چندگانه های اردیبهشتی

سلام

بفرمایید به خواندن یک پست چندگانه از نوع اردیبهشتی:

1- این همه از بدی های وایبر گفتم بگذار بگم چه خوبی هایی برام داشته. اول این که با یک خانومی آشنا شدم به صورت اتفاقی که برام یکی از کارگاه هایی که خیلی دوست داشتم برم را جور کرد اونم با تخفیف! بعد هم با یک هم رشته ای دیگه از دانشگاه دیگه ای آشنا شدم که کلی کمکم کرد و من را راهنمایی کرد که چنین محبتی را از دوستان حقیقی هم انتظار نداشتم.

2- چند روز پیش دلم گرفته بود. از اون مدلی ها که اشکه دقیق لب مرز مشک داره بالا و پایین میره. بعد یک کم خودم را بغل کردم و لوس کردم و کلی از اون مدل کلماتی به خودم گفتم که به ندرت شنیدم: خوشگل خانمم، عزیزکم، گلم نبینم غصه ات باشه ها! تو من را داری عزیز دلم... خودم پیشتم... هواتو دارم... دوستت دارم و... جان شما این قدر حالم خوب شد که نگو!

3- یک مدتی هست که هر روز با کانال جم لایف عصرها ورزش می کنم! تفریح هر روز پسرکه! می شینه کنار و به حرکات من می خنده! یعنی تفریح می کنه اساسی! هر کسی صداش را بشنوه فکر می کنه داره فیلم کمدی سال را می بینه! ولی بگذار بخنده! خودم بعدش کلی سرحالم و احساس خوبی دارم!

4- دیروز با این که می دونستم بارون میاد یادم رفت با خودم چتر ببرم! نتیجه اش این شد که مجبور شدم زیر بارون شدید کلی پیاده روی کنم و وقتی رسیدم خونه انگار با لباس دوش روزانه ام را گرفته بودم! ولی حسابی چسبید. مدت ها بود چنین تجربه ای نداشتم. خیابون های بارون زده تهران با نور تمیز خورشید خیلی زیباتر بود.

زنجیر خرافات

سلام

چند روز پیش دوستی برای پست قبل چنین کامنتی گذاشت:

"اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 

قشنگ ترین رویات درعرض چهار روز اتفاق مییفته اما اگه نفرستی چهار اتفاق بد برات میفته به ده نفر بفرست بعداز 28 دقیقه کسی بهت زنگ میزنه که انتظارشو نداری... 

فحشم نده ها یکی دیگه به من کامنت داده بود مجبور شدم توروخدا حلالم کن 

ولی من میگم شما نفرستین[خجالت] "

 

این کامنت را که دیدم یک خاطره در ذهنم شکل گرفت. 8-9 ساله بودم و خانه پدربزرگ مادریم. دخترخاله 16 ساله ام چندتا از این برگه های امتحانی قدیمی را جلوی رویش گذاشته بود و داشت تند تند از روی یک متنی می نوشت و هر از گاهی مچ دستش را می چرخوند و کمرش را راست می کرد و از درد می نالید. با کنجکاوی بهش نزدیک شدم و ازش پرسیدم که چی کار داره می کنه؟ گفت که از زیر در خونه شون یک نامه انداخته اند تو به این مضمون که اگه از روی این نامه 5 بار ننویسی و برای دیگران ندی چه بلاهایی سرت میاد و یکی کوتاهی کرد کن فیکون شد و شهاب سنگ از آسمون اومد خورد وسط فرق سرش و به خاک سیاه نشست و ... ولی اگه بنویسی تا چند روز دیگه یک خبر خوب از کسی که انتظارش را نداری بهت می رسه و ... و دخترخاله محتاط من از ترس اون شهاب سنگه داشت تند تند از روش رونویسی می کرد تا اون ها بندازه توی پنج تا خونه و این رونویسی را به پنج تا بنده خدای دیگه تحمیل کنه! اون زمان با عقل کودکانه ام یک چرایی بزرگ در ذهنم ایجاد شد!

