مهمان داری

سلام
مهمون دارم. مامان و برادرم. علاوه بر اون مشغله زیادی هم در این هفته دارم. اینه که عذر من را برای سر نزدن به دوستان و نگذاشتن پست جدید پذیرا باشید.

چرا این موضوع را گفتم؟! شاید چون خودم از بی خبری، احساس تعلیق و ... زیاد خوشم نمیاد.

حس می کنم این خبر دادن، هرچند هم که مهم نباشه، یک جور احترام به کسانی باشه که خواننده و یا دنبال کننده مطالب تو هستند.

ممنون.

فانتزی های ذهنی

سلام

چند وقت پیش پسرک تولد یکی از دوست هاش دعوت بود. این اولین باری بود که به صورت مستقل و به تنهایی خونه دوستی می رفت.

من حسابی ذوق زده شده بودم و برای این دو ساعت تنهایی با آقای اردیبهشتی کلی نقشه کشیده بودم.

می شد گفت بعد از 8 سال این اولین باری بود که یک روز عصر من و آقای اردیبهشتی فرصت با هم بودن داشتیم.

بیشتر از 8 سال از آخرین باری که با هم به سینما رفته بودیم می گذشت. آخرین باری که دوتایی با هم به خرید یا گردش یا رستوران رفته بودیم را اصلا به خاطر نداشتم.

تو ذهنم کلی برنامه چیده بودم. که بریم با هم کافی شاپ و به قول من یکی از اون سان شاین های کالیفرنیایی جینگیل و مستون (که در واقع همون بستنی وانیلیه که یک کم قر و فرش دادند و یک اسم عجیب و غریب هم روش گذاشتند و خداتومن می فروشندش) بخوریم و بعد بریم پیاده توی خیابون بگردیم و کلی حرف های دوتایی بزنیم و در انتها خوش و خرم بریم دنبال پسرک.

راستش در واقعیت هیچ کدوم از این کارها را نکردیم. اتفاقاتی افتاد که نشد و در واقع آقای اردیبهشتی اصلا رغبتی به این برنامه من نداشت. علاقه نداشت با خانمش بره کافی شاپ و سان شاین جینگیل و مستون بخوره یا به نظرش بیرون رفتن دوتایی با سه تایی هیچ فرقی نداشت که حالا که پسرک نیست فرصت را غنیمت بشماریم. در واقع آقای اردیبهشتی اصلا اهل حرف زدن و بحث و گفتگو کردن نیست. خوشش نمیاد.

بهش گفتم قبل از ازدواجم یکی از فانتزی های ذهن من این بود که همیشه زمان های دونفری با همسرم خواهم داشت. هر از گاهی بدون بچه با هم به رستورانی، کافی شاپی، سینمایی، نمایشگاهی، چیزی میریم. میشینیم و کلی حرف می زنیم. حرف های جدی، حرف های شوخی و حرف های دوتایی...

بهش گفتم بعد از 8 سال این اولین بار بود که می تونستم به فانتزی ذهنیم جامع عمل بپوشونم و ازش لذت ببرم که نشد!

بهم گفت نه ما باز هم رفته بودیم کافی شاپ.

گفتم آخرین بار زمانی بود که ما هنوز عقد نکرده بودیم!!!!!!

گفت چرا همین چهار سال پیش بردمت کافی شاپ!

گفتم اون موقع پسرک هم بود!

گفت مگه فرقی هم می کنه؟!

و فهمیدم اگرچه در ذهن من تفاوت داشت اونم تفاوت فاحش. در ذهن او این گونه نبود.

ازش پرسیدم تو قبل ازدواج چه فانتزی ذهنی در مورد همسرت داشتی.

گفت همیشه دوست داشتم با هم دوتایی ورزش کنیم.

گفتم ولی من هم باهات ورزش کردم. مثلا یادته میز پینگ پونگ که داشتید با هم بازی می کردیم؟! یا می رفتیم پارک ملت و بدمینتون بازی می کردیم؟

گفت آره ولی مال خیلی وقت پیش بود. تازه تو هیچ وقت حاضر نشدی با من والیبال بازی کنی!

