چه زمانی حس شهودم را طرد کردم؟

سلام

چند روز پیش کتابی می خوندم درباره زنانگی. این که چگونه فرهنگ مردسالار زنانگی را مترادف با وابستگی، ضعیف و مطیع بودن قرار داده و باعث شده زنانی که نمی خواهند ضعیف یا وابسته باشند، کل زنانگی را که شامل حس الهام و شهود و زایش و خلاقیت و همبستگی و... است را طرد کنند و دست به تقلید از مردان بزنند که باز فرهنگ مردسالاری همیشه این پیام را بهشون میده که هر چه قدر هم تلاش کنند کافی و عالی نخواهند بود.

این موضوع من را به فکر فرو برد. درباره حس های زنانگی وجودم.

روز بعد با پسرک یک بازی قدیمی اصفهانی را انجام می دادیم.(پست بازی های محلی آیدا را نگاهی بیندازید) من باید حس می کردم که پسرک پشت من انگشتش را به معنای سیخ قرار داده یا مثلا کلک! حس شهودم می گفت که مثلا باید کلک باشه ولی منطق می گفت که من پشتم فقط یک نقطه حس می کنم، پس باید سیخ باشه و می گفتم سیخ و پسرک می گفت نه کلک بود!!!!! این اتفاق سه بار افتاد و من حس شهودم را نادیده گرفتم و براساس منطق پاسخ اشتباه دادم. تا این که دفعه آخر هر چی منطق گفت خاک بر سرت کنند. تابلوست که دستش را به صورت کلک گذاشته! بر اساس شهودم گفتم گنبد و درست شد!

بعد از بازی به فکر فرو رفتم. چه قدر تو زندگیم حس شهودم را نادیده گرفته بودم و بر اساس منطق و استدلال های خدشه ناپذیر عمل کرده بودم؟ چند بار حس شهودم درست گفته بود و منطق اشتباه کرده بود؟ چه قدر به خاطر نادیده گرفتن حس شهودم ضربه خورده بودم و پشیمون شده بودم؟

به راستی چه اتفاقی افتاده در من که دست به طرد این صفات زدم؟ چه کردم؟

 

تازگی ها تو زندگیم سر دو راهی قرار گرفتم. حس منطق یک راه مستقیم و مشخص ولی عاری از شگفتی و هیجان را نشون میده ولی شهودم من را به سمتی هدایت می کنه که اگرچه زیاد روشن نیست ولی بدجوری وسوسه برانگیزه و شور زندگی را در قلبم شعله ور می کنه.

باید برگردم به گذشته و دنبال جایی بگردم که این حس زنانه بکر را طرد کردم...

 

این پست ادامه دارد...

پیوست: چند روزی به خاطر یک سفر پیش بینی نشده، دسترسی به اینترنت نداشتم. شرمنده دوستانی که در پاسخ دهی به ایمیلشون تاخیر ایجاد شد.

دوستان دیگه ای که ابراز تمایل کردند برای تکمیل پرسشنامه، چون حجم ایمیل های دریافتی زیاد بود برای نظم دهی، اول ایمیل دوستانی که پرسشنامه را تکمیل کرده بودند به ترتیب باز کردم و پاسخ دادم. اگه پرسشنامه های تکمیل شده کافی نبود که احتمالا این اتفاق نمیوفته براشون ایمیل می زنم و از لطفشون بهره مند میشم.

دلسوزی بیجا ممنوع

سلام

مادرم تعریف می کرد، زمانی که شاغل بود یکی از همکارانش که مرد جوانی بود اصرار داشت با زنی ازدواج کنه که حاضر بشه شرط اون را قبول کنه. که «هیچ وقت بچه دار نشند».

از اون جایی که شرط سختی داشت و هر کسی حاضر به قبولش نبود، مجبور بود به افراد مختلفی بسپاره که اگه موردی پیدا کردند که این شرط را قبول داشت، بهش معرفی کنند. برای همین خیلی زود این قضیه بین همکارها پیچید و بعد هر کسی از سر خیرخواهی اونو نصیحت می کرد که جوونی و الان این حرف را می زنی. هر مردی نیاز به بچه داره و ...

و مرد جوان بدون هیچ توضیحی سر خواسته اش پافشاری می کرد...

چند سال بعد مادرم که آشنایی مختصری با مادر مرد جوان داشت پی به راز این همه اصرار برد. پدر مرد جوان یک بیماری ارثی بسیار سخت داشت و به خاطر همین پسر نمی خواست انتقال دهنده این ژن معیوب باشه. اون که در کودکی سختی های طاقت فرسای این بیماری را دیده بود به شدت می ترسید خودش هم حامل و ناقل این بیماری باشه. برای همین چنین شرطی گذاشته بود.

مادرم می گفت: بعد از این که دلیلش را فهمیدم، متوجه شدم چه قدر این مرد جوان تو این مدت اذیت می شده وقتی همه ازش می پرسیدند که چرا نمی خواهد بچه دار بشه و کلی نصیحتش می کردند و اون نمی تونسته دلیل اصلی تصمیمش را بگه.

