کتاب های زیاد از حد ریاضی دان بشویم!!!!!

سلام

آخرین روز تابستونتون گرم و سرشار از انرژی.

اگه این روزها به مناطق جنوبی تر از شهر تهران رفته باشید و یا به از اون مناطق به سمت تهران اومده باشید، بیلبوردهایی در فاصله بین شهر قم تا تهران می بینید همه حاوی تبلیغاتی نظیر کتاب خیلی ریاضی پیش دبستانی!!!! علوم را فوت آب بشید هفتم!!!! انگلیسی را قورت بدید نهم!!!! عربی را هورت بکشید هشتم!!!! و...

پیش خودم فکر کردم خود ما، بچه های ما و احتمالا نسل های بعد از اون چه قدر در برابر هجوم این کتاب های کمک درسی بودند و هستند؟ این ها را بخونند که چی بشه؟ کجای زندگی به دردشون می خوره؟ الان چه هدفی را تامین می کنه؟ کجای زندگی من، کجای لحظات بحرانی تصمیم گیری یا واکنش نشون دادن انتگرال سه گانه به دردم خورد که این همههههههه روش تاکید میشه و این همه مجبور به تمرین و تمرین و تمرین هستیم؟ چرا این قدر ریاضی و فیزیک و شیمی و ... خوندن اون ها، ارزش فراتر از حدش را برای ما پیدا کرده؟ مگه نه این که الان کلی ظرفیت خالی در دانشگاه ها داریم؟ مگه نه این که کلی مهندس بیکار داریم؟ پس این همه تلاش و تقلا برای چیه؟ چرا کودکی و نوجوانی را از بچه هامون می گیریم با انواع و اقسام این کلاس ها و کتاب ها؟ چرا درس های مهم تر بهشون نمی دهیم؟ چرا کتاب های مفید دیگه ای بهشون نمیدیم بخونند؟ چرا تو مدرسه درست زندگی کردن، درست همکاری کردن، منصفانه برخورد کردن، اعتماد به نفس داشتن، عاقلانه تصمیم گرفتن را یاد نمی دهند؟

این همه فرمول و نکته و ... خوندیم چی شد؟ مغزمون را از این ها پر کردیم چی شد؟ عاقل تر شدیم؟ متفکرتر شدیم؟ یاد گرفتیم قبل از بیان کردن حرفی فکر کنیم؟ یاد گرفتیم هر چیزی را که شنیدیم بدون تامل و تفکر نپذیریم؟ یاد گرفتیم خلاق باشیم و نظراتمون را بیان کنیم؟ یاد گرفتیم دهن بین و کوته نظر نباشیم؟ سطحی فکر و زندگی نکنیم؟

این همه کتاب و فرمول حقیقتا چه فایده ای در زندگی ما داشت؟

 

پیوست: بلاگفا که رسما به فنا رفته. خیلی از دوستان وبلاگ نویس عزیز دیگه نمی نویسند یا کم کار شده اند، وبلاگ نویسی از رونق افتاده و من غمگینم. چون هنوز نتونستم هیچ کدوم از شبکه های جدید را جایگزین وبلاگ عزیز و دوست داشتنیم کنم. جایی که افکارم را می نوشتم و بازخورد داشتم و در مورد موضوعی گاه کلی بحث و کامنت داشتم. چه قدر دلگیره این بی رونقی این روزها...

پسرک می گفت چرا دفاع؟! حمله کن مامان!

سلام

چهارشنبه، 25 شهریور 1394، من از تز کارشناسی ارشدم دفاع کردم! داورها خیلی از کارم خوششون اومد و نمره کامل را بهم دادند. خیلی از کسانی که سر جلسه دفاعم بودند، کنجکاو شدند و بهم گفتند دوست دارند حتما کل پایان نامه را مطالعه کنند.

 

 

 

اگرچه این چند روز استرس و نگرانی داشتم ولی بعد از دفاع کردن با وجود این که خیالم راحت شد، یک جورایی دلگیر و آشفته بودم. انگار یک چیزی کم دارم. ته دلم از این که این دوران تموم شد کمی ناراحتم. تجربه بی نظیری بود و با افراد خوبی تو زندگیم آشنا شدم. جو دوستانه و خوبی داشتیم که امیدوارم این دوستی ها تداوم داشته باشه.

همین جا، می خواهم از تمام دوستانی که من را در انجام این پروژه یاری کردند تشکر کنم. دوستانی که مهربانانه به درخواست کمک من بدون چشمداست و با محبت پاسخ دادند. همین طور از تمام کسی که کمکم کردند و بهم قوت قلب دادند.

