آغازی برای نو شدن

سلام

امروز آخرین روز سال 1393 است. خیلی ها درباره سالی که گذشت می نویسند و خیلی ها درباره خواسته ها و اهداف سال جدید.

ولی من امروز نه می خواهم از سالی که گذشت بنویسم و نه از اهداف سال آینده.

برای من زمان یک قرارداده. شروع و پایان هر چیزی یک قرارداده. سن یک قرارداده. گذر زمان یک قرارداده.

آغاز، شروع و تازه شدن یک قرارداده. برای هر کسی ممکنه یک زمان خاص اتفاق بیوفته. نقطه عطف هر کسی می تونه یک روز خاص باشه. می تونه یک روز گرم تابستونی باشه وقتی پا توی آب یک جوی خنک گذاشتیم و داریم یا قاچ هندونه می خوریم. یا یک روز سرد زمستونی وقتی داریم گوله برفی به سمت هم پرت می کنیم. یا یک روز پاییزی وقتی داریم تو یک پیاده روی پر از برگ خشک قدم می زنیم.

لحظه آغاز را ذهن ما انتخاب می کنه. ذهن ماست که تصمیم می گیره کی و کجا چیزی شروع بشه و کی تموم بشه. این ما هستیم که تصمیم می گیریم کی خودمون را ارزیابی کنیم و هدف گذاری کنیم. هر روز، هر هفته، هر ماه یا هر سال...

این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه روزی را برای نو شدن، از نو زیستن و از نو شروع کردن انتخاب کنیم. دنیا، نوروز، آغاز و پایان همه و همه در درون ماست.

 

هر روزتون لحظه ای نو و شروع یک آغاز باشه.



یک قانون کوچک ولی کلیدی در روابط

سلام

کوچه ما یک کوچه یک طرفه است. دیروز داشتم پیاده به سمت خونه می رفتم که وسط کوچه به دو ماشین برخوردم که یکی خلاف می رفت و یکی در جهت درست. هر دو سپر به سپر ایستاده بودند و بحث می کردند و هیچ کدوم هم عقب نشینی نمی کردند.

نا خودآگاه یاد هفت سال پیش افتادم. زمانی که پسرک کوچک بود و ما می خواستیم یک روز تعطیل به یک پارک جدید ببریمش. یادم نیست کدوم پارک بود. ولی یادمه برای جای پارک به مشکل برخوردیم. در آخر تو یک کوچه خلوت و باریک یک جایی پیدا کردیم. رفتیم پارک و تفریح کردیم و سرخوش برگشتیم. موقع برگشت آقای اردیبهشتی دور زد تا از کوچه خارج بشه که یک ماشین با ما سپر به سپر شد. کوچه باریک بود و دو طرف ماشین پارک شده بود. ماشین بوق و چراغ زد و ما را تقریبا سپر به سپر مجبور کرد مسافتی را عقب بریم تا تونست بیاد کنار ما. راننده یک خانم بود که پنجره داد پایین و با فریاد گفت که کوچه یک طرفه است و چه قدر ما بی شعور بودیم که متوجه این موضوع نشده بودیم. بعد هم ابراز تاسف کرد برای پسرک که پدر و مادری نفهم چون ما داره!!!!!!!!!!!!!!!

من و آقای اردیبهشتی شوکه از این برخورد به سر کوچه که رسیدیم هر چه نگاه کردیم هیچ تابلوی یک طرفه ای سر کوچه ندیدیم!

دیروز که این صحنه را دیدم یک لحظه پیش خودم گفتم بعد از اتفاق اون روز اون خانم چه فکری در مورد ما کرده بود؟ یعنی این اتفاق را با چه زاویه دیدی برای اطرافیان تعریف کرده بود؟ اگه وبلاگ داشت آیا رفته بود و از بی نزاکتی شهروندان در یک پست داد سخن داده بود و بعد باز هم برای پسرک ابراز تاسف کرده بود؟

بعد پیش خودم گفتم چند درصد از اتفاقاتی که در اطراف ما میوفته حقیقتا همون چیزی هست که ما درک می کنیم؟ چه قدر مطمئن هستیم قضاوت ما درباره اتفاقی صددرصد درسته؟

در مورد خودم که فکر می کنم به شدت دچار تردید میشم! تو زندگیم با خیلی ها برخورد کردم که فقط اون لحظه دیدمشون و نمی دونم قبل از برخورد با من چه اتفاقاتی براش افتاده بوده و یا اصلا از خیلی مسائل دیگه بی خبر بودم. من فقط توان دارم درباره اون لحظه و فقط از زاویه دید خودم به دنیا نگاه کنم که به طرز انسانی کوچک و یک بعدیه! پس چه طور می تونم اطمینان داشته باشم، قضاوت من و احساس ناشی از اون درسته؟

 

توی مسیر زندگی ما اتفاقات زیادی رخ میده. با افراد مختلف آشنا میشیم چه برای یک لحظه و چه برای یک عمر، ولی هیچ وقت نمی تونیم ادعا کنیم ما از همه چیز خبر داریم. پس این می تونه یک هشدار باشه در برخوردهامون با دیگران.

