اون مردهایی که باید حتما بابا بشند...

سلام

بعضی از مردها حتما باید بابا بشند. اون دسته از مردهایی که صبور و مهربوند. بزرگمنشند. یک دل دارند به وسعت دریا. ریزبین و بهونه گیر نیستند. راحت و آسون می گیرند.

اون دسته از مردهایی که حامی بودن را با فضول بودن و دخالت کردن قاطی نمی کنند. اون هایی که پشتیبانند. اون هایی که وقتی کودک زمین می خوره به جای این که بهش بگند چرا فلان چاله را ندیدی یا چرا به حرفم گوش ندادی که از این طرف نرو و... بچه را بغل کنند و تو آغوش گرم و مردونه شون جاش بدهند و بگند می دونم درد داره ولی زود خوب میشه.

اون مردهایی که وقتی با کودک بازی می کنند. قد و همسن همون میشند. مثل بچه می خندند، اشتباه می کنند، یک جاهایی کم میارند و می گذارند کودک ببره. اون هایی که بچه شون رقیبشون نیست و بردن از یک بچه 6 ساله حس کسب عنوان قهرمانی در جام جهانی را بهشون نمیده!

اون مردهایی که حس مهم بودن، عزیز بودن، توانا بودن را در کودکشون تایید می کنند. بهشون اجازه پرواز می دهند و از دور نظاره شون می کنند و لبخند می زنند. اجازه می دهند بچه تجربه کنه و در عین حال بهشون این حس را می دهند که هر جوری بشه دوستشون دارند. اون مردهایی که اصلا بلد نیستند سرکوفت بزنند و مدام ترس از این ندارند که پایه های صندلی قدرتشون یک کم بلرزه!

اون مردهایی که مدام در حال قدرت نمایی و شاخ و شونه کشیدن برای زن و بچه نیستند. اون هایی قدرت در روح، دل و چشم و طرز نگاهشونه نه در ماهیچه های بازو و تارهای صوتیشون!

اون مردهایی که برای بچه شون شخصیت مستقل قائل هستند و مدام انتظار شنیدن چشم و اطاعت محض ندارند. اون مردهایی که در درون این قدر ترسو نیستند که اگه کسی بهشون «نه»گفت فکر کنند که کنار گذاشته شدند و یا به عنوان رییس خونه ابهتشون خدشه دار شده!!!

اون مردهایی که بوسیدن، در آغوش کشیدن و نوازش کردن را بلدند. تعداد «دوستت دارم» گفتن هاشون را نمی شمرند مبادا بچه لوس بشه و اقتدار را با خشونت اشتباه نمی گیرند.

اون مردهایی که میشه بهشون تکیه کرد بدون ترس از این که باید در مقابل محبتی که می کنند حتما در عوض چیزی براشون داشته باشی.

اون مردهایی که بلدند تحسین کنند، تشویق کنند و بهت حس مهم بودن بدهند بدون این که حس کنند از مهم بودن خودشون چیزی کم شده.

اون مردهایی که مثل یک چشمه جوشان در دل کوه می مونند. گرم و زلال و در عین حال محکم.

این مردها باید حتما بابا بشند. نه یک بار. چند بار. این مردها باید حتما بابای یک دختر هم بشند. بابای یک دختری که از کودکی حس کنه چه قدر زن بودن خوبه. چه قدر به خاطر همینی که هست دوست داشتنی و خواستنی و عزیزه و چه قدر می تونه توانا باشه.

اگه از این جور مردها هستید خواهش می کنم حتما بابا بشید وگرنه لطفا در حق بشریت لطف کنید و تاج سلسله کیانیان را بگذارید زمین و بابا نشید!

لطفا کتاب روانشناسی نخونید!!!!

سلام

اول عنوان را اصلاح می کنم! «لطفا زیاد کتاب روانشناسی نخونید»

چندی پیش تو یکی از گروه های تخصصی که عضو هستم یک متن از نیما قربانی به اشتراک گذاشته بودند مبنی بر این توصیه که زیاد نباید کتاب روانشناسی خوند ودلایل خودشون را آورده بودند. البته من نمی دونم چه قدر این متن صحت داره ولی به یاد سخن دکتر حمیدپور تو یکی از کارگاه های ایشون افتادم. ایشون می گفت من از مراجعانم می خواهم کتاب روانشناسی نخونند. فقط چند کتاب ساده را بهشون توصیه می کنم.

