زن! مرد!

سلام

این پست را با دقت بخونید:

دیروز وبلاگ زنی را میخواندم ،نوشته بود که دلش یک دوست میخواهد که بتواند با او در مورد افکارش حرف بزند. گفته بود که نمیتواند در این زمینه روی شوهرش حساب کند چون قضاوت و پیشداوری می کند.

 در روانشناسی پیشنهاد می شود که اگر میخواهید زودتر به نتیجه برسید روانپزشک همجنس انتخاب کنید.دلیلش این است که در رابطه با جنس مخالف فرد دچار بازی های جنسیتی می شود و اصل موضوع فراموش می شود.در دوستی و رابطه ی عمیق و انسانی هم همینطور است.

مردان اغلب به این موضوع واقف هستند ولی زنان انگار هنوز به فطرت انسانی بشر امید دارند.

فرض کنید شما زن هستید و در اداره ای کار می کنید و همکار مردی دارید که از نظر شما فرد قابل احترامی است. این همکار مرد شما، اندیشه های قابل تاملی دارد و به عنوان یک انسان روی شما تاثیر گذار است. در عین حال شما همسر دارید و به هیچ عنوان به جنسیت این همکار خود توجه ندارید. یعنی آنچه در اصل توجه شما را جلب کرده افکار این فرد است نه جنسیت او. حالا فرض کنید که شما به این همکار بیشتر از بقیه احترام می گذارید.فکر میکنید این مرد و دوستانش در مورد شما چطور حرف می زنند؟

مرد اول: هی رفیق! خانوم فلانی چقدر تحویلت می گیره؟

همکار مذکور: چه میدونم والا!

مرد اول: میخواد بهت بده!

مرد دیگر: آره بابا! تا بهت نده ول کنت نیست!

همکار مذکور: (فرو رفته در عالم هپروت و خیال پردازی جنسی!)

 بله این مکالمه  صد در صد  واقعی است و دوستی برای من تعریف کرده است.

ممکن است هنوز امیدوار باشید و بگویید نه بابا همه اینطور نیستند! از آنجا که من هم مثل شما یک زن هستم امیدوارم که حق با شما باشد ولی متاسفانه این نوع تفکر در بین مردان بسیار شایع است.در واقع شما در هر مقام و موقعیتی که باشید از نظر مردان جنسیت شما مهمتر است. نمونه اش جک هایی  است که در مورد رابطه ی ظریف و اشتون می سازند!

بنابراین اگر شما یک زن هستید هرگز به دنبال یک رابطه ی عمیق و انسانی با یک مرد نباشید. با هیچ مردی نمی شود رابطه ای  بدون در نظر گرفتن جنسیت برقرار کرد.همین الان امتحان کنید. به دوستان مردتان بگویید که به برقراری رابطه جنسی با شما امیدوار نباشند  خواهید دید که چطور همه چیز از جمله رابطه ی عاطفی و نزدیکی فکری  شما را فراموش میکنند  و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نمی کنند.

 پیشنهاد من این است که قبل از اینکه با کلی احساسات منفی تنها بمانید حتما اینکار را بکنید.آنوقت متوجه خواهید شد که در نظر مردان شما نه یک انسان بلکه یک آ.لت جنـ.سی متحرک!! بوده اید و هدفشان از ابراز عشق و محبت و دوستی چیز جز بهره بردای جنـ.سی نبوده است!

در بین این مردان هم دو دسته وجود دارد :یک  دسته از آنها بسیار غیر انسانی تر عمل میکنند: یک رابطه ی یکطرفه بر قرار می کنند و هر جا که منافعشان در خطر بیفتد بلافاصله میدان را خالی میکنند. دسته ی دوم رابطه شان قدری معقول تر است و حداقل به یک نوع بده بستان پایبندند.

اگر شما مرد هستید و اینجا را می خوانید بدانید که منظور من انتقاد نیست بلکه این یک مسئله ی طبیعی است . غلبه کردن بر جنسیت برای مردان به مراتب سخت تر از زنان است .و یک مرد باید بسیار روی روان خود تسلط داشته باشد که موفق به برقراری ارتباطی بدون در نظر گرفتن جنسیت شود. امید که شما چنین مردی باشید.