نمی دونم میشه یک قانون کلی داد یا نه؟ ولی برای من این جمله یک قانون کلیه! یعنی به هر چیزی که فکر می کنم، اگرچه سخت ولی می تونم از طریق این قانون یک رابطه درست و انسانی ایجاد کنم.

«همون جوری با دیگران رفتار کن که دوست داری دیگران با تو رفتار کنند.»

کافیه قبل از گفتن هر حرفی و یا انجام هر عملی چند ثانیه درنگ کنیم و ببینیم دوست داریم با خود ما این جوری رفتار بشه؟

اگرچه خیلی خیلی سخته ولی اگه بتونیم در نصف تعاملاتمون این جمله را مد نظر داشته باشیم خیلی از مشکلات در روابط ما حل میشه.

ای کاش من هم...

سلام

گاهی اوقات... بعضی از لحظات کمیاب در زندگیم... پیش میاد که بگم ای کاش منم یک زن معمولی بودم...

از اون زن هایی که در تعریف اکثریت از زن می گنجند. زنی که خودش را جنس لطیف و ظریف و ضعیف بدونه. زنی که همه دنیاش با خط پررنگی به دو منطقه زنانه و مردانه تقسیم شده. زنی فارغ از هر مسئولیت پذیری برای زندگی که خودش را راحت به دست امواج اقتدار مردانه مرد زندگی و سایه بالای سرش بسپاره و براش مهم نباشه که فلان کار همسرش به ضرر زندگیشونه یا به نفعش.

زنی که عمیقا باور داره مردان برتر از زنانند. یا زنی که راحت عبارت "خوب مردند دیگه" در دهانش بچرخه. زنی که همه هم و غمش مورد توجه قرار گرفتن و دیده شدن در چشمان مردان زندگیش باشه و خودش را با خط کش اون ها بسنجه. زنی که زیاد فکر نکنه. راحت هر حرفی را باور کنه و از ته دل و عمیقا اعتقاد داشته باشه بزرگترین جهاد زن شوهرداریه و اصلا اصل خلقت زنان این بوده که پله بشند برای ترقی مردان، مادر بشند و بچه تربیت کنند و خونه را تمیز و محیط را آرام نگه دارند برای خوشحالی و راحتی مردشون که گویی بالاتر از این اجر و هدف و غایتی در زندگی زن نیست.

کاش من هم می تونستم به این زندگی مرغ وارِ آرومِ همه پسند و مورد تایید جامعه بسنده کنم. یا شاید می تونستم ذهنم را محدود کنم به سایز دور کمر و رنگ مو و مدل جدید پالتو و ... کاش منم می تونستم همه دغدغه ام این باشه که چه شگردی به کار ببرم که عطر قورمه سبزیم هوش از مردان همسایه سه واحد این ور و اون ورتر ببره تا دائم به زن هاشون غر بزنند "یاد بگیر! کدبانویی یعنی این!" یا می تونستم همه هم و غمم را بگذارم برای این که دفعه بعدی که فلانی را دیدم لباسم، جواهرم، خونه ام، مبلمانم و ... از اون بهتر باشه! یا حتی برام مهم باشه مردم چه فکری درباره ام می کنند و نگرانی از این بابت داشتم.

کاش افکارم، دغدغه هام، خواسته هام از زندگی این قدر محدود و این قدر در دسترس بود...

ولی من چنین زنی نیستم. من غذا می پزم یا کیک و یا دسر ولی بزرگترین لذت زندگیم نیست. من هیچ وقت روزی را نمی تونم به یاد بیارم که باور داشته باشم مردان از من برتر یا بهترند و یا چیزی که من را ملزم به بودن با یک مرد زیر یک سقف می کنه نیاز یا احتیاجم به یک سایه بالای سره چون ضعیف ترم! من سعی در آرام کردن محیط خانه دارم ولی بزرگترین جهادم برای زندگی نیست.