که چرا اگه این کار بیهوده را نکنیم مورد غضب خدا و عالم هستی قرار می گیریم؟! مگه چه اتفاقی میوفته؟ چه گناه کبیره ای کرده ایم؟ آدم کشتیم؟! دزدی کردیم؟ و...

 

همه ادیان در ابتدای ظهورشون بنا به سطح تفکر و باورهای مردم آن زمان یک سری جلوه های عینی از آموزه های دینیشون ارائه کردند. برای این که پیروانشون را به کاری که گمان می رفت درسته وادار کنند یک سری مشوق ها و تنبیه کننده ها ارائه کردند. مثل بهشت و نعمت های بهشتی و جهنم و عذاب های جهنمی! برای بشر 2000 سال پیش یا 1400 سال پیش که اغلب باسواد نبودند و تفکر انتزاعی پیشرفته ای نداشتند و کمتر اهل تفکر و تعقل بودند لازم بود که این مشوق ها عینی باشه. مثل جوی شراب و عسل و حوری های چشم سیاه و لذت هایی که در این دنیا تجربه کرده تا بر اساس تصویرسازی ذهنیش ترغیب بشه به انجام فرائض دینی، مثل لذت خوردن یا آمیز.ش جنـ.سی. همین طور در مورد عذاب ها، مثل آتش سوزان و سرب داغ و...

با گذر زمان و فراگیرتر شدن علم و سوادآموزی و استفاده بیشتر از عقل و فکر و پرورش تفکر انتزاعی، برای بشری که تعقل می کرد دیگه این مشوق ها و بازدارنده ها زیاد اثرگذار نبود و نیست. ولی تعقل یک شمشیر دولبه است. اگرچه که ممکنه انسان را فرهیخته تر کنه ولی همزمان در مقابل بی عدالتی و ظلم و ناحقی او را واکنش پذیرتر می کنه. این یک زنگ خطره برای کسانی که پایه های قدرت و نفوذشون بر اساس باورپذیری مردم و اطاعت بی چون و چرای اون ها بود.

پس چه کار کردند؟ خرافات را وارد جریان زندگی مردم کردند. ترس از تنبیه را بیشتر و بیشتر کردند و در کنارش آرزوی دریافت پاداش.

کم کم این جریانات از شکل معقول خودش خارج شد و کار به جایی رسید که افراد عادی یک سری ترس هایی پیدا کردند که اگرچه عقلشون اون را به سخره می گرفت ولی ریشه ای تر از اونی بود که بتونند انکارش کنند یا به مبارزه باهاش برخیزند.

این افراد تبدیل به یک سری انسان منفعل شدند و با جمله "حالا اگه ما انجام بدیم ضرری نمی کنیم" تن دادند به انجام اعمالی که عقل درستی اون را تایید نمی کرد. مسلمه انجام این اعمال مستلزم به کار بردن انرژی روانی، احساسی و صرف هزینه و زمانه. که این انرژی و وقت و زمان اگه صرف این خرافه نشه میشه صرف امور بهتری مثل فکر کردن بشه!

خلاصه خرافات زنجیرهای نامرئی هستند که به پای جسارت و شجاعت ما برای تعقل کردن و مخالفت کردن و آزادی داشتن در طول زمان بسته شدند.

جای تاسف داره که در عصر پیشرفت و تکنولوژی شاهد مدل های جدید اشاعه این خرافات هستیم. مدل های اس ام اسی، کامنتی و وایبری و واتس اپی و...

بد نیست گه گاه فکر کنیم که این پیام ها حاوی چی هستند؟ چه هدفی را دنبال می کنند؟ و سازنده اون ها حقیقتا چه قصدی داشته؟

آیا باور دارید خداوند بزرگ و یا کائنات این قدر غیرمنطقی هستند که با عدم ارسال یک صلوات یا یک پیام ساده کل زندگی یک فرد را کن فیکون کنه؟ کدام پشتوانه معقولانه پشت این سری باورهاست؟

به شخصه من تا به امروز هیچ یک از این پیام ها را نه ارسال کردم و نه منتشر و نه باور... هنوز هم هیچ یک از وعده های عذاب این پیام ها سرم نازل نشده... شاید اوایلش من هم یک سری ترس های نفهته ریشه ای وام گرفته از گذشتگانم داشتم ولی سعی کردم شجاع باشم و یک بار امتحان کنم که اگه برخلاف این خرافات عمل کنم حقیقتا چه بلایی سرم میاد و طبق این کامنت هنوز چهار اتفاق بد برام نیوفتاده البته اگه رویت دوتا سوسک روی کابینت را حساب نکنیم!!!!!!!!!