والیبال ورزش محبوب آقای اردیبهشتیه ولی من اصلا از والیبال خوشم نمیاد و راستش تو این زمنیه هم استعدادی ندارم.

داشتم فکر می کردم هر دوی ما فانتزی هایی داشتیم که بهش نرسیدیم.

درسته که شرط موفقیت و خوشبختی انسان در انعطاف پذیریه. یک انسان سالم می تونه خودش را با شرایط وفق بده و براساس داشته ها و شرایط هدف ها و آرزوهاش را از نو تعریف کنه.

ولی پس تکلیف فانتزی هامون چی میشه؟!

تکلیف آرزوی من برای یک بار گردش دونفره؟! برای خوردن سان شاین جینگول مستون و حرف زدن و حرف زدن؟!

تکلیف فانتزی ذهنی آقای اردیبهشتی برای بازی و ورزش دونفره با همسرش چی میشه؟!

 

جدا بعد ازدواج چه کار باید با فانتزی های ذهنیمون که عملا به واقعیت تبدیل نمیشه کرد؟! چیزی که همیشه ته ذهن یا قلبمون می مونه؟!


شما با فانتزی هاتون چی کار کردید؟! عملی شدند؟! چه طوری؟!


بعدا نوشت: قالبم را عوض کردم چون خیلی از امکانات بلاگ اسکای را پشتیبانی نمی کرد. الان این یکی زیادی ساده است. بدم نمیاد حداقل هدرش را عوض کنم. کسی می تونه کمکی کنه یا اطلاعاتی در این زمینه بهم بده؟! ممنون.

جنسی در مرتبه دوم!!!!

سلام

چند روز پیش اتفاقی گذرم به یک وبلاگ افتاد. نویسنده این وبلاگ یک خانم بود و اگرچه موضوعات مختلفی را در پست هاشون پوشش داده بودند، محور اصلی نوشته هاشون این بود که وظیفه اصلی یک زن همسری و مادری است.

این که یک زن وظیفه داره محیط خونه را آروم کنه و در خدمت خانه و خانواده باشه و نقش اصلیش تربیت بچه و حفظ زندگی زناشویی است و ...

خوب شاید در ظاهر خیلی هم حرف بیراهی نزده باشند ولی وقتی دقیق تر می شوی و بیشتر فکر می کنی حس می کنی وجود و حضور یک زن در همسر بودن و مادر بودن خلاصه شده است. زن باید تمام هم و غم و هنر و استعدادش را بگذارد که چگونه فرزند تربیت کند و چگونه به شوهرش برسد و جو خانه را آرام نگه دارد و کدبانویی عالی باشد.

چیزی که این وسط به وضوح نادیده گرفته میشه وجود خود زن است!

به اعتقاد من خداوند از خلقت هر موجودی هدفی داشته. این هدف برای هر فردی متفاوته و برای رسیدن به این هدف یک سری ابزارها، نگرش ها، استعدادها و توانایی ها در وجودش به ودیعه گذاشته شده. هر خلقتی ارزشمنده و بزرگترین نعمت هر انسانی که بهش اعطا شده حیات و هستی و زندگی خودش است. پس شکرانه این نعمت اینه که ما هدفمون توی زندگی را پیدا کنیم و برای رسیدن بهش از تمام استعدادها و توانایی هامون استفاده کنیم و من بالقوه را به من بالفعل تبدیل کنیم.

حالا با این تعاریف مشکل من با دیدگاه این خانم و امثال این خانم چیه؟! آیا من با ازدواج مشکل دارم یا با تربیت صحیح فرزند؟! نه! خوانندگان وبلاگ من می دونند که من با هیچ کدوم از این ها مشکل ندارم.

مشکل اساسی من این طرز تفکر پنهانی است که زن باید در جهت رفاه و آسایش همسر و فرزندانش از خواسته ها و توانایی ها و استعدادهاش بگذره! این تفکری که این گونه القا می کند که جنس زن در واقع یک جنس دومی است که برای آرامش و سعادت دیگران آفریده شده. آفریده شده که خسته نشود، ناراحت نشود، بهانه نگیرد، عصبانی نشود، حسادت نکند و ... تا دیگران آرامش داشته باشند. از خود بگذرد، فداکاری بکند، دیده نشود، همیشه بخشنده باشد، سکوت بکند، سنگ زیر آسیاب و پشت پرده باشد تا دیگر افراد خانواده یکی یکی پله های موفقیت را طی کنند.