و دلیلشون؟

خوب ایشون می گفتند وقتی یکی خیلی کتاب روانشناسی بخونه با اصطلاحات روانشناسی آشنا میشه بدون این که بدونه مال کدوم مکتبه و چه تاریخچه ای پشتشه و چه مراحلی قبلش باید یاد گرفت یا طی کرد. بعد فرد پر میشه از اصطلاحات روانشناسی و حس می کنه خیلی در مورد این علم می دونه. وقتی بهش میگیم فلان تکنیک را می خواهیم انجام بدیم میگه بله بله! خودم می دونم فلان و بهمان!

این چه ضرری داره؟ ضررش اینه که فرد فکر می کنه خودش خیلی می دونه! دیگه اعتماد نمی کنه! پیش متخصص نمیره! یا اگه بره جادوش را از دست میده! و میگه این روانشناسه هم که خیلی چیز حالیش نیست! خودم همه این ها را بهتر می دونستم! چه قدر بی سواد بود! وقتی خودم می دونم برای چی این همه پول بدهم برم پیش روانشناس؟! و...

چیزی که این افراد نمی دونند اینه که تحصیلات آکادمیک روانشناسی با این کتاب های خودشناسی از زمین تا آسمون فرق داره، تجربه درمان چیزیه که با خوندن کتاب صرف به دست نمیاد. در دروس آکادمیک شما یک سری سلسله مراتب را در مکاتب یاد می گیرد. یک رویکرد را پیشه راه خودت می کنی و بعد از اون تجربه و عمله که تو را برای درمان آماده می کنه.

این که مرتب کتاب روانشناسی و مخصوصا کتاب های تخصصی روانشناسی بخونیم و بعد بگیم ما بی نیازیم مثل اینه که تمام کتاب های تخصصی پزشکی را بخونیم و بگیم دیگه نیازی به پزشک نداریم.

در مراجعه به پزشک این شما هستید که با بیان صحیح علائم و حسی که دارید پزشک را راهنمایی می کنید که تشخیص درست بده و اونه که می تونه بین چندین بیماری که علائم مشترکی داره صحیح ترین تشخیص را بده و بهترین درمان را مختص درد شما تجویز کنه ولی باز این شما هستید که با دنبال کردن مرتب درمان بهبودی را تسهیل می کنید.

پروسه روان درمانی هم همین طوره. شما علائم را میگید. روانشناس بهترین تشخیص را میده و با توجه به رویکرد درمانیش درمانی، ارائه می کنه و باز این شما هستید که باید برای رسیدن به نتیجه اون راه را دنبال و پیگیری کنید.

در ضمن این که همون طور که شما پیش یک چشم پزشک از معده دردتون شکایت نمی کنید و دنبال درمان نمیرید. پیش یک روانشناس کودک هم نمی تونید دنبال چاره برای مشکل زناشوییتون باشید. این بی سوادی پزشک یا روانشناس مسلما به حساب نمیاد.

حالا این سوال پیش میاد پس این همه کتاب خودیاری به چه درد می خوره و چرا چاپ میشه؟

اگه دقت کرده باشید وقتی یک کتاب خودیاری می خونید، پر از مثال و داستان ها و توضیحاتی است که مدام میگید وای چه قدر شبیه من! انگار خود منه! چه قدر شبیه شرایط منه! و...

و اغلب کتاب تموم میشه و بعد میگید خوب حالا چه کنم؟ راه حل چیه؟ چه جوری از این شرایط خلاص بشم؟

حقیقت اینه خیلی از کتاب های خودیاری فقط یک بینش به شما میده. برای این که متوجه بشید شرایط شما عادی نیست و نیاز به کمک دارید. و گه گاه یک توصیه های کوچک.

مثل کتاب هایی درباره فشارخون و دیابت که علائم را به شما میگه ولی شما را از پزشک بی نیاز نمی کنه.

وقتی شما به این بینش رسیدید، قدم بعدی دنبال متخصص خوب رفتن و پیگیری درمانه که مسلمه نسبت به مشکلات جسمی زمان برتر است.

به شخصه توصیه می کنم برای خوندن کتاب خودیاری مناسب هم از روانشناستون کمک بگیرید.

