قوی که باشی...

سلام

تا به امروز از زبان خیلی ها شنیدم که من زن قوی هستم. چه اعضای فامیلم و چه دوستان حقیقی و مجازی.

شاید این یک تعریف به نظر برسه ولی...

ولی قوی که باشی کسی فکر نمی کنه تو احساس هم داری!

قوی که باشی فکر نمی کنند که خسته هم میشی!

قوی که باشی کسی نگرانت نمیشه! نیازی به مواظبت ازت نمی بینه!

قوی که باشی کسی احساس نمی کنه که تو هم نیاز به کمک یا تشویق و حمایت داری!

قوی که باشی کسی فکر نمی کنه روزهای دلتنگی یا دل شکستگی هم  داری!

قوی که باشی کسی فکر نمی کنه به تو هم برمی خوره یا ناراحت میشی!

قوی که باشی حتی اگه از کسی کمک بخواهی فکر می کنند که بدون کمک هم می تونی از پسش بربیایی. آره می تونی بربیایی ولی کمک دیگران برات یک نشونه است. نشونه ای از توجه و علاقه...

قوی که باشی فکر نمی کنند تو احساساتت را کنترل کردی... فکر می کنند اصلا احساس نداری...

ولی...

ولی هر چه قدر هم قوی باشی یک روزهایی هست که دوست داری یکی ازت بپرسه چی شده؟ یا سراغت را بگیرند! یا ازت بپرسند که ناراحت شدی؟ یا بهت بگند نیاز به کمک نداری؟ یا مواظب باشند مبادا برنجی یا دلگیر بشی!

گاهی قوی ها هم دلشون می خواهد یکی نگرانشون بشه یا ازشون بپرسه خسته شدی؟ یا بهش بگند بهت افتخار می کنیم. هر جوری که بشه در کنارت هستیم.

قوی ها هم روزهایی دارند که دلشون مثل بلور نازک میشه...

چه کسانی از این جنگ سود می برند؟

سلام

چندی پیش توی یک کتاب فروشی کوچک چشمم به این کتاب افتاد:

 

 

 

عنوانش باعث شد که کنجکاو بشم که یک نگاهی به محتوای داخلش بیاندازم. مخصوصا که ادعای روانشناسی داشت.

کتاب حدود 200-300 صفحه بود و پر بود از عبارات چند خطی که معمولا با کلمه زن و یا مرد شروع می شد و بیشتر محتوای کلیشه ای و بسیار سطحی داشت تا مسائل دقیق و عمیق روانشناسی. از همون هایی که این روزها توی وایبر و فیس بوک و امثالهم بسیار دیده میشه.

گذشته از این که این کتاب ها روی دیدگاه و انتظارات عموم مردم، کسانی که اطلاعات دقیق در این زمینه ندارند تاثیر می گذاره، چاپ چنین کتاب های سطحی با چنین مضامینی من را به فکر فرو برد.

به شخصه چندین نفر را می شناسم که قلمی بسیار زیباتر و شیواتر از این فرد داشتند و همچنین افکار بازتر و عمیق تری ولی به خاطر قیمت بالای کاغذ و مشکل پیدا کردن ناشر و هزار و یک مشکلات دیگه حتی با وجود هزینه کردن از جیب باز هم موفق به چاپ کتاب یا توزیع اون در کتاب فروشی ها نشدند. اون وقت این کتاب قشنگ جلوی در ورودی بود، جایی که بسیار تو چشم هم بود و جلب توجه می کرد.

جداً چاپ و توزیع این گونه کتاب ها به نفع چه کسانیه؟ چه کسانی از جنگ بین زن و مرد سود می برند؟ از سرگرم کردن مردم به تفاوت های هم و قدرت نمایی بین دو جنس و اثبات این تفاوت ها؟ از منزوی کردن و به حاشیه بردن نیمی از جمعیت؟

تصور کنید اگه این جدال و جنگ بین زن و مرد نبود، اگه مردان مدام در پی برتری ذاتی خودشون نسبت به زنان و برشمردن تفاوت هاشون نبودند و زنان هم در پی اثبات توانایی ها و استعدادهاشون، چه انرژی و وقتی صرف پیشرفت و بهبود اوضاع جامعه می شد!

