همزمانی!

سلام

سالیان ساله که من عادت به جمع کردن اشیای بازیافتی و تحویلش به دکه های شهرداری دارم. حتی از کیسه های نایلکس و کاغذهای کوچک یادداشت هم نمی گذرم. برای همین تو بالکن خونه ما معمولا کیسه های مخصوص بازیافت پیدا میشه.

ولی دیروز وقتی داشتم بروشورها و تراکت ها و ساک هایی که آقای اردیبهشتی از آخرین نمایشگاهی که توش شرکت کرده بود، را جمع می کردم، چشمم به یکی از این ساک های پارچه ای افتاد که هم ساده و هم شکیل بود.

پیش خودم گفتم که چرا به جای این که مرتب موقع خرید کیسه نایلکس بگیرم و بعد برای بازیافت جمعش کنم، از ابتدا از ساک های پارچه ای استفاده نکنم که اصلا مصرف نایلکس کمتر بشه؟

اینه که دیروز عصر موقع خرید مایحتاج خونه با خودم اون ساک پارچه ای را بردم. موقع خرید شیر و بستنی و ... وقتی آقای فروشنده خواست خریدها را در نایلکس بگذاره گفتم ممنون نمی خواهم. بعد دومین فروشنده که متوجه نشده بود، سریع یک نایلکس دیگه آورد و من باز گفتم ممنون. نایلکس نمی خواهم. نایلکس کمتر، زندگی بهتر!

لبخندی زد و گفت:آهان! امروز، روز بدون نایلکسه! نه؟!

من که تازگی ها به خاطر مشغله کلا تاریخ ها از دستم در رفته، فکر کردم داره شوخی می کنه! گفتم جدا؟! بعد گفت آره دیگه! امروز، روز بدون نایلکسه!

بعد من در حالی که در دلم می گفتم چه دل خجسته ای داره! لبخندزنان اومدم بیرون.

به محض این که رسیدم خونه و گوشیم به وای فای خونه وصل شد و من نگاهی به پیام های ارسالی در واتس آپ انداختم، چشمم به این عکس افتاد که دخترخاله ام در گروه فامیلیمون فرستاده بود.

 

 

 

تا چند ثانیه در شوک بودم. بعد زدم زیر خنده! این همزمانی برام بسیار جالب بود و البته باورنکردنی!

ناگفته هایی از افسانه اثر صدمین میمون

سلام

شاید خیلی از شما با داستان اثر صدمین میمون آشنا باشید. تازگی ها در شبکه های اجتماعی هم زیاد ردوبدل میشه. ولی شاید خیلی ها ندونند که زیست شناسان اجتماعی قسمتی از حقایق این اتفاق را بیان نکرده و یا خواسته پنهان کرده اند.

 

«دانشمندان برای گله سیب زمینی های شیرین تدارک دیدند. ایمو (یک ماکاک ماده کوچک) کشف کرد که شستن سیب زمینی های شیرین شن های آن را از بین می برد. کشف او به سرعت بین کوچک ترهای گله، اشاعه یافت، بچه هایی که سپس این کار را به مادران خود یاد دادند و مادرانی که به نوبه خود، آن را به فرزندان خود آموختند. نرهای بزرگسال هرگز این کار را یاد نگرفتند. دانشمندان سپس دانه های گندم را در شن خوابانیدند تا ببینند که قبیله چه کار خواهد کرد. ایمو به جای این که گندم ها را دانه به دانه و با زحمت در بیاورد، کشف کرد که با یک عمل ساده گندم را از شن جدا کند. باز هم این کار از گروه همسالان ایمو به مادران و سپس فرزندان اشاعه یافت و این بار هم نرهای بزرگسال هرگز آن را یاد نگرفتند. این حقیقت که ماکاک های ژاپنی فرهنگ رشد نیافته و ابتدایی دارند، به گونه ای گسترده اعلام شده است.»

اگر جنسیت ایمو نر بود و ماده ها قادر به یادگیری نبودند، در این صورت می توان تصور کرد که این حقایق توسط زیست شناسان اجتماعی مورد توجه قرار می گرفت. آن ها نبوغ زیاد برای نرها و فقدان هوش را برای ماده ها مطرح می کردند. همانگونه که جنسیت ایمو مورد بحث قرار نگرفته است، ناتوانی یادگیری نرها هم نادیده گرفته شده است. پس زیست شناسان اجتماعی به نظر می رسد که بسیاری از نمونه های حیوانات را که با کلیشه های انسانی در تناقص هستند، نادیده می گیرند.