به یاد ندارم روزی را که نپرسیده باشم چرا؟ دنبال دلیل نرفته باشم. نخواسته باشم. بدون چون و چرا و با عبارت هایی که حتما حکمتی داره و خدا و پیامبر و ائمه و ... بهتر می دونند و... چیزی را پذیرفته باشم. که تضادها، بی عدالتی ها، نابرابری ها ذهن من را به چالش نکشیده باشند. به یاد ندارم طبیعت من بر اساس جستجوی راحتی باشه تا به آسانی چنگ بیاندازم بر بند خرافات و باورها و سنت ها تا روح پرتلاطمم آرام گیرد.

لذت های بزرگ زندگی من در کشف یک حقیقت است. پیدا کردن کسی که حرفم را بفهمد. زبانی که همان را بگوید که من در دل دارم. خواندن مطلبی است که من را سر شوق بیاورد و ذره ذره مست شوم از چیزی که در ذهن من جاری می شود.

شاید، گاهی، زمان هایی، خسته از جنگیدن، از توضیح دادن، به چالش کشیده شدن های مداوم یا خلاف جهت شنا کردن بگویم کاش من هم چنین زنی بودم ولی می دانم که نیستم. چنین زنی نیستم و نخواهم بود.

راه رسیدن من به آرامش جدا از راه این زنان است. من حتی با وانمود کردن هم نمی توانم برای خود آرامشی دست و پا کنم چون طبیعت من متفاوت است. چون روح من زنده است به فکر کردن، باور داشتن به جریانی عظیم تر و هیچ گاه نمی تونم کمتری از چیزی بشم که بودم و خوشحال باشم.

پس اگرچه بارها و بارها آزار می بینم. حس جداماندگی دارم. بارها به من گفته اند که با چنین روحیه ای خواستنی یا مورد تایید نیستم ولی می دانم چیزی که برای من بهترین است این است که همان باشم که هستم...

 

و چه جالب است که درست همین دیشب جمله ای از کتابی می خوانم که بسیار به دلم می نشیند " اگر در میان مردمانی هستم که به هیچ عنوان با طبیعت و سرشت من سازگار نیستند، به دشواری خواهم توانست بدون تغییر بزرگی در خود، خود را با آن ها وفق بدهم." و من این تغییر را نمی خواهم...

 

پیوست: این پست تماما زاییده احساس و باور من بود. برای همین دست به ویرایشش نزدم. ممکنه جاهایی یک دستی هایی در شیوه نگارش به چشم نخوره ولی گذاشتم همون جوری که کلمات جاری شدند، نقش ببندند و ماندگار بشند.



بعدا نوشت: اول مطلب را رمزدار نوشتم چون حوصله قضاوت رهگذران را نداشتم! ولی بعد... بعد دیدم چرا باید نگران قضاوت دیگران باشم؟ اینه عمومیش کردم

دومین یادداشت

با سلام، 

یه بازدیدی داشتم از یه کارخانه تولید روغن ، شاید بزرگترین تولید کننده کشور باشه.

یه نکاتی راجع بهش جالبه بدونید. 

1- سرمایه دار اصلی این شرکت عربستانی ها هستند ، یعنی همونهایی که ما اصلا قبولشون نداریم .

2- تنها آورده این سرمایه گذاران عرب برای این شرکت ، سیستم صحیح مدیریتی است. 

3- با همین فقط اصلاح مدیریتی هر ساله سودی در حدود 50 تا 100 درصد سرمایه میده. 

4- میدونستید که ماده اولیه همین روغن تقریباً 100 درصد وارداتیه. یعنی اگر نگذارند روغن خام وارد بشه دیگه روغنی برای مصرف کردن نخواهید داشت. 

5- می دونستید کشاورزی ما آنقدر عقب هست که تولید هیچ دانه روغنی در ایران به صرفه نیست. 


لطفاً نظراتتون را برام بگید . 


ممنون، آقای اردیبهشتی

زنان علیه زنان!

سلام

احتمالا شما هم تا به امروز بارها جوک هایی خوندید یا به گوشتون خورده که دخترهایی از فرط خنگی باعث شدند رییس بانک سکته کنه و راننده غش کنه و استاد سر به بیابون بگذاره و متخصص کامپیوتر میز را گاز بزنه و...

عکس العمل افراد در مقابل این جوک ها می تونه طیف وسیعی از احساسات را در برداشته باشه، خنده، قهقهه، اخم، بی تفاوتی، خشم و...

