بیایید به کودکان یکدیگر احترام بگذاریم

سلام

چهارشنبه قبل از تعطیلات، با پسرک رفته بودم خونه آنا. وقتی برگشتم آقای اردیبهشتی گفت که یکی از آشنایان زنگ زده و برای آخر هفته ما را برای ناهار دعوت کرده.

وقتی رسیدیم متوجه شدیم یک خانواده جوان دیگه غیر از ما هم دعوت داشتند که مدت ها بود ندیده بودیمشون. دختر پنج ساله ناز و دوست داشتنیشون را وقتی کمتر از دو سال داشت دیده بودیم. با اون چشم های درشت و معصومش، بی پروا و با جسارت به سمت سگ خونگی میزبان می رفت که با وجود پارس های بلندی که با هیکل نیم وجبیش تناسبی نداشت و اون چشم غره ها و غرش هایی که از زیر موهای چتری بلندش به دخترک می کرد، نوازشش کنه. خیلی زود پسرک و دختر کوچولو، با وجود اختلاف سنی چشمگیر در دنیای کودکان، با هم دوست شدند.

با هم سوار ماشین شدند تا میزبان سگ را برای اون روز به امانت خونه آشنای دیگری ببره، مبادا ازش غافل بشند و به بچه ها حمله کنه.

وقتی برگشتند هر دو رفتند توی یکی از اتاق هایی که پر از عروسک و اسباب بازی و مجله های رنگارنگ و خرت و پرت های جورواجوری بود که ساعت ها سر بزرگترها را هم گرم می کرد چه برسه به دو بچه کنجکاو را! معماری ساختمان به گونه ای بود که اتاق ها توسط یک راهرو از هال و پذیرایی جدا می شد و برای همین نمی شد وقتی راحت روی مبل لم دادی و داری چایی می نوشی از دور به بچه ها نظارت داشته باشی. به همین دلیل چند وقت یک بار من و مادر دخترک می رفتیم تا ببینیم بچه ها چه می کنند و مبادا یک دسته گلی به آب داده باشند!

این قدر حواسم به خانم میزبان و کمک کردن و آماده کردن بساط ناهار بود که متوجه نشدم دم به دم اخم های پدر دخترک داره بیشتر تو هم میره و ولتاژ برق چشم غره هاش زیادتر میشه.

موقع ناهار بود که اوضاع با اصرار دخترک برای نشستن کنار پسر ما وخیم تر شد و اوضاع وقتی به درجه نزدیک به بحرانی رسید که همه داشتیم چایی بعد از ناهار را می نوشیدیم و گپ می زدیم.

پسرک و دختر کوچولو اون زمان بود که تصمیم گرفته بودند پرده از راز مخفی کاریشون بردارند و بگند که این همه وقت تو اتاق چه کار می کردند. در میان کلی درریم دارام دوروم کردن و حرکات نمایشی دخترک، پسر ما یک سه پایه دوربین عکاسی روی دوشش گذاشته بود که با همکاری هم جلوی ما سرهمش کردند و بعدش یک جامدادی رو میزی روش گذاشتند که بتونند گوشی موبایل را بگذارند توش و باهاش ازمون عکس بگیرند.

موقع عکس گرفتن وقتی دختر کوچولو به هیچ عنوان در مقابل اصرار و تهدید و تشویق و ... پدرش حاضر نشد از کنار پسرک جم بخوره و بره پیش خانواده خودش، صورت پدرش از خشم قرمز شده بود. اون موقع دیگه عصبانیتش را از کسی مخفی نمی کرد.

تازه دوزاریم افتاد که پدرش از خطرات احتمالی بودن یک پسر بچه دبستانی با یک دختر کوچولو تو یک اتاق دربسته می ترسه. بهش کمی حق می دادم که نگران باشه ولی به هیچ عنوان رفتارهاش را درک نمی کردم.

بعد از این نمایش دوباره پسرک و دختر کوچولو برای یک نقشه جدید به اتاق رفتند و در را بستند. اون موقع بود که دیگه آتش فشان خروشان غیرت مثال زدنی مرد ایرانی فوران کرد و دختر کوچولو گویان با قدم های بلند به سمت اتاق رفت و با عصبانیت در را باز کرد و بعد از چند ثانیه دختر به بغل برگشت تو هال. من و آقای اردیبهشتی نگاه معنی داری به هم کردیم. دیگه بیشتر از این موندن جایز نبود. بلند شدیم و آماده شدیم و من رفتم تو اتاق که به پسرک بگم آماده بشه که بریم.

صحنه ای که دیدم، بسیار تاثربرانگیز بود.

پسرک کوچولوی من، تو اون پیراهن مردونه چهارخونه و موهای ژل زده، معصومانه لبه تخت نشسته بود و آرنجش را به زانوهاش تکیه داده بود و در حالی که کمی به جلو خم شده بود، به انگشت های در هم قفل شده اش نگاه می کرد. تو اون اتاق نیمه تاریک بی نهایت معصوم و پاک به نظر می رسید. مثل فرشته ای که بال هاش را فقط ما آدم بزرگ ها نمی تونستیم ببینیم.