دانستن تئوری صرف به معنای این نیست که طرف در عمل هم توانایی بالایی داره. چندی هست که به لطف دوست نازنینی تو گروهی عضو شدم که منسوب به یکی از کسانی هست که خودشون را یک کارشناس مکتب یونگ می دونند. البته ایشون خیلی معروف هستند و از طریق کارگاه ها و کتاب ها و جزوه های منتشر کرده در این زمینه بسیار مشهور و البته ثروتمند شده اند. ولی چیزی که هست ایشون تحصیلات آکادمیک ندارند. حتی در زمینه مکتب یونگ. برای همین تو این گروه فقط حرف های قشنگ و پرشور و مهیج زده میشه ولی وقتی پای یک موقعیت واقعی و ملموس پیش میاد و کسی برای مشکلی واقعی کمک می خواهد، معمولا کسی براش جوابی نداره و همه سکوت می کنند. (خداراشکر که ایشون حداقل دست به دادن مشاوره فردی نزده اند!)

قبول دارم که روانشناسانی هستند که خیلی هم وارد، مطلع یا باتجربه نیستند. همین طور که همه پزشک ها متبحر و بدون ایراد نیستند. ولی قبل از این که متخصص مناسب را انتخاب کنید به چند نکته توجه کنید. اول این که هر روانشناس زمینه تخصصی داره. اگه کسی در کارت ویزیتش نوشت زوج درمانی، درمان کودک، مشاوره تحصیلی، اضطراب، افسردگی، وسواس و... بدونید که فایده نداره و همه و هیچ کاره است! دوم این که هر روانشناسی برای درمان رویکرد خاص خودش را داره. ممکنه شما نتونید با این رویکرد یا حتی با شخصیت روانشناس کنار بیایید و احساسی راحتی کنید. این نه مشکل شماست و نه مشکل روانشناس! به سادگی یک روانشناس دیگه با یک رویکرد دیگه انتخاب کنید. یا حتی از همون روانشناس بخواهید یک همکار دیگه را به شما معرفی کنه. دلیل نداره اگه یک روانشناس برای کسی خوب بوده برای شما هم خوب باشه. 

ولی یک چیز را به خاطر داشته باشید. خوندن کتاب های روانشناسی شما را از راهنمایی های تخصصی یک متخصص بی نیاز نمی کنه. خوندن چند کتاب خودیاری و یا مهارت فرزندپروری کافیه. خوندن کتاب های تخصصی روانشناسی را به عهده افرادی بگذارید که دارند تحصیلات آکادمیک این رشته را دنبال می کنند.

فکر می کنم اگه هر چیزی سر جای خودش باشه و روند عادی خودش را طی کنه برای همه بهتر باشه. هیچ کدوم از ما بی نیاز از هیچ تخصصی نیستیم چون هیچ فردی عالم دهر نیست!

در ضمن یک نکته مهم دیگه، حتی روانشناس ها هم خوددرمانی نمی کنند و برای حل مشکلات روانیشون به یک روانشناس دیگه نیاز دارند. افراد عادی که جای خود دارند.

 

پیوست: خدا به این رامبد جوان عمر پر برکت بدهد! خیلی از افراد موفق و کارآفرین و فعال جامعه را به مردم معرفی کرد. کسانی که با وجود این همه فعالیت در سایه بودند. به خصوص زنانی که با وجود این همه محدودیت موفق به کسب کلی جایزه ملی یا بین المللی شدند و پله های ترقی را با وجود سختی طی کرده اند. 

ویژگی های یک ازدواج موفق

سلام

یک دوستی دارم که دو ساله رابطه متعهدانه ای با یک آقایی داره. یک روز ازش پرسیدم که شما برنامه ای برای ازدواج ندارید؟ گفت راستش من آدم ازدواج نیستم. دوست دارم زمان هایی با هم باشیم، بخندیم، صحبت کنیم و ... ولی بعد برگردم به خلوت خودم.

اصلا نمی خواهم قضاوت کنم. ولی چیزی که در مورد دوستم خوشم اومد این بود که تکلیفش با خودش مشخص بود. می دونست چه جور آدمیه و از زندگی چی می خواهد؟

 

یک پست نوشته بودم با عنوان خواهش می کنم ازدواج نکنید! واضحه که کسانی که چنان ویژگی هایی داشته باشند به احتمال قوی زندگی موفقی نخواهند داشت. پس اون دسته را کنار می گذاریم.

اکثر ماها بارها و بارها شنیده ایم که برای ازدواج موفق زوج ها باید یک سری ویژگی هایی داشته باشند. به عنوان مثال از یک طبقه اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی باشند. علایق مشترک داشته باشند. شباهت ها بیشتر از تفاوت ها باشه. به استقلال مالی و عاطفی رسیده باشند و...

این ها شرایط لازم هست ولی کافی نیست.

من در تقسیم بندی های خودم یک سری شرایط دیگه هم دارم که به نظرم مهم تر از اون هایی هست که بالا گفتم.

