آیا این جوک ها حقیقتا خنده دار است؟

سلام

در این دوران اشک و غم و استرس و فیلم های تراژدی 300 -400 قسمتی و کمبود برنامه های شاد و طنز، برنامه چند شـ.نبه با سیـ.نا جزو برنامه هایی هست که هر وقت زمانش را داشته باشم می بینم. رک و راستی خوشایندی داره و تیزبینی که همیشه مورد تحسین من بوده.

ولی در برنامه دو جمعه قبلی اتفاقی افتاد که جا خوردم.

در بخش نتورکیجات که جوک های بینندگان را می خونند، سینا به موضوع جوک های جنسیتی اشاره کرد و گفت که کامنت بامزه ای از یکی از بینندگان داشته که اعتراض کرده بوده به خواندن جوک های جنسیتی و بعد سینا گفت ببینید این جوکه ها!!!! با لحنی که  چه قدر خنگی که متوجه نشدی این جوکه! 

آقای سینا، کانال شما یک زمانی برنامه هایی برای توانمندی زنان پخش می کرد به اسم «به نام زن»، چه قدر شعارهای این برنامه ها با این گفتار شما تناقض و تعارض داره؟

پشت تمام جوک های جنسیتی و قومیتی یک باور کلیشه ای وجود داره که باعث میشه جوک با اشاره به اون و تایید اون باور خنده دار بشه.

پس اگه شما به جوکی جنسیتی و قومیتی می خندید، باور کلیشه ای که بهش اشاره می کنه را حتی نامحسوس قبول دارید. حتی اگه ادعا کنید عقاید و باورهای دیگه ای را قبول کنید.

آیا کسی به یک جوک در مورد خنگی و حماقت ابن سینا، نیوتن، نیچه و هاوکینگ می خنده؟! یا خساست جنوبی ها؟! یا راحت طلبی اصفهانی ها؟!

احتمالا کسی که این جوک ها را بشنوه چون با باورهای کلیشه ایش هماهنگی نداره فکر می کنه که احتمالا یک اشتباهی پیش اومده! چون اطلاعاتی متناقض با باورهاش بهش رسیده! برای همین براش احتمالا خنده دار نیست.

پس وقتی جوک های جنسیتی تعریف می کنید و بهش می خندید یعنی شما این باور کلیشه ای را در مورد خنگی، دست و پاچلفتگی، سطحی نگری و مادی گرایی زنان دارید!

همون طور که سعی می کنید مطالب قومیتی را در برنامه تون عنوان نکنید ازتون خواهش می کنم به احترام نیمی از جمعیت دنیا مطالب جنسیتی را هم عنوان نکنید.

بچه طلاق!

سلام

چند روز پیش برنامه­ای مربوط به تربیت کودکان می دیدم. با مادری صحبت می کرد که سه پسر داشت و همسرش ترکش کرده بود. مادر داشت درباره روش های تربیتی صحبت می کرد و روانشناس تاییدش می کرد. بعد ازش پرسید وقتی پسرها ازت در مورد پدرشون می پرسند چه جوابی می دهی؟

گفت بهشون میگم من و پدرتون دیگه نمی تونستیم در کنار هم زندگی کنیم.

بعد به روانشناس گفت به نظر من بچه ها نباید نظاره گر تنش و دعوا باشند. اونا حق دارند در کودکی شاهد رابطه ناسالم نباشند تا وقتی بزرگ شدند توانایی ایجاد رابطه سالم را داشته باشند و به رابطه ناسالم عادت نکرده باشند.

پیش خودم فکر کردم در جامعه اون ها این صحبت زن درسته. ولی در جامعه ما چی؟ ندیدن رابطه ناسالم و ندیدن تنش بهتره یا زندگی با یک عمر برچسب بچه طلاق بودن؟

خیلی ها در جامعه ما بدون اطلاع از شرایط هر مشکلی از بچه که ممکنه از هر بچه ای سر بزنه را به جدایی والدینش ربط می دهند.

واقعا مشکل از کجاست؟ کدوم راه بهتره؟

عادت می کنیم؟

سلام

چند روز پیش یک لیست از مواردی که مصداق خشونت جنسی محسوب میشه را برای چند تا از گروه هایی که عضو بودم، فرستادم. طبعا مخالفت هایی هم بود ولی چیزی که برام سوال برانگیز بود واکنش اعضای یکی از گروه هایی بود که همه زن بودند و همه هم دارای تحصیلات تکمیلی.

