رازداری

سلام

زمان: هفته پیش   مکان: منزل خودمان  ساعت: 7 عصر

پسرک رو به پدرش با افتخار: می دونی بابا؟! من خیلی رازدار خوبی هستم.

آقای اردیبهشتی: آفرین! حالا چه کردی که رازدار خوبی شدی؟

پسرک: به خاطر این که دوست هام رازهاشون را به من میگند و من رازهاشون را به کسی نمیگم.

آقای اردیبهشتی: آفرین! چه قدر خوب کاری می کنی! حالا رازهای دوست هات چی هست؟!

پسرک یک نگاه معناداری به پدرش می اندازد و میگه: اگه رازهاشون را بگم که دیگه رازدار نیستم!!!!

 

زمان: دو روز پیش   مکان: اتاق خواب پسرک   ساعت: 2 بعدازظهر

پسرک: مامان من یک رازی دارم که فقط بین من و خداست! ولی یک راز دیگه هم دارم که کمتر مهم است و اون را به تو می تونم بگم.

من: ممنون که به من اعتماد می کنی! رازت چی هست؟!

پسرک: ........

 

چیه؟! نکنه فکر کردید راز پسرم را بهتون میگم؟!