اولین یادداشت

با سلام ،

تصمیم گرفتم اولین یادداشت را بنویسم تا طلسمش را بشکنم. 

امیدوارم که این سرآغازی باشد بر نوشته های مفید. 

یه نکته:  


یه همکار داریم فقط جنبه منفی هر چیز را میبینه ، یعنی دقیقاً گپی همون کسی که تو فیلم گالیور بود و همیشه میگفت 

" من می دونم نمیشه " 

می خواستم بگم تا می تونید از این افراد حذر کنید ، یعنی اینقدر سخت هست با این افراد کار کردن 

تا می تونید دوری کنید. 

فعلا خداحافظ


آقای اردیبهشتی

حریم خصوصی عمومی

سلام

هفته پیش ثبت نام دانشگاه بود. من فقط واحد پایان نامه داشتم. ولی برای ثبت نام مشکل داشتم برای همین با یکی از دوستان رفتم دانشگاه. بعد از کلی دوندگی و از این اتاق به اون اتاق و از این ساختمان به اون ساختمان رفتن بالاخره کارم درست شد و مسئولش گفت همین الان برو فلان مبلغ را واریز کن و ثبت نام کن و بیا پیش من تا مبلغ بدهی و بقیه کارها را درست کنم. با دوستم رفتم سایت دانشگاه. اول اون مبلغ را به حساب ریخت و ثبت نام کرد. بعد نوبت من شد و همون موقع تلفن همراه دوستم زنگ زد و از روی صندلی بلند شد و رفت. همون موقع یک دختری اومد و گفت شما هم دارید ثبت نام می کنید؟ گفتم بله! و گفت خیلی کارتون طول می کشه؟ گفتم فکر کنم بله! ولی اون نشست روی صندلی دوستم که دقیق کنار دست من بود. من مبلغ را وارد کردم ولی قبل از وارد کردن اطلاعات بانکیم رو کردم به دوستم که ازش بپرسم مبلغ را درست وارد کردم یا نه؟ که دیدم دوستم بنده خدا تلفنش تموم شده ولی عقب ایستاده چون اون خانم جای اون دقیق چسبیده به من نشسته و دوست اون خانم هم پشت من ایستاده بود و پشتی صندلی من را گرفته بود و هر دو زل زده بودند به صفحه مانیتور! من دوستم را صدا زدم و جوری که به در بگم که دیوار هم بشنوه گفتم با این همه آدمی که دورم ایستادند چه جوری میشه اطلاعات بانکی را وارد کنم. دوستم تایید کرد ولی اون عزیزان دل خواهر از جاشون تکون نخوردند!!!!!

وقتی به مرحله وارد کردن اطلاعات بانکیم رسیدم دیدم رودربایستی درست نیست. محترمانه بهشون گفتم: ببخشید میشه یک کم برید اون ورتر تا من کارم تموم بشه و بعد شما ثبت نام کنید؟

دختری که روی صندلی کناری و چسبیده به من، گفت: شما کارت را بکن! ما کاری بهت نداریم! داریم با هم حرف می زنیم و بعد شروع کردند به حرف زدن!

منم گفتم که خوب شما می تونید کمی اون طرف تر هم صحبت کنید. درست نیست این قدر چسبیده به من نشسته اید! من نمی تونم این جوری اطلاعات شخصیم را وارد کنم!

دختر گفت: وا! خوب اگه ناراحت اطلاعات شخصیت هستی برو تو خونه ثبت نام کن! این جا یک مکان عمومیه!!!!!!

گفتم تو مکان عمومی هم هر کسی یک فضای شخصی برای خودش داره! قرار نیست همه آدم ها به هم بچسبند و توی کارهای دیگران سرک بکشند چون مکان عمومیه!

دخترک با لحن بدی گفت: واقعا که! چه قدر مردم بی فرهنگ شدند!

بعد هم با عصبانیت صندلی را هول داد و از کنارم رفت!

 

برام جالب بود عکس العمل این خانم! آیا اگه موقعیت برعکس بود از این که یک غریبه این جوری بهش چسبیده و توی کارهایی که می کنه سرک می کشه احساس خوبی داشت؟! آیا خودش به یک حریم خصوصی حتی در مکان های عمومی نیاز نداشت؟! حریمی که هر فردی در اون احساس امنیت کنه؟!

حریم خصوصی ما با افراد ناآشنا 90 سانتی متر و با افراد آشنا 60 سانت است و هر چی میزان صمیمیت بیشتر بشه این فاصله کمتر میشه!

ولی این خانم جوری به من چسبیده بود که پارتنر آدم هم این جوری نمی چسبه!!!!!

 

پیوست: برادر می گفت بهش می گفتی توالت عمومی هم مکان عمومیه منم باهات بیام توی دستشوی؟!؟!

هیجان مقدسی به اسم خشم!