اول این که فرد به یک خودشناسی نسبی رسیده باشه. ترس ها، خواسته ها، اولویت هاش را بشناسه. حد و مرزهای خودش را بدونه و مهم تر از همه این که با خودش روراست باشه. آیا واقعا آدم ازدواجه؟ آدمی تعهد بلندمدت هست؟ قبول مسئولیت زندگی و شریک شدن با دیگری؟

دوم این که چه قدر شما و طرف مقابل آدم انعطاف پذیری هستید؟ چه قدر توانایی پذیرش تفاوت ها و اختلاف دیدگاه های دیگری دارید؟ هر دو انسانی هر چه قدر هم شبیه هم باشند، یکسان فکر نمی کنند و خواسته های کاملا یکسانی از زندگی ندارند. این یک ویژگی کاملا اساسی در زندگی مشترکه که شما پذیرای این تفاوت باشید و به تفاوت عقاید و سلایق و حتی اولویت های طرف مقابل احترام بگذارید.

سوم، این که چه قدر شما و طرف مقابل مهارت حل مسئله دارید؟ یعنی در زمان بروز مشکلات به جای پیدا کردن مقصر و انداختن طناب تقصیر برگردن اون، دنبال مناسب ترین راه حل برای این مشکل هستند؟ مناسب ترین راه حل هم، راه حلی هست که برد-برد باشه. یعنی یکی از همه خواسته هاش نگذره و دیگری به همه خواسته هاش برسه! راهی متعادل که هر دو طرف به اندازه ای متناسب بتونند نظرات و سلیقه شون را اعمال کنند.

چهارم، این که چه قدر شما و طرف مقابل به آرزوها و استعدادها و اهداف دیگری احترام می گذارید. این که تصور نکنید اهداف و خواسته های شما خیلی خیلی مهم تر از دیگری هست و اون باید حالا حالاها دندون روی جیگر بگذاره تا شما یکی یکی پله های ترقی را طی کنید. بلکم در انتها بتونه نیمچه پله ای بالا بره. راهی پیدا کنید که هیچ کدوم سکوی پرتاب دیگری نشید. بلکه با هم بپرید.

پنجم، هر دو هنر دیدن دنیا از زاویه دید دیگری را داشته باشید. زاویه دید وسیعی که بتونید گه گاه خودتون را جای دیگری بگذارید و ترس ها و نیازها و خستگی هاش را درک کنید و باهاش همدلی کنید.

ششم، هر دو حامی باشید. حمایت کردن با سرپرستی کردن فرق داره. حمایت کردن به معنای این که شما بیشتر می فهمید و وظیفه شماست که مدام راه نشون بدهید و یا حتی وظایف دیگری را انجام بدید نیست. حمایت یعنی با اطمینان دادن از این که کنارش هستید، باور داشته باشید که خودش می تونه از پس کارهاش به بهترین نحو بربیاد.

هفتم، ازدواج در عین شراکت به معنای یکی شدن هویت زوج و یا وابستگی نیست. به استقلال، فردیت، اهداف شخصی و علایق شخصی هم احترام بگذارید.

هشتم، که برای من یکی از همه مهم تره، این که دو نفر در زندگی همدیگر را برابر بدونند. با هر ویژگی یا شغل و یا خصلتی بدونند که در سیستم ازدواج با شریکشون برابر هستند. این که مثلا شما مدیر یک شرکت هستید و یا همسرتون خانه دار، هیچ برتری به شما در سیستم خانواده نمیده. کار و فعالیت و زحمات هر دوی شما در سیستم خانواده به یک اندازه ارزشمند و حیاتی است.

نهم، تقسیم وظایف در خانواده منحصربه فرد شما باید بر اساس قوانین و مرزبندی ها و توانایی ها و خواسته های شما باشه نه عرف و کلیشه و خواسته عمه خانم. اگه همسر شما در مدیریت اقتصادی موفق تر عمل می کنه چه اشکالی داره برای بهبود زندگی مدیریت مسائل اقتصادی را اون به عهده بگیره؟در عوض شما هم در زمینه دیگه ای از زندگی که استعداد بیشتری دارید مسئولیت بیشتری بر عهده خواهید گرفت.

دهم، در زندگی مشترک تصمیم شما روی زندگی شریک شما هم اثر می گذاره. خودخواهی خواهد بود اگه بدون مشورت با اون و در نظر گرفتن عقاید و نظراتش تصمیمی بگیرید و باور داشته باشید شما خیلی بیشتر می فهمید. حتی در زمینه ای که شما توانایی بیشتری دارید مشورت کردن و در نظر گرفتن عقاید دیگری امری حیاتیه. چون حس اتحاد و یک خانواده بودن را میده.