برای من خشم و ناراحتی بوده و بدتر از خوندن این جوک های زیاد و تکراری در مورد خنگی و کم هوشی افسانه ای این دختران، ارسال این مطالب توسط خود زنان و دخترانه!!!! بسته به این که تو چه موقعیت یا گروهی باشم، به فرد ارسال کننده تذکر دادم یا باهاش درباره نادرستی ارسال این پیام ها حداقل توسط خود زنان بحث کردم! اغلب جواب های تند و تیزی هم شنیدم و این دردناک تر می کرد درد این ضربه ای که توسط خود زنان به پیکره زنانگی وارد میشه.

تا این که یک بار تو یک گروهی که خیلی باهاشون رودربایستی دارم و اکثرا هم خیلی بزرگتر از من هستند، چندین پیام این جوری فرستاده شد و یکی از خانم ها اعتراض کرد که حداقل خودمون برای خودمون نزنیم! و بقیه شروع کردند به گفتن این مطلب که چه اشکالی داره؟ محض خنده است فقط؟ این همه برای مردها زدیم حالا به خودمون هم بگیم! و خوب حقیقت داره دیگه!!!!! و...

خیلی به فکر فرورفتم. جدای از این که من کلا مخالف این هستم که یک قشری برای یک قشر دیگه یا یک جنسی برای جنسیت دیگه بزنند!!!! این جمله ها من را به فکر فرو برد! خوب حقیقت داره! واقعا حقیقت داره؟! محض خنده است؟! واقعا محض خنده است و بعدش هیچ اثر و ردی توی ذهن ما نداره؟!

توی یک تحقیقی اثر این کلیشه جنسیتی را که «دختران هوش ریاضی کمتری نسبت به پسران دارند» بر روی دو گروه دختر بررسی کردند. هر دو گروه از نظر بهرهوشی در یک سطح بودند و به هر دو تکالیف ریاضی یکسانی ارائه شد. به یک گروه قبل از انجام تکالیف این کلیشه جنسیتی ارائه شد و گروه دیگه از این کلیشه بی اطلاع بودند. نتایج نشان داد که بین نمرات ریاضی دو گروه اختلاف معناداری وجود داره و گروهی که کلیشه بهشون ارائه شده عملکرد پایین تری داشتند.

نتایج تحقیقات دیگری از این دست به صورت کاملا روشن و واضح نشون میده که این حرف ها، این به ظاهر مطالب طنز!!! این باورهای غلط فقط و فقط محض خنده نیست! خیلی اثر داره! اثرهای ناپیدا...

من توهم توطئه ندارم که بگم دست استکبار جهانی درکاره! که بگم کشور اسراییل و آمریکا یا اعراب و... طبق یک نقشه این کار را می کنند. نه! این ها زخم هایی هست که خودمون به خودمون می زنیم! خود زنان علیه زنان!

اگه این یک جنگ جنسیتی باشه که از اساس درست نیست چنین جنگی، این که خود زنان علیه خودشون مبارزه کنند و خودشون با خودشون بجنگند، واقعیتی دردناک و تکان دهنده است.

رواج متن ها و حرف هایی درباره ترشیدگی، کم عقلی، ظاهربینی، پول دوستی، خنگی، دنبال شوهر بودن و... در حقیقت به کی ضربه می زنه؟

چرا تا این حد ما خودمون بر ضد خودمون هستیم و خودمون را کوچک می کنیم؟

تحقیقاتی از قبیل تحقیقات بست و ویلیامز یا چای و همکاران نشون میده که پایداری و دوام کلیشه هایی جنسیتی (از قبیل ضعیف تر بودن یا کم هوش تر بودن زنان) با توسعه اجتماعی و فرهنگی و قدرت اقتصادی کشورها رابطه عکس داره. یعنی هرچه کشوری پیشرفته تر باشه  این کلیشه ها بیشتر در اون ها رنگ باخته است.

 

در حالی که کشورهای پیشرفته به دنبال توسعه رفاه و علم و تکنولوژی هستند. ما کشورهای جهان سومی در حال یک جنگ جنسیتی هستیم تا خنگی و کم شعوری و مزخرف بودن خودمون را به همدیگه ثابت کنیم!!!

دست از این کارهای بیهوده. از این ضربه زدن های مداوم برداریم و خودمون بیشتر این خودمون را به قهقرا سوق ندهیم...


بعدانوشت: این لینک را بخونید. جالبه!