سلام

خشم هیجانی است که همه ما کمابیش اون را امتحان کرده ایم. باورهای غلطی در مورد خشم وجود داره که طیف وسیعی از اعتقادات، از سرکوب شدید این هیجان تا بروز آن به هر شدت و قیمتی را در بر داره.

خشم یکی از 8 هیجان اساسی انسان است که وجودش برای بقا و صیانت نفس لازم و ضروری است و از احساس ناکامی نشات می گیره.

اون چیزی که در مورد خشم آزاردهنده است وجود این هیجان نیست بلکه نحوه درک و بیان اونه.

خشم صرفا یک هیجان است و خصومت هیجانی که معطوف به شخص یا چیزی می شود. خصومت یک احساس درونیه و عم بروز اون باعث دردهای جسمانی میشه. وقتی خصومت به صورت رفتار بیرونی ابراز بشه منجر به پرخاشگری میشه.

سرکوب بیش از حد خشم و احساسات منفی باعث کاهش سیستم ایمنی بدن و بروز سرطان میشه و بروز بیش از حد و افسار گسیخته خشم هم باعث حملات قلبی میشه.

یک سری راهکارهای مهارکننده برای مدیریت خشم در موقعیت وجود داره و یک سری راهکارهای پیشگیری کننده برای بالا بردن آستانه خشم.

مثل اصلاح باورهای غلط درباره خشم، دادن تعهد به خود، کشف راه اندازهای فیزیولوژیک خشم و تغییر شرایط فیزیکی و ....

یک حقیقت درباره متعهد شدن و مرور آن اینه که رابطه بین بخش مغز میانی که مسئول پردازش احساسات و هیجان هاست با قشر مخ که مسئول استدلال و منطق و قضاوت و حل مسئله و... است یک رابطه صفر و یکی است. یعنی زمانی که ما عصبانی میشیم توانایی تفکر منطقی و استدلال و حل مسئله ما کمتر میشه. که برعکسش هم صادقه. یعنی اگه مهارت های منطقی را پرورش بدهیم مدیریت خشم هم آسون تر میشه.

حالا اگه خشم یک هیجان طبیعیه و باید بروز بشه نحوه صحیح بیان اون چیه؟

مراحل شیوه صحیح خشم به این ترتیبه:

1- قرار نیست خشم به صورت آنی بیان بشه. باید بهترین زمان و مکان را برای بیان اون انتخاب کنیم که بیشترین اثر را داشته باشه و هر دو طرف بر خودشون مسلط باشند.

2- رفتاری که باعث رنجش شده را باید به طور عینی  و شفاف و واضح بیان کرد و البته باید از پرش به وقایع و موقعیت های دیگه خودداری کرد.

3- بیان احساساتی که در اون لحظه و در اون موقعیت تجربه شده.

4- بیان فکری که منجر به ایجاد چنین احساسی شده (اون گفتگوهای درونی).

5- و این که مسئولیت افکار و احساساتی که در پی داشته را بپذیریم.

6- درخواستی که از فرد مقابل وجود داره به صورت واضح و شفاف بیان بشه.

 

امیدوارم روزی برسه که همه ما نه خشم های طوفانی داشته باشیم و نه خشم های سرکوب شده و یاد بگیریم چگونه این حس طبیعی را به نحو طبیعی بیان کنیم.

 

خشونت های پنهانی

سلام

دارم از پسرک تعلیمات اجتماعی می پرسم. می رسم به قسمتی که درباره خانواده توضیح داده. یک جمله ای را می خونم و خشکم می زنه! جمله چیه؟! این:

«در بعضی از خانواده ها، زنان به غیر از کار در خانه، شغل دیگری هم دارند و از این راه به درآمد خانواده کمک می کنند.»

این جمله برام سنگینه! خیلی! مخصوصا که بعدش هم هیچ صحبتی از کمک سایر اعضا در کارهای خانه نیست! به نظرم این یک خشونته که از الان دارند در ذهن دخترها و پسرهای 9 ساله می کنند. یک اجحاف! یک خشونت پنهان که در نگاه اول هیچ مشکلی نداره ولی در زیر ظاهر بدون مشکلش خشونت ظریفی داره.

با خودم فکر می کنم هر یک از ما روزانه چه قدر در معرض این خشونت های پنهان قرار می گیریم یا خودمون پنهانی خشونت اعمال می کنیم؟

وقتی بچه ای با خوشحالی میاد خونه و به پدرش میگه «بابا! بابا! امروز تو درس علوم ستاره گرفتم! » پدر: «آفرین! حالا چندتا ستاره داری؟» - «ده تا!» -« کی بیشتر از تو ستاره داره؟! چندتا داره؟!» - «دوستم 15 تا ستاره داره!» - «چی؟! پنج تا بیشتر از تو داره؟! از این به بعد بیشتر درس بخون تا از دوستت جلو بزنی!»