و آیا این هدف والای خلقت است؟!

زن مقدس نیست! زن الهه گذشت و فداکاری و ایثار نیست! زن همیشه دامانی نیست که مردان را به معراج بفرستد!

زن هم انسان است. چنان که یک مرد انسان است.

با تمام ویژگی ها و خصلت های خاص و ویژه انسانی. با تمام معایب و حسن های یک انسان. با تمام ضعف ها و کمبودهای خاص یک انسان.

اولین وظیفه هر انسانی تحقق خویشتن است.

من گمان نمی کنم خداوند هیچ موجودی را خلق کرده باشد صرفا در جهت خدمت و رفاه حال یک موجود دیگر. چه برسد یک انسان را.

این طرز تفکر یعنی قرار دادن زنان در جایگاه و مرتبه دوم خلقت انسان. یعنی زن آفریده شده تا به مرد آرامش بدهد، کمک کند، فداکاری کند تا مرد پله های ترقی را طی کند.

و آیا این طرز تفکری درست است؟!

به نظر من همان قدر تقدس نمایی زنان و وظایف همسری و مادریش به حقیقت زن بودن ظلم می کند که تحقیر کردن و کوچک شمردن زنان.

من عقیده دارم هر فردی ذاتی منحصر به فرد دارد. تجویز یک نسخه کلی برای هیچ کس درست نیست. یک زن عاشق مادری کردن است. یک زن عاشق بلندپروازی و پیشرفت. یک زن عاشق هنرهای دستی است و یک زن عاشق خلبانی. یک زن عاشق سکون و خلوت است و یک زن عاشق هیجان و کسب تجربه های مهیج و بکر و ...

به زن به عنوان یک انسان نگاه کنیم. نه موجودی در خدمت دیگری. نه مقدس و نه محقر. یک انسان. فقط یک انسان.

 

پیوست مهم: از تمام خانم های مارپل و آقایون پوآرو دنیای مجازی خواهشمندم که کامنت های مچ گیرانه نگذارند. خودم می دونم منظورم چه وبلاگی و چه نویسنده ای است. لزومی نداره بهم اثبات کنید منظورم کیه! همون طور که قبلا گفتم مشکل من فرد خاصی نیست. طرز تفکر خاصی است.

پیوست مهم دیگه: به نظر من تامین آرامش در زندگی مشترک و تربیت فرزندان فقط به عهده زن نیست. زندگی مشترک یعنی مشترک. یعنی تو ببینی با توجه به خصوصیات خودت و همسرت چه طوری می توانید باهم و در کنار هم به اهداف زندگی زناشویی برسید و در کنارش هر کسی من خویش را محقق کند.

استادان تخریب شخصیت!!!!

سلام

یک عده هستند که برخلاف ظاهر معتمد به نفسشون عزت نفس پایینی دارند. این افراد برخلاف ادعای روشنفکری، بزرگمنشی، سخاوتمندی و یا دیدگاه باز داشتن، تحمل کوچکترین مخالفتی را ندارند. این افراد معمولا در زیر نقاب فرد موفق و معتمد به نفسشون یک کودک کوچک تحقیر شده دارند که کوچکترین مخالفتی را تاب نمی آورند. در این مواقع کودک احساساتی و خشمگین درونشون دست به یک سری اعمال و واکنش های سریع، احساساتی و تکانشی می زنه. معمولا خشم هاشون غیرمتناسب با موضوع و بسیار گسترده تره. این افراد کوچکترین مخالفت با یک نظر کوچکشان را مخالفت با کل وجودشون می دونند و برای دفاع از تمامیت شخصیتشون میاند و کل شخصیت طرف مقابل را تخریب می کنند!