خیلی آروم صداش زدم و بهش گفتم که آماده بشه تا بریم. بعد با دلواپسی نگاهی به پدرش انداخت و به من گفت می خواهد درگوشی چیزی بهم بگه.

رفتم کنارش نشستم و اون آروم تو گوشم زمزمه کرد: «میشه یک کم بیشتر بمونیم؟ یک ربع؟ آخه بعد از مدت ها یک همبازی پیدا کردم.» لحن ملتمسانه اش، اون نگاه مضطرب و پر از خواهش قلبم را به درد آورد. یک لحظه پیش خودم گفتم به جهنم که اون پدر غیور چی فکر می کنه. این دوتا بچه هر دو بچه های معصومی بودند که بعد از مدت ها تنها بازی کردن، یکی را پیدا کردند که خوب با هم جور شدند و ایده های خلاقانه هم را درک می کنند.

برای این که به خیال خودش راضیم کنه گفت «باباش گفته می خواهد بره سگه را بیاره دوباره»

بهش گفتم:« باشه. اگه این جوریه یک کم دیگه می مونیم. ولی تو مطمئن هستی سگه را برمی گردونند؟ برای این که مطمئن بشی برو و آقای میزبان بپرس.»

با خوشحالی رفت و در سکوت من و آقای اردیبهشتی به هم نگاه کردیم. از نگاهش خوندم که اونم حس من را داره. دردی که قلب آدم را می فشرد.

بعد از گذشت چند ثانیه، پسرک در حالی که برافروخته بود برگشت و گفت:«بلند شیم بریم! بهم دروغ گفتند. اصلا نمی خواستند سگه را بیارند. وقتی رفتم ازشون بپرسم پدر دخترک بهم گفت بیا برو اون ور بچه!»

دیگه حجت بهمون تموم شده بود. بلند شدیم و سریع از همه خداحافظی کردیم و رفتیم.

دم در دخترک با اون چشم های گرد و معصومش در را برامون نگه داشته بود تا از همبازی امروزش خداحافظی شایان توجهی بکنه.

بهش که نگاه کردم بغض گلوم را گرفت.

تمام راه داشتم به دخترک و پسرک معصوم و بی گناهی فکر می کردم که ما بزرگترها دنیاشون را با پیش قضاوتی ها و تفکرات سیاه، آلوده و مسموم می کنیم.

چه قدر دیگه طول می کشید که اون چشم های معصوم و دوست داشتنی تبدیل بشه به چشم هایی که در نظرش پسرک من و امثال اون موجودات عجیب و غریبی باشند که فقط قصد سواستفاده ازش را دارند و اون باید پیش دستی کنه و قبل از این که ازش سواستفاده بشه از خودش دفاع کنه و یا ضربه ای وارد کنه؟

چه قدر طول می کشه که پسرک من و امثال اون برای چیزی احساس گناه کنند که خودشون هم دقیق نمی دونند چیه؟

چه قدر دیگه طول می کشه که بهشون، به اون مغزهای کوچولو و پاکشون القا کنند که مردها یک بمب جنـ.سی هستند و دخترها بره های پاک و بی دفاعی که همین که این دوتا جایی تنها باشند، مردها گرگ وار بره های معصوم را از هم می درند؟

تا کی با این پیش قضاوتی ها دنیای آیندگان را آلوده و کثیف می کنیم؟ ذهنیت های خودمون را بهشون تحمیل می کنیم؟

تا کی دل این دخترک ها و پسرک ها را می شکونیم و بهشون حس گناه و تردیدی را القا می کنیم که به هیچ عنوان دلیلش را درک نمی کنند؟

درسته دنیای بدی شده، درسته خطر ممکنه هر لحظه و هرجا در کمین باشه، درسته به عنوان پدر و مادر وظیفه داریم مواظب و مراقب بچه هامون باشیم، درسته مقداری از این دل نگرانی ها طبیعیه ولی ... ولی هیچ کدوم این ها مجوز این نیست که به کودک دیگری بی احترامی کنیم، بهش دروغ بگیم و دنیاش را خراب کنیم.

بیایید به کودکان یکدیگر، در عین مراقبت از کودکان خودمون، احترام بگذاریم. بیایید میراثی ارزشمندتر از تفکرات سلسله وار گذشتگان، برای آیندگانمون به جا بگذاریم. بیایید ما کسی باشیم که این زنجیره خراب را از هم پاره می کنه.

به امید روزی که این معصومیت ها به این زودی ها از بین نره.


بعدا نوشت: چه قدر در نبود بلاگفایی ها دنیای بلاگستان سوت و کوره! 

