دموکراسی مستبدانه!

سلام

اکثر ما انسان ها بر این باور هستیم که تنها راه رستگاری و درست زیستن، روش زندگی ماست.

البته که براش کلی هم دلیل داریم!

مثلا اگه ما عادت داشته باشیم صبح زود از خواب بیدار بشیم، مشخصه که تنها راه رسیدن به موفقیت همین روشه! و اگه مثلا عادت به خوردن شیرینی و بستنی داشته باشیم، البته که آدم باید از این دو روز زندگی نهایت لذت را ببره!

خوب من معتقدم که این موضوع زیاد هم مشکل زا نیست تا وقتی که نخواهیم دیگران را با دید خود قضاوت کنیم!

مثلا نگیم اونی که صبح زود از خواب بیدار نمیشه، فرد بی مصرفیه! یا اگه برعکس ما تا نیمه شب بیداریم، بگیم مگه ما مرغیم سر شب بخوابیم و بعد صدای بلند گفتگو و تلویزیونمون را به همسایه مرغمون تحمیل کنیم! یا اونی که دوست داره برای مهمونیش چند نوع غذا درست کنه احمق و اهل تجمله و یا برعکس اونی که اهل تشریفات نیست، خیلی بی ملاحظه است!

 

مشکل تازه جایی بیشتر میشه که دامنه این قضاوت ها وسیع تر میشه و به باورها و افکار بقیه هم می رسه! مثلا این که ما باور داریم تنها راه رستگاری، راهیه که ما داریم میریم! مثلا ما معتقدیم کسی در نزد خدا مقرب است که تحت هر شرایطی نماز در مسجد بخونه و البته که خدا با ما هم عقیده است و اصلا هم براش مهم نیست بقیه بندگانش به خاطر این روش ما معذب و ناراحت هستند!

یا این که مسلمه که افرادی که فقط شاغل هستند و حقوق میلیونی دارند، انسان های موفق و کارآمدی هستند و اگه کسی شاغل نباشه نه استقلال شخصیتی داره و نه مالی و نه حتی توان فکر و نظر دادن! حالا حتی اگه کلی برامون مثال بزنند از افراد موفق و یا مطرحی که شغل رسمی نداشتند ولی در زمان خودشون تاثیرگذار بودند! اصلا اهمیتی نداره! اونی که ما میگیم درسته!

 

فاجعه جایی رخ میده که چنین افرادی، با چنین باورهای حق به جانبی، قدرت هم به دست بیارند! مثل والد، معلم یا رییس بشند! اون وقته که افراد زیر دست اون ها محکومند که با آغوش باز و با لبخندی گسترده، تنها راه رستگاری که راه اون هاست را انتخاب!!! کنند!

 

نکته جالب توجه اینه که حتی کسی که مخالف با یک سبک زندگی، تفکر یا اعتقاده، باز خودش مستبدانه معتقده که راه و باور خودش تنها راه درسته!

 

مثلا میگه چرا شما فکر می کنی این مدل لباس پوشیدن اشتباهه؟ شما باید حتما به درجه ای از عرفان رسیده باشی که با همه جور مدل لباس پوشیدن راحت باشی!!!

یا چرا شما فکر می کنی فلانی مسلمانه؟! باید حتما مثل من معتقد باشی منافق و دین فروشه! چون مثلا با همجنس گرایان مشکلی نداره!

یا چون من بر این باورم که حجاب مانع پیشرفته! پس تو هم حتما باید بر این باور من عمل کنی و حجاب نداشته باشی!

یا چون من فکر می کنم این جوری برخورد کردن با مردم درسته! تو هم باید حتما همین جوری برخورد کنی!

 

البته این افراد برای درستی این باورهاشون کلی دلیل میارند ولی منطق نهفته پشت هر کدومشون اینه «چون من میگم، پس حتما درسته و باید بقیه هم این جوری رفتار کنند.»

 

به نظرم یکی از راه های رشد فردی اینه که مدام به خودمون بگیم «تا وقتی عقیده کسی باعث آزار من نشه، مورد احترامه! شاید روش اون برای زندگی، بهترین راه برای اون فرد باشه»

در نتیجه شما داری درست زندگی می کنی اگه وقتی تا ساعت 2 بعد از نیمه شب بیداری، همسایه ات از صدای خنده و آهنگ شما آزار نبینه!

یا اگه تو به خاطر باور مذهبیت دوست داری سوگواری کنی خیلی هم خوبه، به شرطی که انتظار نداشته باشی فلان جوون تو خیابون هم پا به پای تو و به اندازه تو عزادار باشه.

یا چه اشکال داره تو دوست داری دامن کوتاه بپوشی اگه احساس بدی نداری، ولی درست اینه که به کسی که لباس پوشیده تنشه با نگاه تحقیر نگاه نکنی.

یا خوبه شما به نماز اول وقت اهمیت میدی ولی نه تا وقتی 20 تا آدم را منتظر گذاشتی تا زمانی که تو بیایی تازه افطار کنند!

یا خیلی خوبه که تو با داشتن این باور به خصوص به آرامش رسیدی، ولی زور نیست که حتما همه با این باور به آرامش برسند.

 

در نهایت خیلی خوبه که شما با این روش زندگی کردن احساس خوبی داری، ولی بگذار بقیه هم به روش زندگی خودشون احساس خوشحالی و راحتی را تجربه کنند. 


پیوست: تصمیم دارم مطالب روانشناسی را فقط در کانالم برای دوستان به اشتراک بگذارم و این جا از احساسات و باورهام بنویسم. اگه تمایل به دنبال کردن مطالب روانشناسی دارید، من را در کانالم دنبال کنید.