به عنوان مثال، یک عده از آقایون را دیده اید که قبل از خواستگاری خیلی نایس و لطیف و رمانتیک و احساساتی هستند؟! یا این که خیلی جنتلمن مآبانه رفتار می کنند؟! ممکنه قبل از گرفتن جواب بله از خانم مدعی بشند که همه زندگی ما مال همسرمونه! یا بگند ما از اون دسته مردهای متحجر نیستیم که کمک زنمون نکنیم یا به زنمون بگیم کار نکنه و یا معاشرت نکنه و ... یا ممکنه کلی صحبت های متجددانه و روشنفکرانه بکنند و دم از برابری و تساوی و ... بزنند! یا نه ممکنه در مقابل زنانی که نیاز به حمایت و مرد قوی داشته باشند یک سوپرمن ظاهر بشند! یا ممکنه مرتب در ماشین را براتون باز کنند، صندلی را نگه دارند تا بنشینید یا منو غذا را اول به شما بدهند و یا به پیشنهادات شما برای گردش عمل بکنند و ...

بعد کافیه به این دسته از جنتلمن ها جواب رد بدهید!!!! این افراد که تا ثانیه ای قبل به نیچه، و سوپرمن و یونگ و ... یک دستی می زدند چنان ادبیات چاله میدونی استفاده می کنند که متحیر می مونید که آیا این همون آدمه؟! چنان تو را تخریب شخصیت می کنند و بهت میگند بی لیاقتی و ... که دچار تعارض شدید میشی که این کدومه؟! اون قبلیه پس کی بوده؟!

این افراد حس می کنند چنان کامل، بی نقص، عالی و تک هستند که همه زن ها آرزو دارند باهاشون ازدواج کنند و باید از خداشون هم بخواهد که نظر لطفشون شامل حال شما شده و اگه شما جواب رد بدهید این نشونه حماقت، عدم لیاقت و بی شخصیتی شما بوده که چنین گوهری را از دست داده اید!

کودک خشمگین این افراد نمی تونه درک کنه که دیگران حق انتخاب دارند. جواب رد اون ها، یا انتقاد اون ها به معنای نفی کل شخصیتشون نیست. به سادگی این افراد با قسمتی از وجود و نظر و افکار شما مشکل دارند و یا نمی پسندند! افراد بالغ و پخته به دیگران حق انتخاب و حق مخالفت می دهند و می دونند که یک انتقاد به معنای زیر سئوال بردن کل وجود و هویت اون ها نیست!!!!

 

حالا سئوال مهم اینه که چند نفر از ما واقعا بالغ شده ایم و به بلوغ فکری رسیده ایم؟! چند نفر از ما یک انتقاد کلی را شخصی سازی نمی کنیم؟! چند نفر از ما به عقاید دیگران احترام می گذاریم و به صرف یک مخالفت شخصیتشون را تخریب نمی کنیم؟! چند نفر از ما قبل از خشمگین شدن و تکانشی عمل کردن، خوب فکر می کنیم؟! چند نفر از ما دنیا را از دید دیگران می بینیم؟! چند نفر از ما بیشتر از یک قدم جلوی پامون را می بینیم و افق دیدمون وسیع تر از دو ثانیه بعد است؟! چند نفر از ما مرز بین احساسات و تعقل را تشخیص می دهیم؟!

به راستی چند نفر از ما؟!

 

پیوست 1: گفتم یک عده از آقایون! حالا برای یک مثال نیایید بگید من با مردها بدم ها!!! این یک مثال بود که تازه برای یکی از دوستان اتفاق افتاده بود! این افراد بدون در نظر گرفتن جنسیتشون، در موقعیت های دیگه هم همین طوری عمل می کنند ! حالا چه زن و چه مرد!

پیوست 2: نمونه دیگه ای از تکانشی عمل کردن ما و عدم تفکر و تعقل و احساساتی بودن و دیدگاه محدودمون، کامنت های شرم آورییه که ما ایرانی ها با خروارها ادعا از گذشته و پیشینه کهنمون و داریوش و کوروش و ... برای بازیکنی جهانی مثل مسی می گذاریم و دو روز نگذشته از هم گروه شدن با آرژانتین، به سریع ترین حالت ممکنه آرژانتینی ها را با خودمون بد می کنیم! یعنی بلایی که خود ما سر خودمون میاریم و تلاشی که خودمون برای معرفی خودمون به عنوان یک ملت متحجر، بی فرهنگ، عقب مانده، تروریست و ... می کنیم، عمرا آمر.یکای جهان خوار و اسرا.ئیل غاصب بتونند بکنند! اونم به این سرعت!!!