ممنون از همه کسانی که با حضورشون دنیا را رنگی تر می کنند و امید را بیشتر.

کاش بعضی ها استاد نمی شدند!

سلام

گاهی پیش خودم میگم کاش بعضی ها استاد نمی شدند! یا اصلا کاش برای دادن مدرک دکترای تخصصی یک آزمون شخصیت هم می گرفتند. حداقل برای روانشناسی. البته بعد خودم به خودم میگم کجای این مملکت همه چیز سرجاشه که این جا بخواهد باشه؟!

چندی پیش با یکی از دوستان در همایشی شرکت کردیم که مثلا تخصصی روانشناسی بود! البته هر چیزی شنیدیم الا روانشناسی تخصصی! گرچه سخنران ها هم زیاد متخصص نبودند! طبق معمول بیشترشون از صنف روحانیونی بودند که وقتی در زمینه ورزشی ادعا دارند چه جوری میشه در زمینه ای مثل روانشناسی ادعا نداشته باشند؟!

خلاصه اساتید محترم در بیان احادیث و روایات از هم دیگه سبقت می گرفتند و ما در عطش شنیدن حداقل یک واژه تخصصی از دهان این بزرگواران بودیم! که البته رفع هم نشد!

در انتها یک استادی به پشت تریبون اومد که به نام بود! من پیش خودم گفتم حتما حداقل از ایشون ما یک رفتار و گفتار حرفه ای شاهد خواهیم بود!

ایشون در مورد کارگاه ها و جلسات و ... که برگزار کرده بودند داد سخن دادند و در مورد لزوم این که یک روانشناس اول باید خودش را درست کنه و بعد دیگران را سخن ها راندند! تا جایی جلو رفتند که در دانشگاهی چندین سخنران زیر نظر ایشون برای دانشجوها سخنرانی می کردند. یکی از این بزرگواران در مورد حسن های ازدواج سخن ها رانده و بعد استاد کشف فرمودند ایشون مجردند و سریع و فی الفور عذر ایشون را خواستند و با افتخار فرمودند کسی که خودش یک کاری را نکرده حق نداره دیگران را نصیحت کنه!

این جا بود که کلا فک کش اومده ام را جمع کردم و به کل از این همایش و اساتیدش قطع امید کردم .

در ظاهر حرف ایشون کاملا منطقی به نظر می رسه ولی چیزی که در لایه های نهان آزاردهنده است پیش قضاوتیه که از یک استاد روانشناسی انتظار نمیره!

آیا قبلش ایشون از خودش پرسیده که به چه دلیل ایشون ازدواج نکرده؟ آیا دلیل خاصی داشته؟ آیا ایشون دلیل منطقی و عقلانی برای این کار داشتند؟ آیا ایشون حقیقتا بنا بر شرایطشون صلاح را بر این دیدند که ازدواج نکنند یا صرفا برای فرار از مسئولیت؟ آیا این استاد گرانمایه بعد از تامل و تحقیق برای پاسخ به این سوالات عذر ایشون را خواستند یا نه؟

این که یک فرد عادی جامعه چنین باوری داشته باشه هم برای من ناراحت کننده است چه برسه به کسی که داعیه دار استادی روانشناسیه!!! دردناکه!

چه طور به خودمون اجازه قضاوت می دهیم؟ آیا این ساده انگارانه نیست بگیم اگه این روانشناس خوبی بود مثلا زندگی زناشویی خودش را نجات می داد و طلاق نمی گرفت؟ از کجا می دونیم بهترین تصمیم در زندگی این فرد چی بوده؟ شاید اون مدبرانه یک انتخاب درست برای سالم زیستن انجام داده! شاید از یک زندگی بیمار خودش را نجات داده! بگذارید فرض کنیم که در سن کم ازدواج کرده و بعد از مطلع شدن از این که اشتباه کرده تصمیم درستی گرفته!

چرا فکر می کنیم یک متخصص در حیطه مثلا کودک باید حتما خودش شونصدتا بچه داشته باشه؟ شاید اصلا بچه دار نمیشه! یا بنا به شرایطش صلاح نمی دونه!