منبع: وبلاگ باغ مخفی

 

نظر شما چیه؟! موافقید یا مخالف؟! به نظر شما طبیعیه یا غیرطبیعی؟! آیا این نگاه ذاتی است یا زاده فرهنگ؟!


بعدا نوشت: دوستان دقت بفرمایید، این متن از من نیست. همون طور که لینک منبع را گذاشتم از دوستم خانم آریان است. من فقط با ذکر متن، به صورت بی طرفانه، خواستم نظر خوانندگانم را در این زمینه بدونم.

چگونه خودمان از حق خودمان دفاع کنیم؟!

سلام

این پست را به دو دلیل می نویسم. دلیل اول این که می خواهم پست قبل بره پایین و از بار احساسی و عاطفی و هیجانیش کاسته بشه. چون در این ایام خودم هم نیاز به آرامش و دوری از هیجان های اضافی دارم.

دوم این که بعضی از کامنت ها و پیام های خصوصی پست قبل که سعی کرده بودند با ایجاد غلیان احساسات مسلمانی بهم تلقین کنند اونی که به خطا رفته منم!!!! باعث شد به عمق این موضوع پی ببرم که چه قدر خرافات، برداشت های شخصی ما از دین و کوتاه اومدن های بیجا در مقابل خاطیان و محکوم کردن افراد محق باعث عدم پیشرفت و ترقی کشور ما و کمرنگ شدن اصول اخلاقی و حرفه ای شده.

الان دقیق می دونم چرا تو جامعه ما این قدر مراجعه و پیگیری کسانی که بهشون تجاوز به عنف شده به مراجع قانونی کمه؟! در طی این مراحل احقاق حقوق چنان زیبا روند بر علیه خودشون بر می گرده و بهشون میگند تقصیر خودت بوده که ظاهرت فلان بوده و رفتار بهمان وگرنه متجاوز بدبخت که گناهی نداشته و ... که از پیگیری و احقاق حقوق خودشون همراه با مقادیر متنابهی از حس گناه منصرف میشند!!!!

و این میشه که گناه و تجاوز و دزدی و بردین سر فردی که بهش تجاوز شده مثل آب خوردن میشه! قبحش ریخته میشه! این قدر فاجعه وار روندش زیاد میشه!

در هر حال، از اون جایی که من اهل شخصی سازی نیستم و دوست دارم از هر اتفاق تو زندگیم درسی بگیرم که انگیزه ای بشه برای یک فعالیت مثبت، از اون موضوع می گذرم و رهاش می کنم و می سپارم به جریان زمان.

ولی پست قبل و بازخوردش و کامنت های عمومی و خصوصی و گاها ارتباطات اس ام اسی و رودر رو با عزیزانی که تجربه های مشابه داشتند، باعث شد پی به عمق فاجعه ببرم. این که حتی نشریات و روزنامه های بزرگ و به نام هم دست به چنین کار ناپسندی می زنند.

این شد که به فکر افتادم حالا که هیچ حمایت حقوقی و قانونی از صاحبان اثر نیست و در مواجه با این تخلفات طی مسیرهای قانونی یا بسیار سخت یا غیرممکنه یا اصلا مقرون به صرف وقت و هزینه نیست، خوبه که خودمون طی یک اقدام خودجوش و همگانی و هماهنگ از حقوق صاحبان اثر که میشه خودمون و تک تک نویسندگان وبلاگ ها یا سایت ها و ... باشه، حمایت کنیم.

می تونیم هرجا با چنین موارد مشابهی مواجه شدیم ساده از کنارش نگذریم. تذکر بدیم یا صاحب اثر را مطلع کنیم.

میشه حتی براش لوگو طراحی کرد و بالا یا کنار صفحه وبلاگ ها گذاشت و...

نظرتون چیه؟! موافقید؟!

منتظر شنیدن و خواندن پیشنهادات شما هستم. چه طرحی دارید برای این کار؟! چه ابتکار و پیشنهادی دارید برای تداوم این حرکت و به ثمر رساندنش؟!

دوست ندارم یک تب تند باشه! دوست دارم آروم و پیوسته باشه که کم کم یک فرهنگ خوب را برامون نهادینه بکنه.