 

پیوست: جالب اینه پیام ها هم هفت نسل قبل و بعدت را قسم می دهند که حتما کپی کنی! حالا با لحن ملایم مثل این که جوک را کپی می کنی این کلام زیبا را کپی نمی کنی؟! یا خشن تر مثل این که نامردی اگه کپی نکنی! یا تحکم مثل کپی اجباری و ... چرا همه چیز تو قواعد حاکم بر روابط ما طبق قانون زوره؟!

داستان پردازی های منفی ذهنی

سلام

دیروز دخترخاله ام تو واتس اپ یک تکه از یک فیلم کمدی قدیمی انگلیسی فرستاد که یک زن و شوهر را در حال خواب نشون می داد. نیمه شب تلفن زنگ زد و مرد گوشی را برداشت و بدون این که کسی حرفی بزنه تماس قطع شد. زن پرسید کی بود؟ و مرد گفت اشتباه گرفته بود. و سوالات زن شروع شد! این که آیا این یک علامت بود؟ دوستت بود؟ زن بود؟ دوست دخترت بود؟ طرف خوشگله و ... و مرد بیچاره هر چه جواب می داد زن یک سئوال و توجیه براش داشت.

مهم نیست آخرش چی شد؟ چیزی که ذهن من را بعد دیدن این فیلم کوتاه مشغول کرد این بود که چه چیزی باعث میشه یک عده با یک اتفاق کوچک چنین داستان پردازی ذهنی و فاجعه سازی کنند؟

ترس های نهفته شخصی؟! پیش زمینه های فرهنگی؟! ویژگی های شخصیتی؟! یادگیری و الگوبرداری از والدین در کودکی؟! یا دیدن نمونه هایی در اطرافمون و تعمیم دادن اون به زندگی شخصی که باعث بدبینی میشه؟!

هر چی که باشه در درجه اول و جدای از این که باعث خراب شدن رابطه ها میشه، باعث میشه خود فرد بیشتر از همه آزار ببینه و افکار منفی ذهنش را اشغال کنه و زمان هایی که می تونه به فعالیت های سازنده اختصاص بده را تباه کنه. بازده فرد کمتر میشه. غمگین تر میشه. خشمی در درون داره که دقیق نمی دونه از چی نشات گرفته و همین احساسات بد باعث میشه انرژی روانیش تحلیل بره و خسته تر و کلافه تر بشه.

برای این که بخواهیم این گونه نباشیم، شادتر باشیم و خوش بین تر شاید باید ریشه ای تر و عمیق تر دلیل این افکار منفی و داستان پردازی های ذهنی مون را پیدا کنیم. هر تلاشی برای کنار زدن این افکار بدون ریشه یابی اون ها موقتیه و بعد از یک مدتی باز این افکار منفی از زوایای تاریک ذهن و در موقعیت هایی که انسان آسیب پذیرتره به سطح افکار رسوخ می کنه و باز ذهن و روان را درگیر می کنه.

به راستی ریشه این افکار منفی در ما چیه؟

ضربه هایی که آن ها خورده اند، حقوقی که درخواست کرده اند

سلام

چند روز پیش دوستی داشت درباره زندگی مشترکش و تصمیماتی که در این زمینه گرفته است، صحبت می کرد. این که در این زندگی چه سختی هایی کشیده و چه حرف هایی شنیده و چه قدر برای بهبود زندگی تلاش کرده و ...

بعد بهم گفت: خانم اردیبهشتی یک چیزی را می دونی؟! من و امثال من که زندگی زناشویی سختی داشتیم، از مردان ضربه خوردیم و آسیب دیدیم وقتی درباره مردان و زندگی مشترک و حقوقمون صحبت می کنیم توسط زنان دیگر متهم به مردستیزی میشیم. در حالی که اون ها به مراتب زندگی مشترک بهتری نسبت به ما داشتند و ضربه هایی که ما از مردان خوردیم را نخوردند و ما زندگی سنتی تر و بسته تری نسبت به اون ها داشتیم...