 

منبع: کتاب روانشناسی زنان. نوشته: جانت شیبلی هاید. ترجمه: دکتر اکرم خمسه.

 

قضاوت با خود شما.

 

پیوست: ممکنه یک عده از دوستان بیاند بگند باز گیر دادی به مسائل زنان. برای این عده دوستان باید توضیح بدهم که موضوع پژوهش من در این زمینه است و برای همین مقالات و کتاب هایی هم که مطالعه می کنم در همین حوزه است و در نتیجه اطلاعاتم در این زمینه بیشتره. هر زمان موضوع جالبی می خونم دوست دارم با شما در میون بگذارم.

ارتباط با آمر.یکای جها.نخوار

سلام

رییس سازمانی که آقای اردیبهشتی توش کار می کنه، عوض شده. از وقتی آقای اردیبهشتی اون جا مشغول به کار شده چند تا رییس سازمان عوض شده.

و نکات جالبی هم در مورد تمام این افراد رده بالا وجود داره، اکثرا بچه هاشون دارند کشورهایی مثل کانادا، انگلیس یا آمر.یکای جهان خوار تحصیل یا زندگی می کنند.

این در مورد رییس اسبق هم صدق می کنه. بچه هاش ایا.لت متحده مشغول تحصیلند، همسرش هم اون جاست و احتمالا خودش هم به زودی بهشون می پیونده!!!

این جا یک علامت سوال بزرگ برای من پیش اومد:

آمر.یکای استعمارگر فقط دشمن ما ملته؟ فقط ارتباط باهاش برای ما بزرگترین ننگه؟ فقط ما مردم عادی هستیم که باید از آر.مان های ا.نقلاب حمایت کنیم؟ فقط ما هستیم که باید مشتی محکم در دهان استکـ.بار جهانی بکوبیم؟ فقط ما هستیم که باید با تورم و مشکلات اقتصادی و اجتماعی ناشی از تحر.یم ها و... دست و پنجه نرم کنیم و خم به ابرو نیاریم؟

واقعا حکمتش چیه؟ چه جوری توجیهش می کنند؟

با عصبانیت های بی مورد چگونه برخورد کنیم؟

سلام

تا حالا تو زندگیتون به افرادی برخوردید که وقتی به شوخی یا جدی یک موضوعی را میگید بدجوری واکنش نشون می دهند؟ خشمگین میشند، عصبانی میشند، به هم می ریزند و یا باهات گلاویز میشند و یا عبارات نامناسبی را به شما نسبت می دهند؟ در حالی که شما متعجب میشید که مگه چی گفتید؟

این واکنش های شدید می تونه یک نشونه باشه. نشونه این که در واقع این فرد تمام این احساساتی که خودش را مستحقش می دونه به شما فرافکنی می کنه.

بگذارید یک کم واضح تر بگم.

فرض کنید در ساختمان شما یک واحد آپارتمانی هست که صاحبخانه بعد از کلی تغییرات به یک خانم تنها به قولی اجاره می دهد. همه چیز به نظر عادی می رسه ولی فقط برای شمایی که از قضا جای پارکتون نزدیک جای پارک این واحده سوال پیش میاد این چه جور مستاجریه که صاحب خونه اش این همه بهش سر می زنه؟؟؟ چون مدام ماشین صاحب خونه به علاوه ماشین مستاجر توی جای پارک یک ماشین می باشد و مزاحم رفت و آمد شما!

ولی خوب زندگی خصوصی مردم به شما مربوط نمی باشد و کاری به کار این واحد و صاحب خونه مهربونش که این قدر مسئولانه هوای مستاجرش را داره، ندارید. تا این که یک روز که دیگه واقعا نمی تونید ماشین را از پارک در بیارید میرید و زنگ واحد مربوطه را می زنید و بهشون میگید بیاند و ماشین را جابه جا کنند. اون وقت با جناب صاحبخانه خشمگین و با صورتی برافروخته و با لباس راحتی مواجه میشید که کلی داد و هوار می کنه و ادعا می کنه شما می تونستید راحت از پارک در بیایید و فقط و فقط زنگ خونه اش را برای این زده اید که تو زندگی خصوصیش سرک بکشید و از کارهاش سر دربیارید....