 

پیوست 1: تو کامنت دونی این پست فقط کامنت هایی که حاوی پیشنهاد و راهکار برای بهتر شدن این پیشنهاد باشه یا طرحی ارائه کرده باشند را تایید می کنم. دیگه نمی خواهم صحبتی از موضوع قبلی و اون خانم باشه. چه له چه علیه شون.

پیوست 2: از دوستان خواهش می کنم برای همگانی شدن این حرکت پسندیده اگه می تونند لینک این پست را در وبلاگتون بگذارید و از خواننده هاتون هم بخواهید در این حرکت تدریجی و پیوسته شرکت داشته باشند.

پیوست 3: واقعا دوست دارم این حرکت به ثمر بنشینه و منشا یک امر خیر و یک تغییر فرهنگی مثبت باشه.

سرقت ادبی در روز روشن!!!!!!

سلام

عصبانیم! خیلی عصبانیم!

همین امروز که تصمیم داشتم به مدت دو هفته کلا وبلاگ را ببوسم و بگذارم کنار متوجه یک سرقت ادبی بسیار حقیرانه از متن وبلاگم شدم!

این پست را مطالعه فرمایید:

من یک فمینیست هستم!

به تاریخش توجه کنید!

حالا این مطلب را بخونید و با پست من مقایسه کنید و به تاریخ هم توجه کنید:

فمینیست و فمینیست بودن از دیدگاه من

ایشون البته لطف کردند عنوان پست را عوض کردند ولی به غیر از اون کل پست را بدون هیچ کم و کاستی از مطلب من کپی و پیست کردند و بعد در جواب به کامنت ها به گونه ای برخورد کردند که گویا این مطلب به قلم خودشون بوده!

بسیار متاسفم! خیلی! که کسی که در این جامعه داره ادعای فمینیست بودن و انسان سالاری و شایسته سالاری می کنه کوچکترین حق هم نوع و همجنسش را نادیده می گیره و زیر پا می گذاره!

این چنین کارهای حقیرانه ای را انجام می دهیم که روزگار ما چنین است! که حقوقمان پایمال می شود! چه طور انتظار داریم حقوق ما را رعایت کنند و حقوقی برابر برای ما قائل شوند وقتی خودمان حقوق دیگری را رعایت نمی کنیم!

متاسفم و عصبانی!


پیوست: اگر دوستانی لطف کردند و خواستند در حمایت از بنده برای ایشون کامنت بگذارند، خواهشمندم توهینی به شخص ایشون نکنند. بنده اعتقاد دارم هیچ حقی را اگه به حق باشه با  با توهین نمیشه بازپس گرفت. خیلی از همه دوستانی که حامی من هستند متشکرم. ممنون.


بعدا نوشت: از افرادی که در دفاع از ایشون برای من کلی پیام خصوصی گذاشتند و با محتوای کلامشون به نحوی خواستند در من حس گناه ایجاد کنند باید بگم من ایشون را نمی شناسم ولی از ظواهر امر پیداست ایشون نه قصد خیرخواهی داشتند و نه ذره ای پشیمون هستند. از اون جایی که دو مطلب دیگه هم پیدا کردم که به اسم ایشون ولی در واقع از شخص دیگری منتشر شده، به نظر نمی رسه اشتباهی این اتفاق افتاده باشه!

اگه شما من را به سیده بودنتون می ترسونید باید بگم بنده هم سیده هستم! شکستن دل بنده چی؟! گناه نداره؟! ضایع شدن حق من چی؟!

شما اگه مسلمونید و من را با اسلامتون می ترسونید چه طور از من می خواهید دروغ بگویم و پنهان کاری کنم؟! دروغ گفتن من اون وقت توجیه دینی داره؟!

لطفا و خواهشا دیگه برای من کامنت خصوصی نگذارید. من از حقم نمی گذرم مگر ایشون در مطلبشون لینک مطلب من را بگذارند و عنوان کنند این مطلب از بنده است.

نیستم چرا؟!

سلام

یک مدتی نخواهم بود. احتمالا می دونید چرا؟!

