اولین نفر لیست!

سلام

چندی پیش تو چند تا گروه مختلف تلگرامی متنی خوندم با این مضمون که استادی یک بازی در کلاسش ترتیب میده و زنی برای این بازی داوطلب میشه.

استاد ازش می خواهد اسامی کسانی که دوست داره را بنویسه که حدود 30 تا میشه و بعد کم کم ازش می خواهد که اون قدر اسم خط بزنه که فقط یک اسم بمونه!

در انتها زن در حالی که اشک می ریزه اسم شوهرش را می گذاره و اسم بچه و مادر و پدرش را خط می زنه! استدلالش اینه که والدینش در انتها می میرند و بچه ها هم میرند ولی این شوهرشه که براش می مونه!

خوب از ابعاد جنسیت زده این داستان که بگذریم! (مثل این که این زن هست که شوهرش براش نفر اول و آخر زندگیشه!) یک نکته برای من جای تامل داره!

همون لحظه با خودم گفتم من اگه بودم حتما اسم خودم را هم توی این لیست می نوشتم. یحتمل اون بالاها! یعنی ممکنه آدم اسم 30 نفر از دوست و همسایه و فامیل را بنویسه به عنوان کسانی که دوست داره ولی اسم خودش را ننویسه؟

و اگه می نوشتم اسمی که در انتها می موند اسم خودم بود!

و استدلالم چیه؟

همه ما تنها به دنیا می آییم و تنها از دنیا میریم. در برهه های مختلف زمان کسانی ما را همراهی می کنند، پدر و مادر، خواهر و برادر، همسر، بچه ها، دوستان و ...

ولی در تمام این برهه ها، از اولین تا آخرین نفسی که می کشیم، کسی که همیشه و همیشه با ما هست خودمون هستیم.

در نتیجه اولین و مهم ترین فرد زندگی ما باید خودمون باشیم و هر کجا لازم شد برای حفظ حرمت این «خود» تلاش کنیم و بجنگیم. حتی اگه به قیمت از دست دادن این همراهان برهه ای باشه.

متاسفانه فرهنگ متواضع و ایثارگرپرور ما کاری باهامون کرده که فکر کردن به دوست داشتن خود، اولویت قرار دادن خودمون و رشد دادن توانایی ها و علایقمون قبل از خواسته های دیگران، مذموم و ناپسند به نظر بیاد و اگه این تمایل باشه با حس گناه فراگیری همراه بشه که جایی آدم را از پا بیندازه و اگر نه دیگرانی که مدام بهت میگند خودخواهی! تو را از پا بیندازند!

 

پیوست: خوشحال میشم به کانالم بپیوندید.

انسان مثل بهار، انسان مثل پاییز

سلام

سال نو مبارک و امیدوارم تعطیلات بهتون خوش گذشته باشه.

تعطیلات شلوغی داشتم. سفر، مراسم عقد یکی از نزدیکان و البته عیددیدنی. در کل تعطیلات خوبی بود و خوش گذشت.

این روزها احساسات متنوعی را تجربه می کنم. گاهی شادی، گاهی لذت، گاهی بی خیالی، گاهی نگرانی، گاهی احساس تلخی، گاهی عشق و گاهی سردی.

ولی چیزی که یاد گرفتم اینه که ذات انسان اینه. انسان چنان موجود ساده و در عین حال پیچیده، ظریف و در عین حال قوی، ترد و در عین حال سخت، احساساتی و در عین حال منطقیه که میشه چیزی به وسعت یک جهان را در یک لحظه از زندگیش جا داد.

خصلت انسانی چنین است. انسان بودن یعنی همین. هر لحظه متفاوت بودن. در جنبش و خروش بودن. گاهی خشمگین و گاهی مهربان بودن. گاهی آرام و گاهی شاد بودن. گاهی مهربان و گاهی سرد بودن.

اصلا انسان است و این موج ها، این تغییرها. اگه این گونه نباشه انسان نیست. زنده نیست.

زنده بودن همین اوج و فرود است. مثل بهار و پاییز. مثل رویش و بالندگی.

این روزها فهمیده ام از احساساتم و تغییراتش نگران و یا شرمنده نباشم. مهم این نوسانات نیست. مهم برآیند حس و حال توست که به کدام سمت و سوست.

و اگه این برآیند مثبت و به سمت بهتر شدن باشه چه اهمیتی داره گاهی بدخلق، خشمگین یا سرد باشی؟

 

پیوست: در تعطیلات سفری به استان لرستان داشتیم. گزیده ای از عکس ها در ادامه مطلب است. 

ادامه مطلب ...