بعضی ها گفتند که بعضی هاش اصلا خشونت نیست. آدم که نباید این قدر سوسول باشه. بعضی ها گفتند ما که اصلا ناراحت نمیشیم. عوضش برای طرف متاسف میشیم و حتی دوستی گفت آدم نمی تونه هر چی دوست داشت بپوشه و انتظار داشته باشه مردها حالشون خراب نشه!

یک تنه کلی توضیح دادم. این که دلیل نمیشه اگه تو ناراحت نشی کس دیگری ناراحت نشه. دلیل نداره همه لیست را همه  ما تجربه کرده باشیم. و این که شاید حتی تو هم از چیزی که در روز روشن ناراحت نمیشی در شب تاریک ناراحت نشی. توضیح دادم این حرف درستی نیست که زنان قربانی خشونت را تازه به خاطر پوششون متهم کنیم و قربانی خودش متهم بشه و...

و باز مقاومت دیدم.

اون موقع که حس کردم زنان ما دچار خوگیری شدند. خوگیری با خشونتی که جاریه و زیرپوستی هر روز ما را تحت تاثیر قرار میده. این قدر که حتی براشون این خشونت عادی شده. این قدر که این خشونت را جزیی از طبیعت مردان می دونند.

چه میشه کرد برای این جامعه که قشر تحصیل کرده اش چنین باوری دارند؟

 

کنترلگر مهربون

سلام

یک دوستی دارم که فوق العاده مهربونه. دل رحمه و به خواسته های هیچ کس نه نمیگه. حتی با وجود این که به سختی میوفته. همیشه علایق دیگران را در نظر می گیره و سعی می کنه حتما حتما اون را به گونه ای برآورده کنه. برنامه های غافلگیرانه برای دوستان تدارک می بینه. هر وقت از خونه میاد بیرون در نظر می گیره خواسته های چند نفر را برآورده کنه برای همین اکثرا دیر به قرارهاش می رسه و ...

اوایل فکر می کردم چه قدر این دختر از خودگذشته است. تا این که کم کم رگه هایی از کنترل گری را در مهربونی هاش دیدم. اون جاهایی که خواستیم برنامه ای که ریخته را تغییر بدیم یا مثلا ما هم غافلگیرش کنیم.

این تغییر برنامه ها و یا غافلگیری ها سخت برآشفته اش می کرد. به گونه ای که حتی نمی تونست جلوی بروز لحظه ای ناراحتیش را بگیره و بعدش بلافاصله چون این بروز خشم و دلخوری با طبیعت راضی کننده اش متفاوت بود، سریع عذاب وجدان می گرفت.

یک بار بهش گفتم می دونی تو با مهربونی هات سعی در کنترل اوضاع داری؟ قبول داشت. می گفت وقتی برنامه طبق اون چیزی که می خواهد پیش بره احساس آرامش داره. وقتی یکی برخلاف برنامه ریزیش کاری کنه آرامشش به هم می ریزه. بهش گفتم کنترلگری که با مهربونی باشه برای طرف مقابل خیلی سخت تره. چون اگه بخواهد برخلافش کاری کنه احساس عذاب وجدان می کنه.

به فرض من به فرزندم با تحکم بگم تا مشق ننویسی از تلویزیون و بستنی خبری نیست. اون اگه از این تحکم و کنترلگری من ناراحت باشه بدون عذاب وجدان خشمگین میشه و برای این خشمش دلیل خوبی داره.

ولی وقتی با مهربونی سعی در کنترلش داشته باشی بچه به خاطر این کنترلگری خشمگینه ولی به خاطر ظاهر عالی و پر از محبت این کنترلگری، با این که خشمگینه ولی به شدت احساس عذاب وجدان می کنه که چرا مخالف این همه محبته.

به نظر من بدترین نوع کنترلگری، از طریق محبت و مهربونیه.

پس شما اگه جزو اون دسته از افرادی هستید که یکی را در محبت و یاری رسوندن های گاه و بیگاهتون غرق می کنید برای این که بتونید اوضاع را اون جوری که می خواهید پیش ببرید، بدونید یکی از این کنترلگرها هستید.

کنترلگری که هم در فرد احساس خشم ایجاد می کنید و هم عذاب وجدان.

 

پیوست 1: ببخشید این مدت نبودم. درگیری و مشغله این هفته زیاد بود.

پیوست 2: ممنون میشم بیشتر به پست توجه کنید تا دوست من. دوست من برام خیلی عزیزه. با همه حسن ها و عیب هاش.