و در آخر، هیچ وقت از بیان احساسات و عریان کردن روحتون در مقابل شریک زندگیتون نترسید. کسی که از احساسات و نقاط ضعف شما سواستفاده کنه، شریک شما نیست. دشمن شماست. وقتی احساساتتون را به شریکتون بیان می کنید بهش نشون می دهید که قابل اعتمادترین فرد توی دنیا برای شما، اونه.

زندگی مشترک را اگه یک شراکت در نظر بگیریم، شراکتی موفق تره، که توش منیت ها را کنار بگذارید و هوشمندانه برای توسعه و پیشرفت و بهبود این شراکت با هم قدم بگذارید. هر شراکتی که توش یک نفر به فکر به اصطلاح زرنگی کردن، شیره مالیدن سر طرف مقابل، خودخواهی کردن و عالم دونستن خودش باشه خیلی زود از هم می پاشه.

 

پیوست: این پست را به درخواست دوستی نوشتم. امیدوارم مفید باشه.

سوال از شما

سلام

این بار ازتون یک تقاضایی دارم. می خواهم در صورت امکان به سوال های زیر پاسخ بدهید:

 

-         به چه ازدواجی میشه گفت ازدواج موفق؟

-         به نظر شما یک ازدواج موفق چه ویژگی هایی داره؟

-         یک زوج موفق چه ویژگی هایی داره؟  

-         معیارهای صحیح انتخاب همسر چه چیزهایی باید باشه؟

 

ممنون میشم از تجربیات خودتون هم بگید.

نیایش برای من یعنی...

سلام

یکی  از بهترین دیالوگ هایی که تا به حال شنیده ام مربوط به فیلم مارمولک می شد. اون جمله معروف «به تعداد انسان های روی زمین، راه رسیدن به خدا هست».

یکی از راه های اصلی من برای رسیدن به خدا، حضور در طبیعته. اصلا خدا برای من عین طبیعته. خدا، شعور حاکم بر قوانین هستی و طبیعته. به معنای کلیش.

من می تونم ساعت ها در طبیعت بنشینم و به نوای طبیعت گوش بدهم و جزوی از اون بشم.

به نظر من همه طبیعت در یک چرخه ای از شور و طرب همیشگیه. و برای من نیایش یعنی جزوی از این چرخه شور و طرب بشم. غرق بشم در نوای بی نظیر طبیعت. صدای نوک زدن یک دارکوب. شرشر یک جوی کوچک آب. سکوت نمناک بوته های چایی فرو رفته در مه. موسیقی ملایم عشقبازی موج و ساحل یا صدای جیرجیرک ها لابه لای نی های تالاب...

نیایش یعنی همرنگ شدن با رنگ های بی همتا و درخشان طبیعت. طیف گسترده سبز از تیره درختان قدیمی تا روشن جوانه های تازه. درآمیختگی بی نظیر رنگ آبی و بنفش و ارغوانی و نارنجی غروب. سفیدی براق و پفکی ابرها در زمینه آبی تمیز آسمان. ترکیب رنگ متنوع شن و ماسه ها از زرد روشن تا قرمز تیره. یعنی خوابیدن رو به آسمان و یکی شدن با ستاره های درخشان در  آبی تیره شب...

نیایش یعنی لمس نرمی یک گلبرگ، تردی یک برگ تازه جوانه زده، خنکی مه، ریزش دانه های ظریف شن از لای انگشتان. یعنی لمس زمین با پای برهنه. یعنی چرخش موج دریا دور ساق پاهات. یعنی نوازش نسیم روی گونه هات. یعنی حس گرمای انوار خورشید روی پوست بدنت...

نیایش برای من یعنی بوی خاک نم خورده، بوی شوری دریا، بوی گل ها و علف های خودرو، بوی جلبک و گیاهان آبی. بوی میوه های تازه روی درخت. بوی روستا...

نیایش برای من یعنی شادی، سرمستی، لبریز شدن از حس های خوب. نیایش من همراه خنده است و شعف و اندوه توش جایی نداره. من با اندوه راهی به شعور بزرگ هستی نمی برم. چون همه هستی سرشار از شور و شعفه و نشاطه...

نیایش من یعنی این و این هفته من بسیار نیایش کردم.

 

عکس های سفر در ادامه مطلب. 

ادامه مطلب ...