اگه یک نفر بود...

سلام

روزهای زوج پسرک را می برم کلاس کاراته. چون باشگاهی که میره یک کم بدمسیره و جای پارک به هیچ وجه نداره. برای همین وقتی پسرک را رسوندم میرم پارک روبه روی باشگاه. صبح ها خلوته و من آرامشش را دوست دارم. معمولا با خودم یک کتاب می برم که بخونم. چون تو خونه کمتر وقت می کنم ولی اگه فکر کردید من تو پارک هم می تونم کتاب بخونم اشتباه می کنید.

وقتی میرم پارک این قدر مناظر زیبا برای دیدن هست که هیچ وقت هم تکراری نمیشه که دیگه میلی برای کتاب خوندن نمی مونه. وقتی با چنین صحنه هایی مواجه میشم:

 

 

می تونم ساعت ها بشینم و به ترکیب رنگ فوق العاده اش نگاه کنم.

ولی گاهی دلم یکی را می خواهد که کنارم بشینه و بتونم باهاش درباره رنگ سرخ آتشین این گل ها در نور آفتاب و در عین حال رنگ تیره و الهام بخشش در سایه و تضادش با هم صحبت کنم. بتونم درباره حسی که بهم میده، درباره شوری که در دلم احساس می کنم، غلیان زندگی و ... حرف بزنم. دوست دارم کسی باشه که یک درک مشترک با هم درباره این مناظر داشته باشیم. بتونیم کنار هم بشنیم و به قطرات آب فواره ها نگاه کنیم و لذت ببریم. در سکوت کلی حس رد و بدل کنیم و وقتی به هم نگاه کنیم لبخند بزنیم به این معنی که می فهمم چه حسی داری...

ولی خوب این فرد نیست و من روزهای زوج به تنهایی روی یک نیمکت می نشینم و هدست در گوشم می گذارم و آهنگ های ملایم دوست داشتنیم را گوش می دهم و کتاب را جلوم باز می کنم که هنر کنم فقط یک صفحه میرم جلو و بعد در جادوی رنگ های طبیعت غرق میشم...

 

پیوست: این کلیپ را چندی پیش دوستی تو واتس آپ داد. پسرک عاشقش شده! روزی 20 بار می بینه! گفتم برای تنوع بد نیست برای شما هم بگذارم.

مصرف گرایی و دخل و خرج!!!!

سلام

بانه که بودیم دوستی که اطلاع نداشت به سفر رفته ایم و اصلا به کجا، یک جوک برام فرستاد به این مضمون: «تو یک نظرسنجی اینترنتی پرسیدند بهترین سوغاتی چیه و از کجا و همه جواب دادند ال سی دی از بانه!!!» از اون جایی که ما اون زمان دقیقا بانه بودیم و دقیق شاهد خرید ال ای دی های اسمارت و ... توسط ملت از خنده روده بر شدیم!

تقریبا 99 درصد کسانی که به بانه اومده بودند هم ال ای دی خریدند و هم کولرگازی و از 10 ماشین 9 ماشین باربند داشتند. مثلا یک 206 بود که حجم باربند روش از خود ماشین بیشتر بود و هر لحظه این نگرانی وجود داشت که واژگون بشه!

برای من واقعا سوال بود همه کسانی که ال ای دی می خرند برای احتیاج شخصی می خرند و مثلا تلویزیون قبلیشون خراب شده؟! یا تا همین امروز همه بدون کولر بودند یا اصلا نیازی به کولرگازی تا این حد وجود داره؟!

این اقلام بزرگ بود. اقلام کوچکی مثل لوازم آرایش یا لباس زیر و یا ظرف و پتو و ... را مردم جینی می خریدند.

بزرگترین خرید ما یک قابلمه و یک ماهیتابه بود با یک روتختی که بعد از ده سال زندگی مشترک واقعا نیاز بود. برای خودم فقط یک خط لب خریدم و یک عطر و یک لوسیون و یک شامپو. (بله! بله! می دونم که آقای اردیبهشتی واقعا خیلی خوشبخته که چنین زن قانع و کم خرجی داره!!!!!) این قدر خریدهامون کم بود که همه توی صندوق عقب جا شد و هنوز هم جا بود. و البته مایه شگفتی عزیزان دل انتظامات که کلی صندوق عقب و چمدون و کل ماشین را گشتند چون به نظرشون این همه بی باری در بازگشت از بانه عجیب و مشکوک بود!