همین قضاوت ها و پیش داوری ها است که باعث میشه اکثر ما برای حفظ ظاهر و دور موندن از این قضاوت ها یک نقاب بزرگ بکشیم روی صورتمون و خیلی چیزها را تحمل کنیم و وانمود کنیم به چیزی که واقعا نیستیم! و وقتی یکی شهامت ابراز وجودش همون جوری که هست را پیدا می کنه چنان محکم به زمین بزنیمش که توان دوباره برخواستن را نداشته باشه!

 

حریم شخصی

سلام

در فرهنگ ها و کشورهای مختلف حریم شخصی متفاوت تعریف میشه. در فرهنگ های جمع گرا حریم شخصی کمتر و در فرهنگ های فردگرا بیشتره ولی به طور کلی حریم فرد با یک شخص غریبه 90 سانتی متر است. با همکاران و آشنایان 60 سانت و این حریم به میزان آشنایی و صمیمت فرد با دیگران کمتر و کمتر میشه.

ولی خداراشکر این هم مثل خیلی مسائل پیش پاافتاده زیاد تو کشور ما جدی گرفته نمیشه!

نمی خواهم از واگن های مترو بگم که افراد همدیگه را به گونه ای در آغوش گرفته اند انگار زوج ده ساله هم هستند. یا تاکسی که دست طرف بیشتر از این که روی پای خودش باشه رو پای کنار دستیه!

اینا به حول و قوه الهی برای ما مسائل کاملا حل شده ای است! فقط نمی دونم چرا برای من و یک عده قلیل هنوز حل نشده!

دو روز پیش با آقای اردیبهشتی و پسرک رفتیم پارک ساعی. پارک ساعی رفته باشید می دونید دورتادور زمین بازی نیمکت هایی هست که می تونی با پا اندکی تابشون بدی. وقتی رسیدیم هیچ کدوم خالی نبود. بعد از یک ربع زوجی نزدیک ما بلند شدند و رفتند و خانواده سه نفری ما روی یکی از این نیمکت ها جا گرفت. بعد از یک کم تاب دادن و خندیدن پسرک رفت بازی کنه و من و آقای اردیبهشتی مشغول صحبت کردن. آقای اردیبهشتی یک آهنگ کردی تو گوشیش داشت و به من داد گوش کنم و گفت خیلی قشنگه. همین طور که من در حال و هوای آهنگ بودم، پسرک آقای اردیبهشتی را صدا زد و آقای اردیبهشتی رفت. من چشم هام را بسته بودم و داشتم سعی می کردم کلمات کردی که نمی فهمم را حدس بزنم که یک دفعه حس کردم یکی با تمام هیکل من را از وسط نیمکت شوت کرد به انتهای نیمکت!!!! تا به خودم اومدم دیدم یک زن و مرد کنار من جا خوش کرده اند. به طوری که زن چسبیده به من بود. حس بدی بود! احساس کردم کسی به زور وارد حریم من شده! مرد بوی تند سیگار می داد و من به بوی سیگار حساسم. اون دوتا بدون توجه به حضور من شروع به حرف زدن کردن و الفاظی که به کار می بردند باعث تهوع من می شد! زن با وجود دوپسر بچه ای که داشت حرکاتی انجام می داد که دختر و پسرهایی که دسترسی به خلوت دنجی ندارند در پارک ها انجام می دهند و البته نه وسط زمین بازی! می خواستم اعتراض کنم ولی شواهد و قرائن موجود حاکی از این بود که احتمالا به محض اعتراض بحث شدیدی رخ خواهد داد! برای همین با نگاه هی به آقای اردیبهشتی اشاره می کردم که برگرده سر جاش تا به همین بهونه بتونم از جای غصبیشون بلندشون کنم که خدا را صدها بار شکر آقای اردیبهشتی به هیچ عنوان اشارات من را نمی گرفت!!!!!

سعی کردم چند نفس عمیق بکشم و خونسردی را حفظ کنم که بوی تند و زننده سیگار که وارد ریه ام می شد نه تنها آروم ترم نمی کرد شعله ورترم می کرد!

جالب این بود بدون توجه به من هر جوری که می خواستند صندلی را تاب می دادند! فکر کنم به صورت ناخودآگاه پام را روی زمین محکم کردم و اون ها هرچه تلاش کردند دیگه صندلی مثل سابق تاب نمی خورد! بعد از پنج دقیقه خداراشکر رفتند!

نمیگم عکس العمل من درست بود ولی احتمالا طبیعی بود! حس بدی بود! انگار وسط پارک یک زیرانداز انداخته باشی و یکی بدون سوال و اجازه بیاد وسط جمع شما روی زیرانداز بشینه و بعد به میل خودش وسایل را هم جابه جا کنه!