 

حالا من هم تو چنین موقعیتی قرار گرفتم. و درک می کنم چه قدر سخته وقتی نمی تونی دلیل اصلی تصمیمت را برای همه از خاله گرفته تا زن دایی شوهر و زن همسایه و بقال سر کوچه و... توضیح بدی و مجبور میشی یک سری توضیح الکی بدهی...

چه قدر سخته! چرا آدم ها دلسوزی الکی می کنند؟ چرا حس می کنند بهتر از ما خیر و صلاح زندگی ما را می دونند؟ چرا حس می کنند وظیفه دارند که راه درست را به هر کسی سر راهشون سبز شد از دختر عمه تا بغل دستی تو مترو نشون بدهند؟ چرا دیگران را تو شرایط استیصال و ناتوانی قرار می دهند؟ چرا تو زندگی و تصمیمات خصوصی آدم سرک می کشند؟ چرا؟

 

کاش می شد یک تابلو درست کرد مثل کشیدن سیگار ممنوع و همه جا نصب کرد و روش نوشت «دلسوزی بیجا ممنوع»

 

پیوست: دوستانی که پرسشنامه را ارسال کردند و هنوز جوابش را دریافت نکردند، دیروز اینترنتم قطع بود. در اولین فرصت ارسال می کنم. 

چندهمسری در بین انسان های اولیه

سلام

روز جمعه به یک همایش رفته بودم. سخنران یک آقای دکتر روانپزشک بود که داشت درباره چندهمسری و دلایل خیانت صحبت می کرد.

آقای دکتر گفت که در زمان های بسیار قدیم قدرت در شکار بوده و مردان بودند که به خاطر شکار قوی بودند و برای همین  در بین مردان چند همسری رواج داشته.

نمی دونم آقای دکتر حقیقتا چه قدر در مورد روابط زناشویی در زمان انسان های غارنشینی مطالعه داشتند؟

فقط دوست داشتم ازشون چند سوال بپرسم:

- آیا در اون زمان پیوند مقدس ازدواج به صورت امروزی بوده که مردان غارنشین چندهمسری اختیار کنند و مثلا چهار زن عقدی و چهل صیغه داشته باشند؟

- آیا دفتر ثبت ازدواج هم داشتند؟

- آیا واحد خانواده به صورت امروزی تعریف شده بوده؟ یعنی هر خانواده یک غار داشتند و مادر و پدر و بچه ها در کنار هم به خوشی و خرمی گومبا گومبا می کردند؟

- آیا درسته که بر اساس معیارهای امروزی در مورد روابط انسان های اولیه صحبت کرد؟ آیا حقیقتا شکار کردن قدرت محسوب می شده؟

- آیا به شکار نرفتن زنان و مراقبت از بچه ها حقیقتا نشانه ضعف زنان ابتدایی بوده؟

 

ایولین رید معتقده که آن چه انسان ها را از حیوانات متمایز می کنه توانایی تولید آن هاست. انسان ها می توانند از اشیای پیرامون وسائلی را تولید کنند که باعث رفاه و بهتر زندگی کردن آن ها باشه و هم چنین همین توانایی باعث شده انسان ها تشکیل اجتماع بدهند.

پس میشه این گونه نتیجه گرفت که آن چه در واقع قدرت و دلیل برتری انسان نسبت به حیوان میشه همین توانایی تولید و ساخت ابزار و وسائله.

وقتی مردان اولیه برای شکار می رفتند که البته هر روز نبوده و کاری بس خطرناک بوده این زنان بودند که یاد گرفتند از استخوان و دندان و پوست و موی شکار وسائل و ابزار بسازند. کم کم یاد گرفتند کشاورزی کنند و مواد غذایی را به گونه ای ذخیره و مدیریت کنند که تا شکار بعدی گرسنه نمانند.

نکته دیگه این که برخلاف تصور ما برتری جنسی بر جنس دیگر اون زمان ها مطرح نبوده و فقط تقسیم وظایف بوده. حتی در زمینه پرورش کودک.

و نکته دیگه این که ازدواج به این صورت وجود نداشته. رابطه جنـ.سی به صرف تولید مثل بوده و نسب شناسی کودکان از طریق مادر بوده و البته این که این بچه مال کیه و ... این قدر ها مهم نبوده چون فردیت و مالکیتی وجود نداشته. زندگی ها گروهی بوده. همه چیز برای ما بوده.

در واقع این بازی قدرت، ضعیف شمردن زن، خانه نشینی و محکوم کردنش به جنس دوم از زمانی شد که فردیت و مالکیت به وجود اومد.

این نقشه طبیعی و خط مشی جهان هستی برای انسان ها نیست. این ها ساخته و پرداخته دست انسان ها و نظام هایی هستند که اختلاف طبقاتی و اختلاف جنسی حاصل دست اون هاست.

 

پیوست 1: نمی دونم چرا اکثر مهمان هایی که رامبد جوان دعوت می کنه برای نشان دادن این که چه قدر فعال و پرانرژی هستند از واژه بیش فعال استفاده می کنند؟ این همه بیش فعالی در بین مسئولان و قانون گذاران ما نگران کننده است.

پیوست 2: شاید پست امروز یک پست ادامه دار باشه... شاید.