چند تا از ما قاتلیم؟!

سلام

دارم یک کتاب می خونم.

به یک جاییش می رسم که از کنترل بیرونی میگه. از این که چه میشه وقتی یکی یا هر دو طرف در یک رابطه دست به کنترل دیگری می زنند. وقتی طرف به فرد مقابل میگه " من بهتر از تو می دونم چی برات بهتره" وقتی شروع می کنه به تغییر دادن طرف، به تهدید کردن، انتقاد کردن، سرزنش کردن، انتقاد کردن، نق زدن و اعتراض کردن، تنبیه کردن و دادن رشوه و باج برای کنترل بیشتر... وقتی سعی می کنه با کنترل و تبدیل فرد مقابل به اون چیزی که خودش در ذهن داره ونزدیک شدن بیشتر فرد با معیارهاش، قدرتش را حفظ کنه...

وقتی زیربنای این فکر این باشه که "من درست فکر می کنم و تو اشتباه فکر می کنی. من درست عمل می کنم و تو اشتباه عمل می کنی" در انتها "اونی که درسته منم و اونی که باید تغییر کنه تویی"

کنترلی که دشمن صمیمیت و قاتل خیلی از رابطه هاست...

کنترلی که میشه با احترام گذاشتن، محبت کردن، حمایت کردن، تشویق کردن، گوش کردن و پذیرفتن و گفتگو در مورد تفاوت ها جایگزین کرد و صمیمت و نزدیکی را بیشتر کرد...

 

جدا چند نفر از ما سعی در کنترل فرد مقابل داریم؟ چند نفر از ما برای حفظ قدرتمون دست به سرزنش و انتقاد و تنبیه و ... می زنیم؟ رفتار چند نفر از ما باعث از هم پاشیدن رابطه ها میشه؟ چند نفر از ما قاتلین رابطه هایی هستیم که می تونه دوستانه و لذت بخش باشه و الان شده بزرگترین کابوس زندگیمون؟


بعدا نوشت: برای تعطیلات می خواهیم بریم سنندج! ممنون میشم هر اطلاعاتی که ممکنه مفید باشه در اختیارمون بگذارید.

 

تنها، مثل من...

سلام

گاهی بدجور احساس تنهایی می کنم. گاهی اوقات، بعضی روزها، در بعضی جمع ها و حتی بین صمیمی ترین دوستانم...

گاهی حس می کنم درک نمیشم. هر چه توضیح می دهم و هر چه می نویسم و یا هرچه حرف می زنم.

گاهی حس می کنم من از یک دنیای دیگه هستم. انگار من دنیا را به گونه دیگه ای ادراک می کنم. احساسات من، تفکرات من، قواعد و اصول بنیادین وجود من برای خیلی ها قابل درک نیست.

خیلی ها برام پیشنهاداتی ارائه می کنم یا راهنمایی هایی می کنند که به هیچ طریق نمی تونم درک یا هضمش کنم چه برسه به اجراش...

خیلی وقت ها بدجور احساس رابینسون کروزوئه را دارم ولی برعکس اون نه در یک جزیره تنها بلکه در یک شهر بزرگ و بین سیل آدم ها...

 

گاهی حس می کنم چه قدر زنان آرتمیسی مثل من تنها هستند. زنان آرتمیسی مثل من را نه زنان همجنسشون درک می کنند و نه مردان! نه بین زنان جایی دارند و نه بین مردان. نه عقایدشون برای زنان قابل هضم است و نه مردان...

چه قدر تنها هستیم ما زنان آرتمیسی...