به قول ماهی سر 999 سالگیم معرکه گیری کردم و دست خودم را بند کردم!!!!

امتحانات منظورمه!

به هر صورت نیستم تا یک مدتی. توی این ایام برای مطالعه به یک کتابخونه وسط یک پارک باصفا می رفتم و میرم. موضوعات جالبی برای پست نوشتن توی این کتابخونه وجود داره!!! ان شاا... فرصت بشه و بعد از امتحانات بنویسم.

موفق و شاد باشید و برام دعا کنید. ممنون. 

آیا ازدواج درمان هر دردیست؟!

سلام

مهران یک پسر آروم، مهربان و تحصیل کرده از یک خانواده پولدار و محترمه. از خودش خونه بزرگی داره، ماشین و شغل مناسب. ظاهر معقول و تیپ خوبی داره. همه معیارهای مناسب برای ازدواج را داره. تنها مشکلی که مهران داره اینه که در اثر یک حادثه در کودکی که عوارضش همه عمر باهاشه مشکل حرکتی داره ولی نه اون قدر که اونو در تحصیل و کار و زندگی روزمره ناتوان یا کم توان کنه.

3 سال پیش مهران با یک دختر زیبا و خوش خنده و شیک پوش آشنا شد و ازدواج کرد. خانواده دختر از لحاظ مالی و تحصیلی پایین تر از خانواده مهران بودند ولی مهران خود دختر را دوست داشت مخصوصا از این لحاظ که گویا با مشکل فیزیکی اون مسئله ای نداشت و پذیرفته بود و به شدت احساسات عاشقانه ای نسبت به مهران نشون می داد.

سمیرا در یک خانواده سنتی بزرگ شده بود که اگرچه از لحاظ مالی متوسط رو به بالا بودند و پدر خانواده از لحاظ امکانات برای دخترش بهترین ها را تهیه می کرد و از لحاظ لباس مارک دار و گوشی آخرین مدل و ... در مضیقه نبود ولی قوانین سفت و سختی در مورد دخترش داشت. مثلا اجازه ادامه تحصیل را به دخترش نداده بود.

برعکس مهران پسر روشنفکر و با دید بازی بود. سمیرا در خانه مهران علاوه بر رفاه و امکانات مالی که حالا بیشتر از خونه پدری هم شده بود امکان ادامه تحصیل و معاشرت های بیشتری پیدا کرده بود. مهران از پیشرفت همسرش استقبال می کرد و سعی می کرد همه جا هم پای همسرش باشه. از مسافرت های دوستانه گرفته تا جمع های دور همی برای درس خوندن و ... معمولا مهران به سمیرا نه نمی گفت. حتی اگه به خاطر شغلش میزان استراحتش به شدت محدود شده باشه...

بعد از 3 سال سمیرا به طور ناگهانی قهر کرد و از خونه مهران رفت... صحبت ها و پادرمیونی ها و جلسات مختلف مشاور و ... تا به امروز هیچ جوابی نداد...

دلایل مختلفی از هر دو طرف برای این تصمیم ناگهانی ارائه میشه ولی این که تا چه اندازه واقعیه، کسی چیزی نمی دونه...

 

******

مسعود تا سن 45 سالگی ازدواج نکرده بود. زندگیی سرشار از ماجراجویی و تفریح و کار و مهمانی های شبانه و مسافرت با رفقا داشت. به شدت برونگرا و زودجوش و خوش خنده.

مسعود به تنهایی زندگی می کرد. سال ها بود که تنها زندگی می کرد ولی همه همسایه ها به غیر از صدای خنده و گفتگوهای شبانه با دوستانش چیزی ازش ندیده بودند.

تا این که کم کم همسایه ها حس کردند سر و کله خانم جوانی به خانه مسعود باز شده و صدای خنده تنها به یک صدای بم مردونه محدود نمیشه...

بعد از حدود 6 ماه این صدای زنونه شد پای ثابت زندگی مسعود و باهاش پیمان زناشویی بست. پیمانی که مایه تعجب همه شد. آخه عروس خانم از مسعود 25 سال کوچکتر بود و آقای داماد از مادر همسرش بزرگتر. البته عروس پدر نداشت ولی بر طبق مستندات می شد گفت داماد همسن و سال پدر عروس خانم می شد.

