندی! دین همه زندگیه! ما کشور دینی هستیم! و... و من در سکوت تماشا می کردم. برام جالب بود که واقعا دختری که عکس پروفایلش با موهای بلوند و رژ قرمزه هم حقیقتا این باور را داره؟! واقعا نظرش اینه که ما باید به جای راهکارهای علمی روانشناسی، روایات مذهبی ارائه کنیم؟

حس تنها موندن را داشتم. ولی مصمم بودم که من جزو این افراد نباشم و این کار را با همه مزایا و حقوق ادعا شده اش رها کنم!

جالبه الان حدود 2 ماهه این آقای مذهبی به عناوین مختلف از باز پرداخت پول اولیه من خودداری می کنه و از زیرش در میره!

همین رفتار و عملکرد باعث شده من از این که از این شغل بیرون اومدم و شروعش نکردم بیشتر احساس رضایت کنم. از این که به خاطر پول، سابقه و یا شغل، هر چه قدر هم خوب، اصول و عقاید و اخلاقیات خودم را زیر پا نگذاشتم خوشحالم. حس رضایت بی نظیریه.

و بعد از این که خودم را از این جو ناراحت کننده خارج کردم پیشنهاد کاری بهم شد که خودم خیلی خیلی دوستش دارم. اگرچه دیگه از اون حقوق و مزایا و ... خبری نیست ولی من دوستش دارم و حس خوبی بهم میده.

به زودی خبرش را در وبلاگ می گذارم. وقتی که کارها انجام شد و خواستیم کار را شروع کنیم.

منتظر خبرهای خوب باشید...

 

(کهن الگوی فا.حشه اشاره به انرژی روانی داره که در بعد منفی باعث این میشه که فرد به خاطر پول یا قدرت یا به دست آوردن موقعیت، ارزش ها و اصول اخلاقی خودش را زیر پا می گذاره و بعد مثبتش عکس اینه. (به لطف فیلتر.ینگ نتونستم لینک مناسبی برای این موضوع پیدا کنم.))

 

پیوست: دوستی برای پایان نامه اش نیاز به نمونه ای از دوقلوها داره. جنسیت مهم نیست. هم دوقلوهای همسان و هم غیرهمسان. از 18 -40 سال. می دونم میشه از راه های کاملا تکنولوژیک این کار را کرد و یا پرسشنامه پر کرد ولی می خواهد ارتباط مستقیم ایمیلی با دوقلوها داشته باشه. ممنون میشم اگه واجد این شرایط هستید آدرس ایمیلتون را خصوصی برام بگذارید.

خشونت علیه زنان ممنوع

سلام

امروز، 25 نوامبر، روز جهانی مبارزه علیه زنان بود.

 

 

 

البته برنامه هایی به این مناسبت این روز و مبارزه با خشونت علیه زنان تا ده روز دیگه ادامه داره.

حالا سوال من اینه:

به نظر شما در جامعه یا فرهنگ ما چه حرف ها، رفتارها و یا چه چیزهایی مصداق خشونت علیه زنانه و برای مبارزه و رفع این خشونت چه کار میشه انجام داد؟

چرا در مورد زنان می نویسم؟

سلام

دو روز پیش بـ.ی بی سی فارسی در مورد برابری جنسیتی صحبت می کرد. متاسفانه از اولش برنامه را ندیدم. طبق یک گزارش از بین 145 کشور مورد بررسی ایران از نظر برابر جنسیتی در چندین فاکتور، از برابری امکانات رفاهی و تحصیلی گرفته تا نقش های کلیدی در سیاست و اقتصاد و... متاسفانه رتبه 141 را کسب کرده بود. جالب بود رتبه عربستان سعودی 134 شده بود. فرض کنیم که این گزارش مغرضانه تنظیم شده! ولی آخه مگه چه قدر؟ هر چه قدر هم مغرضانه احتمالا رتبه ایران از 135 کمتر نمی شد!!!!

تو همه این سال هایی که وبلاگ نوشتم. صحبت کردم یا اعتراض کردم خیلی ها بهم گفتند خسته نشدی از بس به این موضوع چسبیدی؟ خسته نشدی از بس درباره زنان و برابری گفتی؟ این همه بدبختی و مشکل هست تو چسبیدی به این موضوع فقط؟ اه! حالم به هم خورد از بس در مورد زنان نوشتی! یک عده هم که می خواستند مثلا یک فحشی به من بدهند که دلم را بسوزونه می گفتند تو فمینیستی!!!! (البته این عده به خیال خودشون فحش می دادند!)

و من در تمام این سال ها تعجب کردم که چرا از نظر این عده که البته خیلی هاشون هم زن بودند پرداختن به این مسائل احمقانه و پیش پاافتاده است؟

چه چیزی مهم تر از این؟ چه چیزی مهم تر از پرداختن به ریشه و پایه ظلم وارد بر زندگی نصف انسان های دنیا؟

چه طور میشه این همه تبعیض و نابرابری که چه آشکارا و چه زیرپوستی بین دو جنس اتفاق میوفته را نادیده گرفت و گفت این مسائل اصلا مهم نیست؟ چه طور میشه از این ظلم بزرگ گذشت؟