سکوت کردم و به فکر فرو رفتم. دیدم راست میگه. تا وقتی خودمون را جای چنین زنانی نگذاریم نمی تونیم درک کنیم چرا این قدر داشتن حقوق برابر و طبیعیشون براشون مهمه؟ و بعد راحت قضاوت و متهمشون می کنیم.

کسانی که حقیقتا جنگیدند...

سلام

تو سفری که اردیبهشت به خط شمال داشتیم تو یک روستای کوچک با یک آقایی آشنا شدیم که یک مغازه کوچک کنار خونه نقلیش داشت. توش هم مثل یک بقالی کوچک بود و هم کنارش ساندویچ می فروخت. برای خرید صبحانه رفتیم پیشش و یک ساعت پیشش نشستیم و باهاش حرف زدیم.

اصلیت شمالی نداشت ولی سال ها بود ساکن شمال شده بود. سال های پس از جنگ. وقتی فهمید اصلیتمون اصفهانیه اسم چندتا از سردارهای بنام را برد و گفت که همسنگرش بودند. از خاطرات و زندگیش برامون گفت. خیلی خودمونی و گرم بود. هیچ تفخری نداشت. خاکی و مهربون. براش مهم نبود که من یک روسری قرمز به سر و رژلب قرمزتر به لب دارم. باهام محترمانه صحبت می کرد و نگاه بدی بهم نداشت. رفت از باغچه خونه اش برامون کاهوهای پرورشی خودش را آورد و شست و به زور دستمون داد.

از تک تک لحظاتی که در کنارش داشتیم لذت بردیم و شاد بودیم. حس نکردیم قضاوتمون می کنه. احساس نکردیم خودش را از ما جدا می دونه و یا به خاطر جنگی که رفته و کاری که کرده سر ما منت می گذاره. از جنس خودمون بود. از جنس بقیه مردم.

 

آقای اردیبهشتی یک همکار خانومی دارند که لیسانس داشت. چند سال قبل یک دفعه ای زد و فوق قبول شد دانشگاه تهران که برای همه عجیب بود و عجیب تر این که یک دفعه بدون امتحان دکترا هم قبول شد و الان دانشجوی دکتراست!!!! همه در عجب بودند که کاشف به عمل اومد که ایشون از سهمیه ایثارگران همسرشون استفاده کردند و وقتی یک جای خیلی دور افتاده ارشد قبول شده بودند انتقالی گرفتند به دانشگاه تهران و به همین ترتیب برای قبول شدن دکترا از همین سهمیه استفاده فرمودند. سن این خانم و همسرش به جنگ و ایثارگری نمی خوره نمی دونم چه جوری شامل سهمیه ایثارگران شدند.

یاد چند سال پیش افتادم که می خواستم از دانشگاه صنعتی اصفهان مهمان بشم یکی از دانشگاه های تهران! یکیش همین دانشگاه تهران! چه قدر بازی سرمون در آوردند و آخر دست قبول نکردند.

چه حسی من می تونم داشته باشم؟ چه حسی کسانی می تونند داشته باشند که شاهد چنین تبعیضاتی هستند؟

این پست را در جواب دوستانی نوشتم که براشون پست قبل ابهام ایجاد کرده بود.

هرکسی که به جنگ رفت یک هدف نداشت. همه مثل هم نبودند. همه بی ریا و خالص نبودند. عده ای اعتقاد داشتند از صمیم قلب و بدون منت برای اعتقادشون رفتند حالا چه دفاع از وطن بود و چه اسلام! یک عده هم یا بنا به فرصت رفتند یا اجبار و یا...