نظرات 32 + ارسال نظر
شادمانه یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 11:23

تنهای بچه های این دوره زمونه واقعا مسئله ای بزرگی شده

درسته

شادمانه یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 11:24

سلام
خوبی؟
کارهای پایان نامه خوب پیش میره؟ نکنه دفاع کردی؟

ممنون.
کند من بی خیال استادم بی خیال تر از من!
در مرحله پرسشنامه گیری و نمره گذاری پرسشنامه

آزاده یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 12:20

سلام خانمی بسیار خوب نوشتی این دل نگرانی‌های بی مورد ما رو بچه ها درک نمیکنن اونا واقعا بچه های معصومند من خودم به عنوان مادر یک دختر بچه حساسم ولی بارها شده تو مهمونی وقتی دارن باهم با جنس مخالف بازی میکنن یواشکی و طوریکه متوجه نشن دیدمشون اما اونا فقط بازی میکنن و من از کار خودم خجالت زده شدم این مرد حتما در بچگی خودش خبط و خطایی کرده که اینطوری فکر میکنه

درسته! نظارت باید بدون جلب توجه بچه ها و نامحسوس باشه که حس تحت کنترل بودن پیدا نکنند.

مینو یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 12:41 http://milad321.blogfa.com

پست شما مرا یاد چند خاطره انداخت و سوال هایی که هنوز آزار دهنده هستند.
پسر پنج ساله من دیده بود که با دستگاه فشار خون پدرش را کنترل میکنم و به دختر همسنش در مهد گفته بود آستینت را بالا بزن تا فشار خونت را بگیرم.مادر دخترک چنان قشقرقی به پا کرد که مجبور شدم بچه را از آن مهد منتقل کنم.
میشود مراقب بود اما بجا و به موقع.شاید تنها ماندن یک بچه با مردی بالغ و ناشناس نیاز به کنترل داشته باشد ،اما دو بچه چه آزاری میتوانند بهم برسانند؟

در اکثر اوقات از سمت بچه ها مشکلی پیش نمیاد مگه این که کودک در معرض دیدن تصاویر یا صحنه هایی باشه که نباید باشه. در این صورت خود اون کودک هم قربانیه

پسرک چهار و نیم ساله بود که تو کلاس زبانشون غیر اون دو دختر دیگه بود. همیشه شاکی بود که من تنهام. پرسیدم چرا؟ گفت آخه مامان یکی از دخترها گفته دخترها اصلا نباید با پسرها بازی کنند!!!!!
نمی دونم چرا این والدین اصرار دارند انحراف افکار خودشون را به بچه های 3-4 ساله هم اجبار کنند؟

ماهی سیاه کوچولو یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 14:29 http://lovecalculator.io/love/10178

والا من فکر میکنم پدر و مادر شدن آموزش نیاز داره
اون آقا نگران بودش درست والا بابا مامان منم اندازه گودزیلا بزرگ شدم بازم نگرانن اما هنر پدر مادر شدن اینجا خودشو نشون میده
اگه خیلی نگران بود میتونست نامحسوس گاه گداری کنترل کنه بیشتر به بهانه بازی
هم متوجه علاقه بچه ها بهم میشد هم میتونست خاطره خوبی واسه اونا بسازه و گرنه همه داد بیداد رو بلدن
حالا اینا بی خیال ناهار چی داشتن؟

درسته. والدگری یک هنر خیلی ظریف و مهمه. صرف بچه ساختن از کسی پدر و مادر نمی سازه.
مسئله اینه که من و مادر دخترک مدام بهشون سر می زدیم.

قورمه سبزی

فرمولساز یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 14:33

عجب داستانی شده! من نمی دونستم اینهمه حساسیت در مورد دوستی بچه ها بالاست که والدین حرمت مهمان و میزبان و شخصیت خودشون رو بی خیال می شوند و همچین عکس العملی نشان می دهند. دوستی و وفاداری بچه ها خیلی نابه و بخاطر اینه که دل از هم نمیکنند.

دقیقا همین طوره

شیرین یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 16:12 http://ladolcevia.blogfa.com

سلام خانم اردیبهشتی
آدم از نادانی و دگم گاهی حیرت میکنه! راستش اگر من خودم یک دختر کوچک داشته باشم و با همبازی اش در اتاقی ببینمش که حتی شلوارهایشان را پایین کشیده اند و همدیگر را کشف و تجسس می کنند نه تعجب می کنم و نه احساس رسوایی می کنم. می شود خیلی سریع برایشان توضیح داد که کار درستی نیست کنجکاوی و تجسس در بخش های intim بدن کس دیگری. بچه ها در آن سن قادر نیستند به هم آسیب برسانند. فقط باید یاد بگیرند چه کاری درست است و چه کاری نه. آنهم بدون فریاد و خشونت و احساس خطر.
این جور آدم ها باید بیشتر حواس شان به آدم بزرگ هایی باشد که بیجا و مکرر بچه ها را بغل می کنند و ماچ و بوسه های ناخواسته به آنها تحمیل می کنند.
آدم باید از دل سیاه و بیمار آدم بزرگ ها بترسد و نه نیاز ساده بچه ها به برقراری ارتباط و کشف ندانسته ها. بازی کردن و نیاز به همبازی که به جای خود.
بدم می آید اینرا بگویم ولی بعضی ها واقعا جاهل و خاک بر سر اند!