دو مرد با هم وسط یک کوچه یک طرفه شاخ به شاخ میشند! هیچ کدوم عقب نمیرند! بحث بالا می گیره و دعوا میشه! عبارات رکیک و ناسزاهاست که به سمت هم نشانه میرند! در نهایت کار به خواهر و مادر دو طرف و اندام های زنانه می رسه!!!!!

مادری با کودکش پیاده با سرعت در پیاده رو راه میرند. کودک مدام بهانه می گیره و مادر سعی می کنه آرومش کنه! کودک عصبانی میشه و سر مادرش داد می زنه «تو هیچی نمی فهمی! نفهم!» مادر جا می خوره! بغض می کنه و زیر لب میگه « شده مثل پدرش!»

زن و شوهر توی ماشین به سمت خونه در حرکت هستند. زن: « این چه رفتاری بود که داشتی؟ آبروی من را بردی! ده ساله اومدی تهران و هنوز یاد نگرفتی مثل آدم رفتار کنی؟ تو شهرستان شما همه همین قدر بی ملاحظه هستند؟»

صدای شکستن شیشه میاد. مادر با نگرانی می دوه ببینه چی شده! بچه ظرفی را شکونده! مادر با عصبانیت دست بچه را می کشه و از محل حادثه دور می کنه! زیر لب غرغر می کنه که «واقعا که! یک کار کوچیک را هم نمی تونی انجام بدی؟ آخه بچه به این سنی هم این قدر بی عرضه؟»

دانشجو داره سمینار میده. کلی براش زحمت کشیده و وقت گذاشته. هنوز پنج دقیقه بیشتر صحبت نکرده که استاد میگه «چرت و پرت زیاد میگی! این ها را ول کن برو سر اصل مطلب!»

زن و شوهر دارند با هم صحبت می کنند. مرد درباره یک موضوع اظهارنظر می کنه که در حیطه تخصص رشته تحصیلی خانمه. زن میگه «اشتباه می کنی! این جوری نگو! اصلا دقیقا می دونی معنی این کلمه چیه؟» مرد عصبانی میشه که «داری به من میگی؟ حالا یک کم درس خوندی فکر کردی خیلی چیز بلدی؟ به من فخر می فروشی؟»

رییس اومده و به کارمندش میگه «آقای فلانی در رابطه با اون پروژه با توجه به تغییراتی که در روند انجامش صورت گرفته به نظرم بهتره فلان کار را کنار بگذاریم و بهمان کار را شروع کنیم!» رییس میره و آقای کارمند به همکارش میگه «همینه! وقتی زن ها رییس بشند همین میشه! این زن ها هیچ ثباتی ندارند! همشون مثل همند!!!! هیچی بارشون نیست و الکی کلاس می گذارند!»

و...

شما شاهد چندتا از این خشونت های پنهانی هستید؟ خشونت هایی که اثرات مخربش به مرور به چشم میاد و نمود پیدا می کنه! چه کاری میشه براش کرد؟

نعمتی به نام دوست

سلام

یک مدت نبودم. دلم برای وبلاگم تنگ شده بود. ولی همون طور که بعضی از دوستان حدس زده بودند درگیر امتحانات بودم.

چهارشنبه یک امتحان داشتم که یک امتحان فرمالیته بود! آخرین امتحان در طی 21 سال تحصیل من بامزه ترین امتحانم بود! فقط 5 دقیقه طول کشید! و قبلش فقط داشتیم می خندیدیم! این قدر سریع برگه را تحویل دادیم که ممتحن هنوز توزیع برگه ها را تموم نکرده بود و برای همین تعجب کرده بود و نمی گذاشت از سر جلسه بریم!!!!

قبلش با دوستان رفتیم بیرون! ناهار خوردیم و عکس گرفتیم و کلی خندیدیم. بعدش باز جاهای مختلف دانشگاه ژست های مختلف گرفتیم و عکس گرفتیم و خندیدیم! باز بعدش رفتیم تریا و باز عکس گرفتیم و باز خندیدیم!

شب که رسیدم خونه خسته ولی سرحال بودم! پر بودم از احساس محبت و شادی و سعادت...

سعادت این که هنوز لحظه هایی دارم که می تونم به شادی در کنار دوستان سپری کنم. که هنوز فرصت تجربه اتفاقات جدید و بکر و غافلگیر کننده را دارم! که هنوز کسانی دور و برم دارم که شادی هاشون و حضورشون را با من قسمت می کنند! که هنوز بهانه ای برای خندیدن دارم!

 

ممنون از حضور همه دوستان... چه اون هایی که توی زندگی من حقیقتی لذت بخش هستند و چه اون هایی که فرصت تجربه فرح بخش دوست داشتن را به من دادند هر چند مجازی...

 

پیوست: به زودی سعی می کنم وبلاگم به رونق سابقش برگرده