یک عده مثل اون آقا در شمال از کاری که کرده بود سواستفاده نکرد و از کسی طلب نداشت. به خاطر عشق و وظیفه اش رفت و یک عده هم برگشتند و این قضیه در در بوق و کرنا کردند و در کنارش خودشون خوب استفاده کردند. از مقام و ثروت و قدرت و نفوذ. کسانی بودند که در کنار این قضایا مظلوم واقع شدند و نه تنها چیزی از این سهمیه ها و برنامه ها نصیبشون نشد بلکه فقط نگاه بد و غیرمنصفانه افراد عادی عایدشون شد که هر موفقیتی که کسب کردند را نه تلاش خودشون که به دلیل این سهیمه ها دیدند.

تر و خشک با هم سوختند و از این میان یک عده استفاده ها کردند.

آقای محمود من همسر و خواهر و بچه شهید نیستم. نمی تونم خودم را جای اون ها بگذارم ولی شاید اگه بودم دوست نداشتم جوانان الان نگاه بدبین و نادرستی به من و موفقیت ها و توانایی هام داشته باشند. دوست نداشتم همسن های من الان از جنگ زده شده باشند. بگند اه! باز هم این ها شروع کردند! چه قدر چسبیدند به گذشته! چه قدر این جنگ را پیراهن عثمان کردند و سر ما منت گذاشتند و ... دلم می خواست دیده احترام بهم داشته باشند ولی نه با زور و با کلی خرج و در کنارش استفاده های کلانی برای کسانی که حقیقتا نجنگیدند!

 

پیوست 1: افرادی مثل آتش نشان ها یا محیط بانان هم از جونشون مایه می گذارند. آیا اون ها هم شامل این سهمیه ها و این یادواره ها و این تکریم ها میشند؟ یا محیط بانان به خاطر دفاع از سرمایه های ایران زمین مظلومانه اعدام میشند؟! دیدن این تفاوت ها مردم را مخصوصا قشر جوان را بدبین می کنه.

پیوست 2: من نگفتم از بیخ و بن این یادواره ها نباشه! هر کشوری از سربازان و کشته شدگان جنگی یاد می کنه و بهشون احترام می گذاره ولی منظور من رعایت تعادل بود. زهرای عزیز این برنامه ها این قدر پرخرج هست که از جیب برادران و دانشجویان بسیجی بسیار فراتره. در ضمن این برنامه ها به عهده شهرداری تهران بوده یک سرچ کوچک بکنی برنامه هایی که در سطح تهران انجام شده و خرج ها و تدارکاتی که انجام شده مشخص میشه و شهرداری هم این پول ها را جایی غیر از بیت المال نمیده!

پیوست 3: این پست با همه عظمتش!!!!!!!!! در ادامه پست قبله برای همین کامنت دونیش بسته است!



بعدا نوشت: داستان این پست و کامنت هاش، چه موافقین و چه مخالفین، شده داستان این مصرع معروف "هر کسی از ظن خود شد یار من" 

صحبت من اصلا خانواده شهدا و ... و حق داشتن یا نداشتنشون نبود و نیست. صحبت من اصلا مخالفت با این عزیزان نیست. من منکر درد و رنجی که کشیدند نیستم. من زحمتی که کشیدند، جان و عمری که ازش گذشتند را نادیده نمی گیرم. من ناسپاس کار عظیمی که به هر دلیل کردند نیستم! اصلا صحبت من و کلام من درباره این افراد نبود. من درباره نقش مسئولینی که این کارها و این خرج ها را کردند، صحبت کردم. این که این برنامه ها و این خرج ها باعث بدبینی جوانان نسبت به این افراد میشه و نه احترام بیشتر. جوانی که با هزاران مشکل و دغدغه و بی ثباتی در این کشور روبه روهه! یک وام کوچیک می خواهد بگیره هزارتا مدرک و ضامن می خواهند با کلی سود بانکی! می خواهد سرمایه ای دست و پا کنه و کاری انجام بده یک شب می خوابه و صبحش قیمت فلان جنس دوبرابر شده یا گمرکش زیاد شده! می خواهد خونه بگیره از امروز تا فردا قیمت ها تصاعدی میره بالا و ... و ...

روی صحبت من با مسولین بود نه خانواده شهدا و جانبازان! 

دیگه بیشتر از این نمی تونم منظورم را باز کنم. امیدوارم سوتفاهم برای کامنت گذاران برطرف شده باشه!