سلام شیرین جان
باهات بسیار موافقم. این رفتارها بیشتر از روی کنجکاویه. مخصوصا در سنین 3-4 سالگی که دارند تفاوت های فیزیکی دو جنس را می شناسند.

درست اینه ما بزرگترها احترام به حریم خصوصی و حرمت داشتن اندام های جنسی را به بچه ها یاد بدهیم. نه این که افکار مشکل دار و پوسیده خودمون را بهشون منتقل کنیم

لایتراکان یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 18:58

من خیلی حرفتون رو قبول دارم که رفتار پدر دخترک درست نبوده و نباید مستقیما ناراحتی ش رو نشون میداد و فقط باید نامحسوس کنترل شون میکرد! و کاملا میفهمم چقدر حس کردید که بهتون توهین شده و چقدر دلتون گرفته! اما... اما میدونی؟ یکی از عزیزان من در همون سن 6-7 سالگی مورد دست درازی پسری کوچکتر از خودش (!!) قرار گرفته! البته خداروشکر قضیه خیلی بزرگ نبود! این پسر هم از اقوام ه و خونواده ای که میدونم خونواده خوب و مذهبی ای هستن! اما متأسفانه امروز بچه ها به صرف خونواده های خوبی که دارن، نمیشه گفت دور از این چنین رفتارهایی هستن، مدرسه، دوستان و ... ممکنه به اونها هزار و یک چیز نادرست یاد بدن و هرقدر خونواده ها مراقب باشن، باز هم ممکنه مشکلی پیش بیاد! به عنوان آدمی که از بیرون به قضیه نگاه میکنم، به پدر دخترک نه به خاطر رفتارش، که به خاطر نگرانی ش حق میدم! و البته متأسفم که این طوره... که دنیای بعضی بچه ها شاید اونقدر که فکر میکنیم معصومانه نیست...

لایتراکان عزیزم همون طور که تو پستم نوشتم من "بهش کمی حق می دادم که نگران باشه ولی به هیچ عنوان رفتارهاش را درک نمی کردم."

حقیقت اینه بچه ها مخصوصا تو سنی که تو گفتی اکثرا تصوری از لذت جنسی ندارند. پس حتی اگه دست درازی هم صورت گرفته باشه اصلا از روی قصد و سواستفاده و ... نیست. یا کنجکاویه و یا این که خود این بچه قربانی بوده.
بیشترین آسیب ها و آزارهای جنسی از سمت بزرگترها به بچه ها وارد میشه و آمارش در مقابل دست درازی یک بچه به دیگری بسیار بیشتره.
جنس دست درازی یک بزرگسال به بچه با دست درازی یک بچه به دیگری حیلی متفاوته. حتی اگه این دست درازی جدی هم باشه احتمال زیاد از جایی دیده و حکم یادگیری داره تا لذت جویی.
بالغانه اینه که حتی اگه دیدیم که بچه ای در سن کم دست به کنکاش های جنسی می زنه به جای عصبانی شدن، تنبیه کردن، طرد کردن و... فکر کنیم چرا این بچه چنین می کنه؟ تخلیه اطلاعاتیش کنیم و ببینیم در معرض چه رفتارها و اتفاقاتی قرار گرفته. باز تاکید می کنم این بچه ها خودشون قربانی هستند و درست نیست با قربانی رفتار خصمانه ای داشته باشیم. همه بچه ها معصومند این ما هستیم که دیر و زود این معصومیت را ازشون می گیریم.

آیدین یکشنبه 27 اردیبهشت 1394 ساعت 20:22 http://fakhtehf60.blog.ir/

راستش خود من دوست ندارم بچه ها تو اتاق در بسته بازی کنن چون تا دلتون بخواد سوژه دیدم ازین وروجکها با چشمهای خودم مخصوصا تو سنین ۴ تا ۷ سال...سوژه هایی که هیچ نیت پلیدی پشتش نیست و فقط و فقط کنجکاویه...اما باید تو مسیر خودش هدایت بشه بچه ها به باهم بودن و با هم بازی کردن واقعا نیاز دارند و ما باید یه بستر صحیح آماده کنیم که این قضاوتها و برخوردها و تنشهای واقعا نابجا پیش نیاد....
راستی . گل گفتین....با داغون شدن بلاگفا خیلی دنیای وبلاگی سوت و کور شده

مسئله اینه باید به حریم خصوصی کودکانمون از همون کودکی احترام بگذاریم ولی این بدین معنا نیست هیچ نظارتی نداشته باشیم.
من و مادر اون دخترک به بهانه های مختلف از جمله تعارف شیرینی و شکلات و ... بهشون سر می زدیم.
برای همین به نظرم این رفتارها بی مورد بود.