توی راه برگشت وقتی اون همه ماشین با باربند و بارش جلومون بودند از خودم می پرسیدم جدا این قدر ما مردم مصرف گرایی هستیم؟!

خیلی از ماها از جور نبودن دخل و خرجمون و گرونی روزافزون و ... می نالیم ولی باز می خریم. بیشتر و بیشتر می خریم. توی بانه پر بود از افرادی که شب کنار خیابون و توی چادر می خوابیدند و خرید های میلیونیشون توی ماشین بود. اگه واقعا نداریم، اگه واقعا این قدر همه چیز گرونه چرا پس این همه می خریم؟

خوب ما خدا را شکر هیچ وقت مشکل کم پولی و نخوردن دخل و خرج با هم را نداشتیم. شاید یکی از دلایلش این باشه که ما مستاجر نیستیم ولی اول ازدواجمون هم که کلی وام داشتیم هم مشکلی نداشتیم و حتی آخر ماه پول برای پس انداز داشتیم.

ما توی این ده سال زندگی مشترک چیزی از وسایل خونه را عوض نکردیم مگه خراب شده بود یا واقعا نیاز به تعویض یا خرید وسیله جدیدی بود. خیلی اهل هله هوله خوردن نیستیم. معمولا ماهی یک بار بیشتر رستوران غذا نمی خوریم و بیشتر غذاها خونگی هستند. از میوه و تره بار به اندازه نیاز خرید می کنیم. مخصوصا که یخچالمون زیاد بزرگ نیست. زیاد اهل لباس های مارک دار نیستیم و اگه باشیم چیزی که بخواهیم حالا حالا ازش استفاده کنیم را در موقع حراج می خریم. مثلا به نظرم اصلا فایده نداره آدم از بنتون تی شرت بخره!!!!!!!! زیاد اهل مد نیستیم. اگه خواستیم لباس بخریم چیزی می خریم که سال دیگه از مد نیوفته. مثلا من مانتوم تا از شکل نیوفته نمیرم یک جدید بخرم. اهل ساده ولی شیک پوشی هستیم و...

دوست دارم راهکارهای شما را برای مدیریت زندگی و تنظیم درآمد و مخارجتون را بدونم. شما چه جوری زندگی و مخارجتون را مدیریت می کنید؟! چه راهکارهای ابتکاری دارید؟

 

پیوست 1: کلی حرف دارم ولی...

پیوست 2: این پست به درخواست دوستی نوشته شده ممنون میشم ما را از نظرات خوبتون بهره مند کنید.

پیوست 3: از دوستانی که دیر بهشون سر می زنم عذرخواهی می کنم. از شرایط من که اطلاع دارید؟

تعریف از دیگری یا توهین به من؟

سلام

یک عده ای را دیدید که وقتی در حضورشون از کس دیگری تعریف می کنید چنان به هم می ریزند و ناراحت میشند و درصدد دفاع و تعریف از خودشون برمیاند که انگار به اون ها توهین کردی؟!!!!

مثلا با دوستتون دارید صحبت می کنید و میگید وای دخترخاله ات چه قدر زیبا و دوست داشتنیه! چنان ناراحت میشه و اخم می کنه انگار بهش گفتید تو زشتی و اون قشنگه! در صورتی که اصلا صحبت از خوبی ها و حسن ها و عیب های اون در میان نبوده!

یا این که در مقابل فردی از خوبی ها و حسن همسرش تعریف می کنند. چنان ناراحت و عصبانی میشه انگار دارند میگند تو خیلی بدی و از همسرت خیلی پایین تری!

و...

کاملا مشهوده مشکل این افراد کم بودن عزت نفس و اعتماد به نفسشونه. به احتمال زیاد در دوران کودکی بسیار مورد مقایسه با دیگران قرار گرفته اند و حسن هاشون دیده نشده. خودشون هم نسبت به توانایی های خودشون شک دارند برای همین تعریف از دیگران را در حضورشون برنمی تابند و یا نمی تونند ببینند کسی در موردی از اون ها عملکرد بهتری داره یا بیشتر مورد توجه است.