همه با تعجب به این عهد و پیمان نگاه می کردند و منتظر یک زنگ خطر برای از هم پاشیدنش بودند. ولی ظاهر امر نشون می داد که همه چیز به خوبی پیش میره. اگه از خونه اکثر زن و شوهرهای جوون گه گاه صدای فریاد و دعوا می آمد از خونه این زوج فقط صدای خنده و مهمونی میومد که حالا منحصر به دوستان متاهل یا زوج های جوان شده بود و البته مادرخانم که می شد گفت پایه ثابت زندگی شون شده بود. همه چیز عالی بود تا این که یک روز بعد از یکی از این روزهای عالی دیگه عروس داستان ما نبود!

یعنی بی سر و صدا وسایلش را جمع کرد و یک طلاق توافقی و سریع اتفاق افتاد!

 

چرا این جوری شد؟! دلایل مختلفی می تونه داشته باشه میشه کلی حدس زد ولی یکی از حدسیاتی که میشه درباره سمیرا و یا عروس جوان زد و میشه با یک درصد از اطمینان قابل قبول مطرحش کرد، اینه...

این زنان به دنبال فرار از شرایط زندگی مجردی و پر کردن خلاها و کمبودهایی که توی زندگیشون داشتند پناه به این رابطه زناشویی بردند و نه بر اساس واقعیتی که در انتظارشونه...

سمیرا نیاز به محیط بازتری داشت. نیاز به امکان تحصیل و فرصتی برای برقراری روابط بیشتر و پیشرفت  کردن. نیاز داشتن تا از محیط سنتی و بسته خانه پدری رها بشه و چه چیزی بهتر از امکانات و فرصت هایی که در زندگی با مهران به دست می آورد؟! این زاویه دید عالی از زندگی پیش رو برای سمیرا، خیلی نکات مهم و کلیدی دیگه را تحت شعاع قرار داد. سمیرا خوب دقت نکرد که آیا می تونه با روحیات و خصوصیات اخلاقی و مخصوصا مشکلات حرکتی مهران هماهنگ باشه و در کنارش احساس خوبی را تجربه کنه؟!

بعد از گذشت زمانی که این خلا و نیاز سمیرا برطرف شد و به آرزوهای دست نیافتنیش دست یافت تازه متوجه حقیقت زندگی با مهران شد و اون وقت بود که تازه از خودش سئوال کرد آیا می تونه با مهران زندگی کنه؟!

همین موضوع برای عروس جوان هم صادقه. عروس جوان ما در کودکی پدرش را از دست داده بود. مسعود جلوه و نمادی از حمایت پدرانه ای بود که او به شدت بهش نیاز داشت و طلب می کرد و بعد از گذشت چند سالی که این نیاز تامین شد حقیقت زندگی با مردی که 25 سال از خودش بزرگتر بود رخ نمود. مشکلات ناشی از این تفاوت های سنی، توان جسمی و تعلق به نسل های مختلف...

چه خوبه همه ما قبل از ازدواج بدونیم ازدواج خوب درسته که پتانسیل کمک به تعالی ما را داره ولی قرار نیست درمان زخم های روحی و راه حل مشکلات زندگی مجرد و راه فراری از گره کورهای زندگی قبلی ما باشه...

فقط اگه همین موضوع را در نظر داشته باشیم توقعات واقع بینانه تری از زندگی مشترک داریم و البته دقت بیشتری در انتخاب هایمان خواهیم کرد...

 

پیوست 1: خواننده این آهنگ را نمی شناسم. اصلا نه ازش آهنگ دیگه ای شنیدم و نه کلیپی ازش دیدم ولی الان و در این هفته با این آهنگ حال می کنم. همین طوری!


پیوست 2: دیروز صبح با صدای خرچ خرچ مختصری از خواب بیدار شدم. یک چیزی در دلم جوشید و یک حسی بهم گفت وقتشه! و چشمم به جمال پروانه سفید ناز و باوقاری روشن شد که می دونستم نمی تونه پرواز کنه... غذا نمی خوره... مونده تا تخمگذاری کنه و بمیره...