ط®ط§ظ…ظ‡ دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 00:03 http://afteruniversity1.blogfa.com

سلام اخی دلم سوخت.
اره واقعا ما بلاگفاییا بی سر و سامون شدیم

mahpari دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 01:52 http://mahpari.blogsky.com

اخى بى چاره دخترک و ایندش با این پدر....
الان از پس غیرت بى موردش بر اومد ، براى یه دختر کوچولو...
ایا دختر ١٨ ساله بشه هم میتونه با دروغ از پس غیرتش بر بیاد؟؟

من هیچ وقت نتونستم غیرت را درک کنم!
این یک واژه برای اعتبار بخشیدن به حس حسادته!

یاسمین دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 13:11

سلام.
راستش به پدر اون چه حق میدم.پسر شما خوب تربیت شده،خیلی بچه ها اما تربیت درستی ندارن.البته بداخلاقی و بی اخلاقی اون پدر رو تایید نمیکنما.اما اون فکری که اومده بوده تو ذهنش...خب درباره خیلی بچه ها صدق میکنه.
تو اقوام من از این مسایل زیاد دیدم که مقصر پدرومادراشون هستن.که به بچه اجازه میدن هر شبکه ای رو ببینه،هر رفتار و پوششی جلوی بچه دارن ، با آدمای بی بندوبار رفت و آمد میکنن و....که عاقبتش این میشه.بچه به جای اینکه از دنیای پاک و ساده و معصوم کودکی استفاده کنه،فکروذکرش معطوف مسایل جنسیه.

یه چیز دیگه اینکه:از بچگی به ما میگفتن دخترا با دخترا،پسرا با پسرا !!!!!
همینجوری بود که خودبخود از همون بچگی ما رو بجای اینکه درگیر مسایل مهم کنن،درگیر مساله تفکیک جنسیتی و این اراجیف کردن.

مثلا همین چندماه پیش بود،من داشتم با پسرخالم یه بحث فوتبالی داغ میکردم،یهو خواهر کوچولی ایشون که فقط 3 سالشه،دقت کنید،فقط و فقط 3 سال به من گفت تو با فوتبال چیکار داری؟تو دختری!!!

اینه جامعه ما...سرزمین عجایب...

همین طور که به لایتراکان گفتم حتی در اون حالت هم بچه مقصر نیست. خودش یک قربانیه. با بچه ای که ازش چنین رفتاری هم سر زده نباید مثل مجرم برخورد کرد باید فقط نظارت بیشتر داشت و از والدینش خواست که ریشه یابی کنند. در ضمن این که این باور که همیشه دست درازی از سمت پسربچه هاست یک باور غلط و ناشی از کلیشه های نادرسته. کنکاش جنسی می تونه از هر دو جنس باشه فقط به خاطر مسائل فرهنگی و سنتی ما برای دخترها بیشتر تو بوق و کرنا میشه و نگرانی بیشتره!
وگرنه بچه پسر که از تو شکم مادر دنبال سواستفاده جنسی نیست که!

خود من به همون اندازه که بازی دخترونه کردم با پسرها هم همبازی بودم و این حرف ها واقعا برام بی معنیه

مهرپرور دوشنبه 28 اردیبهشت 1394 ساعت 19:15 http://mehrparvar.blogfa.com

سلام
چه دردناک...
درست بود پدر دختر اگر که نگران هم بود با بازی ای که خود بچه ها درست کرده بودن و پدر و مادرها رو هم توش شریک کرده بودند همراه میشد و خودش رو به طور نامحسوسی قاطی بازی بچه ها میکرد که تنها نباشند.
البته به نظر من خیلی هم لازم نیست بچه ها رو زیر نظر گرفت. چون همونطور که گفتی خیلی هم از این دست رفتارها بین بچه ها اتفاق نمیفته که بخوایم تا ین حد نگرانش باشیم.

بله درست اینه. وقتی چند بار خودش و همسرش سر زدند و چیزی ندیدند چه لزومی داره این همه چک کردن؟
به نظر من بیشتر حسودیش شده بود. وگرنه چرا دیگه موقع عکس گرفتن چنین بازی هایی در آورد؟

برنا سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 08:49 http://Www.newday2014.blogfa.com

سلام
واقعا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
(الان باید فک منو ببینین که افتاده پایین)
تنها چیزی که میتونم بگم اینه که متاسفم. با وجود چنین والدینی چطور انتظار داریم که در آینده این تبعیض ها و مسایل مربوط به این قضیه در جامعه حل بشه....
راستش خیلی ناراحت شدم، یه جورایی دلم شکست، وقتی خودمو جای پسرک شما میذارم یا جای اون دختر کوچولو...
بگذریم
وبلاگ ما که تعطیله، خودمم هم یه جورایی این چند روز تعطیل بودم (بخاطر سرماخوردگی) الانم بعد از ده روز تازه شدم نیمه تعطیل!
لپ پسرک را از طرف من بگیرید و ببوسید.

درسته. تبعیض و کلیشه های نادرست به این زودی ها از بین نمیره ولی امید دارم که از بین بره.

بلاگفا خرابه کلا شور و هیجان تعطیله!