ولی سئوال من اینه: با این دسته از آدم ها چه طور باید برخورد کرد؟ چه طور باید در مقابلشون از دیگری تعریف کرد ولی به این افراد برنخوره؟ یا چه طور میشه کاری کرد که بتونند برتری دیگری را بدون خشم و ناراحتی قبول کنند؟

نظر شما چیه؟

 

سفرنامه سنندج - همدان

سلام

در ابتدا از دوستان به خاطر تاخیر عذرخواهی می کنم. یک علتی داشت که در پیوست ذکر کردم.

همین طور که قبلا گفته بودم یک سفر کوتاه به سنندج، مریوان، بانه و همدان داشتیم. غیر از مسیرهای پیچ در پیچ و طولانی و گرمای هوا، همه چیز خوب و عالی بود. از بستنی های خوشمزه سنندج بگیر تا کباب ماهی های تازه دریاچه زریبار یا زریوار. طبیعت زیبای کردستان و شهر زیبا و زنده همدان و البته شلوغی گیج کننده بازارهای بانه (شاید یک پست درباره اش نوشتم)

سخن کوتاه می کنم و ازتون دعوت می کنم تماشاگر چند عکس از سفر ما در ادامه مطلب باشید.

 

 

ادامه مطلب ...

یک تعریف ساده اما صادقانه

سلام

پسرک روزهای شنبه و دوشنبه کلاس کاراته میره. در یک مجموعه ورزشی بنام و بزرگ. شنبه ساعت 12 با عجله به سمت در ورودی سالن های رزمی می رفتم. هوا گرم بود و من کلافه شده بودم. خداخدا می کردم زودتر به سالن برسم و کمی هوای خنک بهم بخوره تا حالم جا بیاد.

همین طور که تند تند قدم برمی داشتم سر یک پیچی به یک گروه سه نفره از پسربچه های 10-11 ساله برخوردم. یک دفعه یکیشون که روش به من بود به بغل دستیش زد و گفت «هی! ببین این خانومه چه خوشگله!»

دوست هاش هم برگشتند من را نگاهی کردند و بعد به صحبتشون ادامه دادند.

یک دفعه احساس کردم ناخودآگاه یک لبخندی روی لبم مهمان شد. دیگه کلافه نبودم و عجله نداشتم. احساس سرزندگی بیشتری داشتم و به نظرم هوا اون قدرها گرم و آزاردهنده نمیومد.

خوب مسلمه شنیدن این کلام از دهان یک پسربچه که هیچ قصد و منظوری از حرفش نداشت و کلامش یک جور صداقت معصومانه داشت، باعث این حس های خوب شد.

پیش خودم فکر کردم چرا ما انسان ها چنین موهبت های شادی بخش کوچکی را از هم دریغ می کنیم؟ چرا با گفتن یک کلام ساده روز یک انسان دیگه را نمی سازیم؟ لبخند به روی لبش نمیاریم؟

لزومی نداره دروغ بگیم و یا تظاهر کنیم. هیچ انسانی نیست که حتی یک نکته مثبت و قابل توجه در وجودش نداشته باشه و هیچ چیز هم جای یک تعریف صادقانه و از روی محبت و بدون غرض را نمی گیره.

چه خوبه از امروز شروع کنیم. حتی اگه شده فقط یک تعریف و یا جمله مثبت درباره یک نفر باشه.

 

پیوست 1: عیدتون پیشاپیش مبارک. تعطیلات خوبی داشته باشید.

پیوست 2: می دونم این آهنگ یک کم قدیمی است ولی دوستش دارم.

پیوست 3: دوستانی که من را دیدم می دونند من زیبایی آن چنانی ندارم. یک زیبایی طبیعی معقول ولی شاید روپوش و شال رنگیم خیلی به چشم های ساده پسرک اومده باشه. این را گفتم که فکر نکنید هدفم از این پست تعریف از خودم بوده است.