بعد که آقای اردیبهشتی اومد و پیش من نشست در این مورد با هم صحبت کردیم. در بین صحبت ها یاد شش سال پیش افتادم که من و آقای اردیبهشتی یک عروسی دعوت بودیم بدون پسرک! عروسی یک فامیل دور و من و آقای اردیبهشتی سر میزی نشستیم که نزدیک ترین فامیلمون نشسته بود. موقع شام من از چند نوع غذا یک کم کشیدم و وقتی پشت میز نشستم کمی از بیف استراگانوف خوردم و دیدم چه قدر خوشمزه است. یک کم سرچنگال زدم و به آقای اردیبهشتی گفتم بیا یک کم بخور ببین چه خوشمزه است! هنوز چنگال به سمت دهان آقای اردیبهشتی نرفته بود که دوتا از دختران فامیل که پیش من نشسته بودند با چنگال به بشقاب من حمله کردند و همه بیف استراگانوف را خوردند و حتی اندازه یک قاشق چایخوری هم برای من نگذاشتند! من بشقاب به دست چپ و چنگال به دست راست و آقای اردیبهشتی با دهان باز، خشکمون زد!!!!!!! تو عمرم چنین چیزی ندیده بودم! آقای اردیبهشتی رفت که کمی برام بیاره که متاسفانه تموم شده بود و حسرت اون بیف استراگانوف و بیشتر از اون رفتار متمدانه از انسان بر دل من موند!!!!!

 

عزیزان رعایت حریم شخصی دیگران نشان از بلوغ اجتماعی ماست ولی متاسفانه در سال های اخیر گستاخی و غصب حقوق دیگران انگار یک امتیازه که دیگران بهش افتخار می کنند! واقعا به کدوم سمت داریم میریم؟! حتی در جنگل هم چنین خودخواهی و بی قانونی دیده نمیشه که امروزه ما در جامعه خودمون شاهدش هستیم! گاهی پیش خودم میگم تا چند سال دیگه چیزی از صفات پسندیده اخلاقی در ما مونده که بشه بهش افتخار کرد؟!

اگر شما از این دسته مردان خوشتان می آید بدانید ...

سلام

اگه کنار مردی نشستید که راننده ماشین در حال حرکتی بود و در حین رانندگی مدام به رانندگی زن ها ایراد گرفت و یا با واژه های قشنگ اون ها را مدام مورد لطف قرار داد، زیاد خوشتون نشه که این مرد به زن های دیگه نگاه نمی کنه و فقط من براش مهمم و زن های دیگه اصلا براش اهمیتی ندارند. مردی که چنین دیدگاهی نسبت به جنس زن داشته باشه عمرا بتونه با احترام به هیچ زنی حتی همسر یا عشق خودش نگاه کنه. همیشه ملقمه ای از برتری و خودخواهی همراه با حس حقارتی نهانی در رابطه این مردان با زنان، حتی نزدیکانشون وجود داره.

و اگر شما زنی هستید که خودتون هم همین باور را نسبت به همجنسانتون دارید، دیگه بدتر! در این جا من فقط سکوت می کنم در برابر کسی که حتی به همجنس های خودش هم به دیده احترام و محبت نگاه نمی کنه و در نتیجه حتی خودش را هم لایق احترام و شایستگی نمی دونه!!!

 

پیوست: چند روز پیش در لابه لای مشغله و خستگی فکری، در جستجوی لحظه ای آرامش و بی خیالی و فرار از سروکله زدن با واژه های تخصصی برای هزار و دویست و پنجمین بار کتاب بابالنگ دراز را به دست گرفتم. چه قدر هر بار از خوندنش لذت می برم و هیچ وقت هم برام تکراری و خسته کننده نمیشه. پیش خودم فکر کردم چه قدر حیف که سنت نامه نوشتن مدت هاست که منسوخ شده. نامه ها با دقت و علاقه نوشته می شدند. سند مکتوبی که سالیان سال موندگار بود و نشان از حس و حال و هوای نویسنده اش در اون زمان خاص داشتند. چیزی که مدام نیاز نیست select All و delete کنی چون حجم جایی را اشغال می کنه. که سرسری و فورواردی نبودند و با دقت و توجه نوشته می شدند. چه قدر نامه ها عالی بودند. چه شد که سنت نامه نوشتن منسوخ شد. چه قدر حیف که منسوخ شد. و ما چه چیزی داریم که برای آیندگان به یادگار بگذاریم؟