بحث فلسفی در توالت!!!!

سلام

هفته پیش که برای یک سری امورات گلاب به رویی رفته بودم دستشویی دانشگاه!!!!!! با منظره عجیبی پشت در یکی از دستشویی ها مواجه شدم.

 

 

 

خوب اگه نمی تونید بخونید براتون می نویسم چه مکالمه ای روی در رخ داده بین عزیزان دل دانشجو

- 2a کن به چیزی که براش تلاش کردم برسم

* (این یکی یک کم نامفهومه کلا این جور ازش برداشت میشه که: ) یک وقتایی یک چیزهایی صلاح نیست که برآورده بشه

- کاملا قبول دارم حرفتونو ولی یک اصل هست به نام بداء یعنی یک بنده به درگاه خدا گریه و زاری می کنه که تقدیر یا آینده اش را همون طور که دوست داره براش رقم بزنه. لطفا از ته دل 2a کنید. ممنونم. (یکی دیگه روی کلمه خدا را خط خطی کرده)

+ امیدوارم به آرزوت برسی ولی به نظرت جای این حرف ها تو دستشوییِ؟؟؟

کلمه ای که این جا نوشتی این قدر مقدسه که نباید هرجایی نوشت!!!

^ هه هه طبق نظر شما خدا اگه همه جا باشه و از رگ گردن به ما نزدیکتره معنی ش اینه که خودش اینجا هست! اسمش که دیگه نباید مشکل داشته باشه!

(متن عینا نوشته شده )

 

راستش از انگیزه این که این عزیز دل خواهر چرا به جای هزار در و دیوار و میزی که توی دانشگاه می تونست برای التماس دعا پیدا کنه مثل صندلی کلاس و میز سلف و حتی دیوار نمازخونه، در توالت را انتخاب کرده، که بگذریم خود این مکالمه برای من جالب بود.

یادمه یک زمانی وقتی کوچک بودم حتی از این که ناخودآگاه هنگام حضور در این مکان به یاد خدا می افتادم هم احساس عذاب وجدان می کردم. فکر می کردم چه انسان بدی هستم که اسم خدا را در چنین جای کثیفی به خاطر آوردم!!!!! بعدها دقیق همین سوال برام پیش اومد! این که مگه خدا همه جا نیست؟!

 

دوست دارم نظر شما دوستان را در این باره بدونم. نظر شما درباره این مکالمه چیه؟ با کدوم طرف موافقید و دلایلتون چیه؟

 

پیوست 1: از دیروز تا حالا یک 50 باری این آهنگ را گوش دادم. عجیب به دلم نشسته.

پیوست 2: خواندن این پست را به دوستان پیشنهاد می کنم. خیلی هاش همون حرف هایی هست که همیشه میگم.

آدم های دودی

سلام

چهارشنبه ها برای من یک جورایی روز اتلاف وقته. یک حفره بزرگ تو برنامه کلاس هام دارم که هیچ کاری نمیشه کرد غیر اتلاف وقت. اون وقت به همین دلیل آخرین کلاسم دیر تشکیل میشه و دیرتر تموم میشه. بعد برای برگشتن به خونه دچار دردسر میشم. معمولا برای مقصد مورد نظرم در مبدا تاکسی نیست. باید کلی وایسی تا تاکسی بیاد و بعد هم ترافیک خیلی شدیده.

چهارشنبه ای که گذشت شدت ترافیک به مراتب بیشتر از روزهای مشابه بود. یک ساعت و نیم مسیر نیم ساعته را طی کردیم. تاکسیمون تصادف کرد. دعوا و کتک کاری شد و ...

تمام این یک ساعت و نیم توی مسیر توجه من به ماشین های کناری بود که چهارباند اتوبان که هیچی، خطوط اضطراری و حاشیه اتوبان را هم پر کرده بودند. به جرات می شد گفت بیشتر از نصف این ماشین ها تک سرنشین بودند. ماشین هایی که عین یک ساعت و نیم روشن بودند و گازهای آلوده و سمی به آسمون خاکستری و ریه های پر از دود ما می فرستادند.

تو همین چند روز اخیر فقط چند نفر از افراد بنام و مشهور از سرطان مردند؟! مرتضی پاشایی، مظلومی و ...

جمعیت براشون اشک ریختند و جمع شدند و تشیع کردند و یاد و خاطره گرامی داشتند ولی کسی نپرسید که اصلا دلیل این سونامی سرطان چیه؟!

شاید داستان بنزین های آلوده و بی کیفیت را خیلی از ماها شنیده باشیم و مرتب مسئولین تقصیرها را مثل توپ به هم پاس داده باشند بدون هیچ نتیجه عملی! ولی خود ما چی؟! نقش خود ما چی میشه؟! نقش تک تک اون انسان هایی که مسبب این ترافیک هستند؟! چه قدر از این سفرها ضروریه؟! چه قدر ضروریه که ما یک نفر با یک ماشین بریم بیرون؟! قبول دارم وسائل حمل و نقل عمومی کمه و جوابگوی نیاز تهران نیست ولی برای من به شخصه این بهانه ای نبوده که تو این آلودگی هوا ماشین بیارم بیرون!

چهارترمه که همین مسیر را میرم. چهار ترمه که همیشه موقع برگشت این دردسرها را داشتم ولی یک بار با ماشین شخصی نیومدم. نه این که رانندگی بلد نباشم، من تو جاده ها و کنار تریلی ها هم روندم. ولی به شخصه حس می کنم من یکی از عاملین افزایش این موج وحشتناک و بدون مهار سرطان نباشم.

اگه دیگران بهمون رحم نمی کنند، خودمون به خودمون رحم کنیم. به بچه هامون. به پاشایی ها و مظلومی ها و اون کسانی که تو همین هفته و در جوونی از سرطان مردند و مثل این افراد مشهور نبودند که ازشون حرفی به میون بیاد...