جدا چه کسانی از این وضع سود می برند؟

 

پیوست: ببخشید که دیر به دیر پست می گذارم و برای دوستان کامنت. اوضاع لپ تاپم خیلی خرابه! وبلاگ دوستان را از طریق گوشی می خونم ولی برای خیلی ها از جمله بلاگفایی ها اصلا نمی تونم با گوشی کامنت بگذارم. این پست را هم با کلی فلاکت و با صرف دوساعت وقت نوشتم. ممنون که همراهید.

یک بحث منطقی در مسیر بازگشت با پسرک

سلام

این چند روز تعطیلات ما هم مثل خیلی ها سفر بودیم. البته باز مهمان شهر مادری. به خاطر شلوغی راه ها تصمیم گرفتیم شنبه صبح زود راه بیفتیم. مسیر خلوت بود و هوای نسبتا سرد با آفتاب درخشان و آسمون آبی که به ندرت در شهر قابل رویته ترکیب دل انگیزی را ایجاد کرده بودند.

نزدیکی های قم بود که یک دفعه شال من از سرم افتاد و پسرک گفت وای مامان حجابت!!!

این آغاز یک گفتگوی طولانی بود بین من و پسرک که تا تهران به درازا کشید. در مورد حجاب، این که چرا بعضی ها حجاب دارند و بعضی ها نه! این که آیا این قانونه یا نه؟ این که چرا در بعضی کشورهای اسلامی حجاب الزامه در بعضی نیست! درباره اجبار و اختیار و ...

هر جا هم که مادر مثلا پایبند به اصولش به بیراهه می رفت پسرک خیلی جدی می گفت من الان دارم درباره حجاب صحبت می کنم، بگذار این موضوع را تموم کنیم و ببندیمش بعد میریم سراغ بحث های دیگه!

خلاصه در انتهای گفتگوی یک ساعته اش بحث را بست و نتیجه گیری هم کرد!

بعد از یک وقفه چند دقیقه ای گفت من نمی دونم چرا مردها همه جذب زن های خیلی خوشگل میشند و برای ازدواج دنبال زن خوشگل هستند؟

گفتم همه شون؟

گفت نه! بعضی ها دنبال خوشگلی هستند و بعضی ها دنبال مهربونی!

گفتم به نظرت کدوم بهتره؟

گفت هر دو خوبند ولی به نظرم مهربونی بهتره!

گفتم منم همین نظر را دارم چون مهربونی می مونه ولی خوشگلی وقتی پیر بشی از بین میره.

بعد اضافه کردم که به هر صورت آدم وقتی ازدواج می کنه باید از قیافه فرد مقابلش خوشش بیاد و دوستش داشته باشه و براش جذابیت داشته باشه. مثلا مثل بابا که برای من جذابیت داشت. (این جا بود که آقای اردیبهشتی به خاطر یک نگاه عاشقانه طولانی داشت می زد به باجه عوارضی!) و همین طور من براش جذاب بودم در حالی که هر دوی ما آدم های خیلی خوشگلی نیستیم!

گفت آره! ولی فکر کنم خوشگلی برای همه فرق داره. ممکنه یکی برای یکی خوشگل باشه برای یکی دیگه نه!

بعد سکوت کرد و به فکر فرو رفت.

وقتی دیگه وارد شهر شده بودیم بهش گفتم پسرکم من خیلی خوشحالم که تو چنین پسرک فهمیده و منطقی هستی که برای فهمیدن و نظر دادن یک بحث منطقی و اصولی را با دیگران انجام میدی. واقعا بهت افتخار می کنم...

 

آره بهش افتخار می کنم! چون اگرچه ممکنه بعدها افکار و باورهاش خیلی شبیه من نباشه ولی حداقل این میراث را از من به یادگار داره که هیچ وقت در باورهاش مقلد صرف و بی چون و چرای دیگران  نباشه و با تفکر و تعقل باورهاش را انتخاب کنه.