آبی دریا سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 13:20 http://ghadaghan1.mihanblog.com/

سلام.
طفلکیا.دلم براشون سوخت
درسته که بایدمراقبت کرداماگاهی هم خودمون قضیه رو بدترمیکنیم وبیخودی اونارو درگیر قضاوتها و ذهنیات خودمون میکنیم در حالی که اونا خیلی پاک و بی غرض دارن در دنیای کودکانه خودشون سیر میکنن.

درسته. مراقبت باید نامحسوس باشه تا به عزت نفس بچه ها لطمه وارد نکنه

خلیل سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 21:29 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

همین نوشته ها و طرح این مسائل خراشی است بر پوسته سخت و سفت چند هزار ساله ی این نوع فرهنگ. ایکاش این خراش ها هر روز زیاد تر شوند.

من هم به چنین امیدی می نویسم.

سارا سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1394 ساعت 23:27

من درک می کنم که به شما بی احترامی شده و حق دارید ناراحت شدید. بعد اون بچه چی می کشه از دست این پدر. خیلی دلم برای اون دختر بچه می سوزه شما فقط یه نصفه روز با این خانواده گذراندید بیچاره به اون دختر بچه که قراره دوران کودکی، نوجوانی و چند سالی از دوران جوانیش رو با همچین پدری زندگی کنه روزهایی که داره شخصیت بچه شکل می گیره رفتارهای اشتباه پدر و شاید مادر چه بلایی به سر بچه می اره

پدرش دخترش را بسیار دوست داره ولی بعضی از دوست داشتن ها سالم نیست. به کودک حس استقلال و آزاد بودن و رهایی و امکان تجربه رویدادهای جدید را نمیده

ماهی سیاه کوچولو چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 12:23 http://1nicegirl8.blogsky.com

پدرش دخترش را بسیار دوست داره ولی بعضی از دوست داشتن ها سالم نیست. به کودک حس استقلال و آزاد بودن و رهایی و امکان تجربه رویدادهای جدید را نمیده
این جوابت رو خیلی دوست داشتم
بعدش یه چیزی بلاگفا ناقص شده بیا خونه من

سارا چهارشنبه 30 اردیبهشت 1394 ساعت 15:53

ای کاش پدر و مادرها قبل از اینکه تصمیم به بچه دار شدن بگیرن یه چند جلسه با مشاور در مورد نحوه برخورد با کودک و ... یاد بگیرن. یاد بگیرن دوست داشتن باید از نوع سالمش باشه و سلامت روحی بچه خیلی مهمه.

درست میگی

admin پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 12:11 http://aaddminn.blogfa.com

من یه جایی تو وایبر خوندم که نوشته بود
از کوچیکی میگیم هم جنس ها باهم
جنس مخالف باید از هم جدا بشن و ....

اونوقت به جوانی که میرسن میپرسیم چرا امار ازدواج پاینه

و آمار طلاق بالا

صفا پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1394 ساعت 23:43 http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com/

ای باباعجب بابایی واقعا با این کارها چه اشتباه بزرگی مرتکب میشن در رابطه به بچه ها و اون دختر معصوم رو هل میدن به سمت اینکه وقتی بزرگ هم شد پنهانکاری کنه و.....

وای امان از این بلاگفا که من از حرفهای مونده تو دلم دارم خفه میشم دیگه امروز به محله شکا نقل مکان کردم

منزل نو مبارک

Mozheee.blogfa.com جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 19:09

سلام دوست من نبود بلاگفا طعم دلتنگی رو معنی دارتر کرده واقعااااااا دلتنگ وبلاگم هستم که نمیدونم کی درست میشه...
نوشته ای که نوشتی واقعاا جالب و تفکربرانگیزه مخصوصا برای من که تازه ازدواج کردم و هنوز بچه ای ندارم ولی با کار پدر دخترک مخالفه مخالفم کاش همه پدر و مادرها ارتباط سالم با جنس مخالف را از همین کودکی به بچه اموزش میدادندکاش ترس ازجنس مخالف در کودکی اینقدرجدی گرفته نمیشدتاوقت بزرگسالی به اتفاقات اسفبار امروزی نمیرسیدیم چون همیشه محدودیت ممنوعیت نمی اوردبه عینه بارها شنیده و از نزدیک شاهد ارتباطات ناسالم دخترکان معصوم دیروزی بودم.
باخواندن مطلبت تازه فهمیدم پدرو مادرشدن تنهابچه داشتن نیست و تربیت بچه از خودش چقدر مهمتره.به این فکرافتادم قبل از بچه دارشدن آموزش اولیه ای ببینم که چشم و گوش بسته نباشم ازرو شما که دستی در کار داری جایی موسسه ای یا انجمنی سراغ داری که اینجور اموزشهارو بدن آیا؟؟؟؟

درسته. خیلی سخته.
دوره های مهارت های فرزندپروری هست ولی برای مادران و پدران دقیقا نمی دونم کجا ارائه می کنه

باران جمعه 1 خرداد 1394 ساعت 22:14 http://baraanebahar.blogfa.com/

درود
چه غم انگیز و چه نگران کننده در رابطه با آینده اش....
یه چیز دیگه هم فکر منو مشغول کرد ...زندگی مادر دخترک... تصور میکنم این تعصب و غیرت!!!!!!! باید سایه ای گسترده تو زندگی خانوم هم انداخته باشه

من فکر می کنم بیشتر حسادت می کرد. به ظاهر بسیار باز و امروزی بودند ولی حسادتشون قابل انکار نبود.