موهبت هفته ای پر از فکر و استرس!

سلام

دقت کردید بعد از یک دوره روتین و معمولی، یک زمان هایی توی زندگی میشه که یک سری اتفاقات پشت سر هم میوفته؟! این قدر که وقت سرخاروندن نداشته باشید؟!

لزوما هم همه اتفاقات ناراحت کننده نیست ولی احتمالا انرژی و وقت و فکر زیادی از شما را معطوف به خودش می کنه!

من هم الان دارم چنین زمانی را می گذرونم!

یک هفته ای شدید درگیر عوض کردن کلاس پسرک بودم! (یک داستان مفصل داره برای خودش!) این قدر هی فکر کردم و هی رفتم مدرسه و هی حرف زدم و هی با مادرها و بقیه صلاح مشورت کردم و ... که حسابی گیج شدم! هی سعی کردم از جوانب مختلف موضوع را بسنجم و ببینم که چه کنم که پسرک کمترین ضربه را ببینه! بماند که مدیرشون هم هی توی دل ما را خالی می کرد و هی ما را می کشوند مدرسه و دست خالی برمی گردوند!

خلاصه امروز دیگه با قاطعیت حرف هام را زدم و کلاس پسرک را عوض کردم. برخورد معلم جدیدش که خیلی خوب بود و شماره ام را گرفت که مدام در تماس باشه با من تا پسرک به کلاس جدیدش عادت کنه و با سایر بچه ها پیش بره. حالا امیدوارم همه چیز به خیر و خوبی و نیکی پیش بره.

دیگه این که این هفته دو تا امتحان دارم ولی درگیری و مشغله های فکری نمی گذاره بشینم مثل بچه آدم پاش!

سوم این که این هفته بعد از مدت ها که هیچ خبری نبود و سرمون کلی خلوت بود، پدر آقای اردیبهشتی داره میاد خونه مون و هفته دیگه مامان و خان داداش خودم.

این وسط ها یک سری چاشنی روزانه دیگه هم داشتم و دارم!

خلاصه که کلی ذهنم به هم ریخته و فایل های ذهنیم توی مغز پخش و پلا شده! دیشب وقت سحر که بیدار شدم و خوابم نبرد هی داشتم فکر می کردم، پیرو پست قبلیم من چه موهبتی توی این شلوغ بازار و مخصوصا عوض کردن کلاس پسرک می تونم پیدا کنم؟!

خوب حقیقتش اینه که یاد گرفتم چه طوری قاطع باشم و از شکست خوردن های احتمالی نترسم. یاد گرفتم به خاطر ترس از آینده ای نامعلوم و وقایعی که ممکنه پیش بیاد و ممکنه هم پیش نیاد پا پس نکشم و تسلیم نشم.

من ذاتا زن مادری نیستم! یعنی از اون دسته زن هام که زیاد درایت و علاقه مادری را ندارند! جدا میگم! این یک اعترافه و یک حقیقت! و حس می کنم خداوند با زود مادر کردن من و قرار گرفتن در چالش های مادری داره فرصت بیدار کردن جنبه های دیگه وجود من را به من میده!

من نیاز داشتم این قاطعیت را بیاموزم. از ریسک کردن نترسم و برای منفعت پسرم بجنگم.

 

پیوست 1: الان به نظرتون من خیلی خلم که با این همه کار و دغدغه نشستم دارم پست می نویسم؟! راستش نیاز داشتم درباره اش بنویسم!

پیوست 2: بابا می دونم شق القمر نکردم بچه ام را این کلاس بردم تو یک کلاس دیگه! ولی باور کنید برای من کمال طلب خیلی کار مهمی بود!

پیوست 3: جا داره از راهنمایی های آفرین جان تشکر کنم که خیلی بهم کمک کردند.


بعدا نوشت: برای تکمیل فهرستم لطفا سرماخوردگی را هم به موارد بالا اضافه کنید!!!!