 

پیوست1: یکی از جملات بسیار فلسفی و سنگینی که پسرک در طول سفر به طور ناگهانی گفت این بود "تو خونه ای که بزرگترها کوچک میشند، کوچکترها هیچ وقت بزرگ نمیشند" یعنی این قدر سنگین بود که من و پدرش کلی تامل کردیم تا منظورش را فهمیدیم!

آغوشی از جنس مادر و دختری

سلام

نزدیک خونه ما یک دبستان قدیمی پسرانه بود. قبل از این که پسرک مدرسه ای بشه همیشه می گفتم چه عالیه که مدرسه این قدر به ما نزدیکه ولی دقیق همون سالی که پسرک دبستانی شد مدرسه را به خاطر کهنگی خراب کردند تا از نو بسازند. خوب پارسال ساختمان جدید مدرسه تمام شد و با تعجب دیدیم شده یک مدرسه دخترانه و دبستان پسرانه در همون مدرسه قدیمی که موقتا جاگیری شده بودند، موندند. در هر صورت که پسرک یک مدرسه دیگری رفت.

چند روز پیش که از دانشگاه برمی گشتم خونه از دم مدرسه رد شدم. مدرسه تعطیل شده بود و چند دختر دم مدرسه منتظر بودند.

از نزدیکشون که رد شدم زنی از روبه روی من به سمت مدرسه اومد. یک دفعه یک دختر ریزنقشی مثل باد از کنارم رد شد و خودش را در آغوش زن رها کرد. زن بوسیدش و گفت چه طوری عشقم؟ این آغوش چند لحظه به طول انجامید. هر دو چشم هاشون را بسته بودند و بدون توجه به دیگران برای یک لحظه در وجود هم غرق شده بودند.

از کنارشون که گذشتم یک لحظه با تمام وجود خواستم که جای اون مادر باشم. من هم یک دختر داشته باشم که مقنعه اش پشت سرش تو هوا موج بخوره و موهای مشکیش توی باد رها باشه و بدوه سمت من و خودش را بندازه توی آغوشم و بشه عشق من...

بعد یک لحظه به خودم گفتم به فرض که دختری به دنیا می آوردم از کجا معلوم چنین رابطه ای شکل می گرفت؟ از کجا معلوم چنین مادر و دختری می شدیم؟

جلوتر که رفتم، وقتی کلید را در قفل چرخاندم، وقتی با خودم روراست تر شدم متوجه شدم در واقع دلم نمی خواهد جای آن مادر باشم... من دوست داشتم جای آن دختر باشم...

 

پیوست: این آهنگ پاییزی تقدیم به شما دوستان عزیز

تنها به جرم زن بودن!

سلام

دانشگاه قبلی که بودم خیلی با اسید سر و کار داشتیم. اسیدهای غلیظی که توی شیشه های 5 لیتری تیره مرک (Merck) نگه داری می شد. وقتی درش را باز می کردیم بخارش می زد بیرون و بینی و چشم را می سوزوند. یک بار موقع ریختن اسید توی بشر به خاطر سنگینی شیشه دستم لغزید و یک کم اسید ریخت روی سنگ میز آزمایشگاه که از سنگ های ضد اسید هم بود مثلا. سنگ شروع به حل شدن و غلغل کرد. می جوشید و ازش حباب می زد بیرون. ایستاده بودم و نگاه می کردم به اثری که اسید روی سنگ گذاشته بود. قسمتی از سطح صیقلی سنگ خورده شده بود و سطح دیگه ناهموار و تکه تکه شده بود.

تو دوره کارشناسی ارشد یک بار دستگاه خودساخته یکی از دانشجویان منفجر شد و محتویاتش که حاوی اسید رقیق شده بود به همه جا پخش شد. قسمتیش ریخت روی دست و صورت یکی از بچه ها که سریع بردنش درمانگاه... تا آخرین روزی که توی اون آزمایشگاه کار کردم جای سوختگی قهوه ای این محلول روی دیوار و جداره مانیتور قابل رویت بود.