آیا حقیقتا زن هایی که این حرف ها را می زنند هیچ وقت تو زندگیشون از این نابرابری ها ضربه نخورده اند؟ هیچ گاه مورد آزار جنسی، کلامی و فیزیکی مردان قرار نگرفته اند و یک جوری بهشون القا نشده که حقشونه؟ نشده تا به حال به خاطر کار و فعالیتی برابر با مردان مزدی کمتر دریافت کرده باشند؟ نشده کارهای بهترشون نسبت به مردان دیده نشده باشه؟ نشده توی خانواده بین اون ها و برادرشون سر یک اتفاقات ساده مثل بیرون رفتن با دوستان تبعیض اتفاق افتاده باشه؟ نشده به خاطر "جرم بزرگ دختر بودن" از خیلی فعالیت ها، امتیازات، حق ها محروم شده باشند؟ نشده به خاطر جنسیتشون خیلی جاها زیرپوستی احساس گناه نکرده باشند؟ آیا تو ذهن این زن ها هیچ وقت نکرده اند اگه مردی مزاحمت شد لابد تقصیر تو بوده که کاری کردی که مزاحمت شدند؟ نشده به خاطر ترس از دوست داشتنی نبودن و ترک شدن مدام دغدغه فکری زیباتر بودن و لاغرتر شدن داشته باشند؟ نشده احساس کنند یک جایی به خاطر زن بودن مجبورند به کوتاه اومدن، سکوت کردن و باج دادن؟ به خاطر یک وجب بهشتی که نسیه زیر پاشون انداختند آیا بارها و بارها بهشون احساس گناه و عذاب وجدان تزریق نکرده اند؟ بارها ازشون انتظار گذشت و کوتاه اومدن و نادیده گرفتن خواسته ها و حق هاشون را نداشته اند؟ واقعا نشده؟ یعنی این زنان واقعا الان حس می کنند جایگاهشون در زندگی، خانواده، دانشگاه، محل کار و کشور خیلی عادلانه و برابر و عالیه؟

آیا منی که خودم این همه در این باره صحبت می کنم احساس برابری می کنم؟ نه! صادقانه میگم نه! خیلی جاها نابرابری دیدم! خیلی جاها به جرم زن بودن محکوم شدم! من تو دانشگاه به جرم زن بودن و مادر بودن مجبور بودم ساعات بیشتری از همکلاسی مذکر مجردم تو آزمایشگاه بگذرونم! من به جرم دختر بودن هیچ وقت نتونستم با دوستانم بیشتر از ساعت ده بیرون از خونه باشم در حالی که برای برادرم هیچ وقت این گونه نبود! من به جرم جنس دوم بودن هیچ وقت نتونستم اردویی بیشتر از یک روز در دانشگاه برم در حالی که برادرم اول راهنمایی رفت مشهد!!!! من به جرم مادر بودن باید به خاطر تفریح کردن، درس خوندن، فعالیت های اجتماعی داشتن احساس گناه کنم که چرا دارم برای پسرم کم می گذارم! ولی آیا همسرم هم این احساس گناه را داره؟ احتمالا نه! و جالبه بیشتر این ظلم ها توسط زنان بر زنان اعمال میشه! زنانی که در قالب یک مادر دلسوز مدام تو گوش ما میگند جامعه ناامنه! تو دختری! تو زنی! تو مادری! تو ... تو...

ولی در تمام این سال ها هیچ وقت تسلیم نشدم اگرچه در درون درد کشیدم! همیشه گفتم چرا؟ به چالش کشیدم! حرف زدم! حتی اگه بارها احساس تلخ زخم زبان، رانده شدن یا محکوم شدن را تحمل کردم! احساس تنهایی کردم! احساس خلاف جهت حرکت کردن ولی باز تسلیم نشدم!

نمی تونم به خاطر راحت زندگی کردن، رانده نشدن، عذاب نکشیدن یا حس محبوب بودن سکوت کنم، همرنگ جماعت بشم یا منفعلانه تسلیم بشم و بگم همینه که هست! یا زنی گفتن مردی گفتن!

نمی تونم! حتی اگه تنها بشم! قربانی بشم و مجبور به تاوان بشم! ایمان دارم که حتی حرف زدن! اعتراض کردن و بیان چندین و چند باره مشکل باعث میشه کم کم عده بیشتری در این باره فکر کنند و بیشتر بپرسند چرا؟ بیشتر مقاومت کنند و بیشتر دنبال حقشون بگردند. اگه من و امثال من به خاطر کسب راحتی چند روزه در این زندگی چند ساله تسلیم بشیم، نسل زنان مجبور به تسلیم و تحمل تحقیرها، تحریم ها و کمبودهایی است که به جنس دوم و یا حتی سوم سال ها و قرن ها تحمیل میشه...

پس دوستان، من باز می نویسم. باز میگم. باز در این باره فکر می کنم. باز اعتراض می کنم... چون دوست ندارم سال های دیگه رتبه ایران از 141 به 143 رسیده باشه!!!! چون دوست ندارم باور کنم، قبول کنم و بپذیرم که چون زنم و صرف فیزیولوژیم محکومم به قبول این تبعیض ها... اگه همراه منید خوشحالم و اگه تمایل دارید از این به بعد همراه من نباشید ازتون می خواهم چند لحظه فقط چند لحظه به زمان هایی که به جرم جنس دوم بودن متحمل درد شدید، فکر کنید و صادقانه جواب بدید آیا واقعا و حقیقتا مستحق تحمل این درد یا مجازات بودید؟

می نویسم حتی اگه بهم بگند فمینیست و به خیال خودشون بهم فحش داده باشند! در حالی که برای من لذت بخشه که کسی فکر کنه من یک فمینیست واقعی هستم! کسی که شایسته سالاره و انسان ها را به خاطر جنسیت و فیزیولوژیشون به صورت ذاتی محکوم نمی کنه به جنس دوم و زیردست بودن!