واله شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 10:16

اوج کنجکاوی جنسی این بچه ها تو این سنه
خدا رو شکر خودتون آزار جنسی تو کودکی و ندیدین و اطرافتونم نبوده اکا بهتره درکش کنید
دختر ها تو این سن و تا نوجوانی حتی به نگاه و لمس کردن حساس هستن و ممکنه تا آخر عمر ضربه های روحی بسیار سنگینی بخورن
خدار و شکر میکنم که پدر دختر عاقله
و امیدوارم همیشه و تا وقتی دخترک به سنی برسه که بتونه از خودش دفاع کنه و حریم شخصی و بشناسه این حساسیت وجود داشته باشه

از نظر روانشناسیم اصلا درست نیست دوتا بچه تنها باشن چه برسه به قول شما با این فاصله سنی
مراقب پسرکتونم باشین حتی توب ازی با همجنس
دیده شده پسرهایی که کنجکاوی جنسی اونها رو به ادیت و آزار جنسی کشونده

ببخشید شما از کجا این قدر مطمئن حرف می زنید؟
من را می شناسید؟ زندگی نامه من را مطالعه کردید؟
من بیشتر دوران کودکیم را با پسربچه ها همبازی بودم و هیچ وقت هیچ وقت مورد آزارجنسی و دست درازی از سمت اون ها قرار نگرفتم. اونی که خیال بد نسبت به من داشت، اونی که دست کثیفش را دراز کرد یک بچه نبود یک بزرگسال بود که از قضا محرم هم بود!
خدا را شکر که منم یک زنم و دوران کودکی هم یک دختر بودم به گمانم وگرنه حس می کردم دارید درباره یک جنسی حرف می زنید که تا حالا ندیده ام و نشنیده ام!
از نظر کدوم روانشناسی می فرمایید که من تا حالا نشنیدم؟

در روانشناسی جدید و آموزش جنسی به کودکان یاد می دهند که کودک از سن سه سالگی به بعد باید حرمت بدنش را بشناسه. بدونه هیچ کس حتی والدین هم حق ندارند دست به اندام جنسیش بزنند. کودک (هر دو جنس) باید توانایی نه گفتن داشته باشه.
و در کنار اون برای حفظ استقلال و شکل گیری هویت بچه باید به حریم شخصی اون ها از همون کودکی احترام گذاشته بشه. هر گونه نظارتی باید نامحسوس و بدون خدشه دار کردن حریم خصوصی بچه ها باشه.
متاسفم که شما هم مثل پدر اون بچه پسربچه ها را هیولا می بینید.
پدر اون بچه هر چه قدر هم نگران بود حق نداشت به هیچ عنوان به بچه من دروغ بگه، بهش توهین کنه و دلش را بشکونه و مخصوصا افکار پوسیده اش را به بچه من و یا هر بچه دیگه ای نسبت بده.

نیره شنبه 2 خرداد 1394 ساعت 12:30

به نظرم اون پدر باید به جای ان همه خشم به بچه ش آموزش بده که خودش از خودش محافظت کنه

درستش اینه. چون والدین همیشه نمی تونند از بچه شون محافظت کنند

فاطمه دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 12:14

سلام
من کامنت ها رو نخوندم چون وقت ندارم اما می خوام بگم من مادر یه دختر 9 ساله به شدت از تنها موندن دخترم حتی به پسر بچه یک سال کوچکتر از خودش در اتاق مخالفت می کنم...
بچه های این دوره در نوع خودشون خیلی متفاوتن..تو این سن درک کامل از مسائل جنسی دارند
نمیگم همه اینجور هستن اما اکثرا اینجورن
من 5 سالم بود پسر همسایه 7 سال..تو اتاق بازی می کردیم مادرهامون تو هال مشغول حرف ...
به من گفت شلوارتو بکن تا ببینم با مال من فرق داره ..خودشم شلوارشو کند..خب منم تو عالم بچگی کندم...همون لحظه مامانم رسید وکتک مفصلی خوردم
میخ وام بگم در خلوت بچه ها هر اتفاقی امکانش هست اما من اینجور وقتها به بهانه ای میرم تو اتاق میمونم یا جایی که دید داره