 

همه ما درباره اسیدپاشی و بلاهایی که سر آن زنان و دختران بی گناه اومده شنیدیم و خوندیم. کلی اخبار ضد و نقیض. کلی شایعه. درباره تعداد و مکان و شهرها و نحوه اتفاقش! کلی پیام و صحبت و راهکار و ... در کنارش حتی ساختن جوک و تلخند و ... و حتی حرکات زشت و شنیعی مانند ریختن آب توسط موتورسواران بر روی دخترانی که پیاده می رفتند و خندیدن به ترس و وحشت اون ها و...

همه و همه این ها چه درست و چه غلط یک نتیجه داشته. افزایش ترس و وحشت و ناامنی در زنان و گوشه نشینی اجباری آنان...

چیزی که قابل توجه هست و در زیر پوسته عناوینی مانند ا.مر به معر.وف یا رانندگی زنان یا اهل اصفهان بودن یا گروهی یا منفرد بودن یا مسائل سی.یا.سی یا روانی بودن مجرم و... پنهان میشه فرهنگی است که همیشه و از گذشته ها، خشونت علیه زنان در آن امری فراگیر بوده و هست.

جامعه ای مردسالارانه که حاصلش حس ترس و ناامنی و درد و رنج و گوشه گیری برای زنانی است که تنها به جرم زن بودند متحمل این سختی ها شده اند...

یک زمان خفاش شبی زن ها را می دزد و می کشد... یک زمانی با چماق و به زور از سر زنان حجاب برمی دارند... یک زمان با زور و ایجاد ترس و رعب به سر زنان چادر می کنند... یک زمان در میان اشک و درد و غم کودکی را از آغوش زنی می گیرند... یک زمانی زنی را به بیابانی می برند و دسته جمعی بهش تجا.وز می کنند و بعد سرش را می برند... یک زمانی زنی را در حد مرگ کتک می زنند و از خانه می اندازندش بیرون... یک زمان پدری دخترش را به خاطر بی آبرویی می کشد... یک زمانی زنی از فشار ظلم و استیصال خودسوزی می کند ... یک زمانی به خاطر عدم امنیت خانه از خانه فرار می کنند... یک زمانی از برادر، پدر، شوهر، فرزند کتک می خورند... یک زمانی... یک زمانی...

امروز داستان این زنان مورد ستم قرار گرفته از فرهنگ ریشه دوانده مردسالار که در ناخودآگاه زنان را معلول و مقصر خیلی از اتفاقات می دادند مورد توجه قرار گرفته است. ولی زود به دست فراموشی سپرده خواهند شد و باقی عمر در رنج و سختی و تنهایی به دنبال پاسخ به بزرگترین پرسش زندگی خود خواهند بود: چرا من؟! به کدامین گناه؟!

این روزها به دست فراموشی سپرده خواهد شد... بدون پیدا کردن مجرمان اصلی که باعث ایجاد چنین تفکر و فرهنگی می شوند... این روزها خواهد گذشت ولی تا وقتی این دیدگاه نسبت به زنان تغییر نکند روزی، جایی، شاید همین فردا، به گونه ای دیگر، باز زنی قربانی خواهد شد تنها به جرم زن بودن!

 

پیوست: چند روزه که با خودم درگیرم. که این پست را بنویسم و یا نه؟! که دچار بدفهمی نشم! که بهم خیلی انگ ها زده نشه! ولی ... ولی حتی اگه یک نفر هم متوجه حرف من بشه... که بفهمه تا وقتی این دیدگاه نسبت به زن هست، موجودی در درجه دوم، مقصر انحراف و گناه مرد، مستحق تنبیه و مجازات از طرف مردان همه چیز دان و ... این خشونت ها وجود خواهد داشت. حالا یک بار با اسید، یک بار با خفه شدن، یک بار با چوب و چماق و ...

به جای راه حل لحظه ای دنبال ریشه کن کردن این باورها و فرهنگ غلط باشیم.


بعدا نوشت: این پست می تونه جوابی باشه برای دوستانی که فکر می کنند صحبت در مورد حقوق زنان و تلاش برای اون بی فایده است. دوستان عزیز هر تغییری به مرور جواب خواهد داد اگه ما خسته نشیم.