چرا آقای صاحبخونه چنین واکنشی نشون داد؟ چون ایشون یک مرد متاهل می باشند که حضورشون با این سر و وضع در خانه زن دیگری بسیار معناداره. به اعتقاد من خود ایشون هم از این که زیرآبی رفته اند احساس گناه و ترس دارند. برای همین این ترس همیشگی همراهشونه که همسایگان و سایر مردم سعی در سرک کشیدن تو زندگیشون و کشف رازشون و احیانا برملا کردن عملی دارند که حتی خودشون هم می دونند نادرسته!

اینه اگه یک زمان با کسی برخورد کردید که بدون تناسب نسبت به حرف یا شوخی یا عمل شما برآشفت، عصبی و خشمگین شد و موارد نادرستی را به شما نسبت داد، این احتمال را بدید که اون فرد داره خشم و احساس گناهش نسبت به خودش را به شما فرافکنی می کنه. برای همین با ذهنی آرام و قلبی مطمئن و ... از کنارش بگذرید.

 

پیوست: سری پست های قبل ادامه دارد همچنان! 

رویایی که با من سخن گفت...

 سلام

دیشب رویای عجیبی دیدم.

در یک ساختمان بزرگ و ویلایی بودیم با اتاق های متعدد ولی خالی. شاید ده ها ویلا به همین سبک کنار هم بود که حیاط و فضای سبز مشترکی داشت که با هیچ چیزی از هم جدا نشده بودند و من و آقای اردیبهشتی و پسرک توی یکی از این ویلاها بودیم. شب رسیدیم و صبح روز بعد، پس از گشت و گذار تو خونه و طرح ایده هایی برای چیدمان خانه یک دفعه به یاد آوردم که کودکی دیگه ای دارم که دیشب توی ماشین جاش گذاشتم. به شدت وحشت زده شدم. چه جور آدمی می تونستم باشم من؟ چه طور این کودک را فراموش کرده بودم؟ احتمالا تا الان مرده بود. بدون غذا و توی این گرما! خدایا!

از شدت وحشت توان حرکت و رویارویی با حقیقت را نداشتم. برای همین آقای اردیبهشتی رفت سراغ کودک و بعد از دقایقی که به سختی گذشت همراه با یک نوزاد و یک دختر پنج ساله برگشت که هر دو گرمازده و بی حال بودند ولی غیر از اون به  نظر سالم می رسیدند. آقای اردیبهشتی نوزاد را به من داد و دختر را برد که بهش رسیدگی کنه.

خدا را شکر می کردم که نوزاد را از دست ندادم. بهش آب دادم و سریع خوب شد و شروع کرد به کنجکاوی کردن و قن و قون کردن. بعد سراغ دخترک رفتم. دخترک دست آقای اردیبهشتی را گرفته بود و نسبت به من حالت قهرآلودی داشت. از زیر چتری های خرمایی رنگش با شک و بی اعتمادی بهم نگاه می کرد. در تلاش برای به دست آوردن دلش، از ذهنم گذشت که توی این مدتی که در ماشین تنها رها شده بودند، اون بوده که با وجود سن کمش قوی بوده، خودش را نباخته و از نوزاد مراقبت کرده و خوراکی اندکش را مدیریت کرده بوده.

جالب این جا بود که هر دو کودک برهنه بودند و فقط یک لباس زیر به تن داشتند. و جالب تر این که منی که منتظر یک کودک بودم از دیدن دو کودک در سن های متفاوت اصلا تعجب نکردم.

 

همان نیمه شب که از خواب بیدار شدم خیلی روی این رویا فکر کردم. نوزاد جنسیت مشخصی نداشت. مشخص نبود که دختره و یا پسر. انگار اصلا مهم نبود. فقط برای بودنش دوست داشتنی و خواستنی بود. شاد بود و راضی و به سرعت با دیدن کوچک ترین توجه و مراقبت راضی شد. ولی دخترک؟ اون ساکت و بی اعتماد بود.  رنجیده خاطر. یک دخترک پنج ساله که احساس تنهایی و طردشدگی می کرد.

این رویا چه پیامی برای من داشت؟!

 

(ادامه مطلب)

   ادامه مطلب ...