فاطمه جان در همین اتفاقی که برای شما افتاده آیا شما مقصر بودی یا پسر یا مادرتون؟ هر دوی شما کنجکاو بودید. شما قربانی پسرک نشدید. قربانی تابوهای جامعه شدید. هر دوی شما بدون فشار یا تهدید یا اعمال زور یک عمل را خودخواسته انجام دادید ولی چون شما دخترید مادرتون شما را تنبیه کرد و این در ذهن شما نقش بست.
این که شما قربانی شدید و نه اون!
در حالی که واقعیت این نیست. پسربچه ها در این سن حتی اگه آگاهی داشته باشند که البته دخترها هم الان به همون سن اطلاع دارند، عملا هیچ عمل جنسی یا لذت جنسی نمی تونند داشته باشند ولی شاید دختربچه ها داشته باشند! چون زودتر به بلوغ می رسند. پس یک دختربچه به سن دخترشما نمی تونه توسط یک پسربچه به سن خودش مورد آزارجنسی قرار بگیره. (البته در اکثر موارد) اگر هم اتفاقی بیوفته فقط و فقط کنجکاویه که برای کنجکاوی هم برای دختر و هم پسر چنین تنبیهی جایز نیست.

ما از کودکانمون بیشتر در مقابل بزرگسالان باید حفاظت کنیم تا بچه های همسن خودشون. اگرچه نظارت باید همیشه باشه ولی نامحسوس.

حرف من در تمام این پست این بود این پیش فرض که همه پسرها هیولا هستند و همه دختربچه ها بره های مظلوم معصوم را کنار بگذاریم. خیلی وقت ها این کنجکاوی ها و دست درازی ها از سمت دخترها هم صورت می گیره.

فاطمه دوشنبه 4 خرداد 1394 ساعت 15:22

در ضمن من اصلا رفتار بد پدر رو قبول ندارما...اما مراقبت رو لازم میدونم

منم مراقبت را انکار نکردم ولی نه به هر قیمتی! به قیمت دروغ گفتن و توهین کردن به کودک دیگری

مهشید پنج‌شنبه 7 خرداد 1394 ساعت 12:30

والا به نظر من شما آزار داشتین. یعنی در تمام مدت متوجه نگرانی پدر بچه بودین ولی به ریلکسی خودتون ادامه دادین و کارو سپردین دست بچه ها. میشد شرایطو بهتر کنترل کرد .اسباب بازی بچه ها رو میاوردین تو هال تا کنار شما بازی کنن.بهشون تذکر میدادین که درو نبندن .میگفتین دوست دارین ببینینشون.درسته که شما برای خودتون و پسرتون احترام قائلید ولی اگه کمی هم برای اون پدر مضطرب احترام قائل بودین .انقدر با خونسردیتون موجبات خواریشو فراهم نمیکردین.شما از دیدن حرص خوردن ایشون لذت میبردید انگار. و منتظر یه رفتار شدید یا احمقانه از طرفش بودین که بتونید دگم بودنشو به رخ خودتون بکشید و از روشن فکریتون لذت ببرید.مطمئن باشید اینجوری پسرتونم متوجه شرایط عجیب فضا شده و برای شمام اهمیتی نداشته.انگار جنگ بوده نه مهمونی

به این هوش و نکته سنحی شما باید آفرین گفت که چنین دقیق شخصیت من را موشکافی کردید.
فقط به چند نکته توجه نداشتید:
1- اتاق ها در دید نبود در را هم باز می گذاشتند نمی شد دیدشون!
2- من اون جا مهمان بودم نه میزبان پس من نمی تونستم هر کاری دلم خواست بکنم.
3- میزبانان یک زن و شوهر میانسال بودند که حوصله سر و صدای بچه ها و شلوغ کاریشون را نداشتند!
4- با این پیش فرض شما همه حاضرین این مهمونی منجمله همسر همون آقا آزار داشتند!!!!!! چون مادر اون بچه هم مشکلی نمی دید بچه ها دارند با هم بازی می کنند! این خانواده خیلی نگران بودند خودشون می تونستند این کارهایی که شما گفتید را انجام بدهند. در هر حال مادر اون دختر هم لزومی نمی دید دخترش را بیاره وسط اتاق پذیرایی! احتمالا اونم از آزار دیدن شوهرش لذت می برد و کلا همه ما انسان های سادیسمی بودیم!
5- من مسئول افکار و باورهای آزاردهنده یک نفر دیگه که موجب نگرانی و اضطرابش میشه نیستم. ایشون یا خودش باید افکارش را عوض کنه و اگر نمی تونه یک راه حل برای کم کردن میزان استرسش بدون آسیب زدن به دیگران پیدا کنه!

هیچ جنگی هم نبود تو اون مهمونی تنها جنگی که بود در درون و فکر بیمار اون آقا بود و نه در واقعیت! بقیه در صلح و صفا داشتند حرف می زدند و موسیقی گوش می دادند.

ژاله سه‌شنبه 19 خرداد 1394 ساعت 09:34

من با خانم مهشید موافقم البته نه به اون شدت ولی معتقدم شما می تونستین جلوی این اسیب رو بگیرین در کلیت قضیه و اشتباهات و مشکلات مطرح شده بحثی نیست اما واقعیت اینه از توانمدیتون برای جلوگیری از مشکل استفاده نکردین شاید لازمه شما که درک مناسبی از شرایط دارین روی این قضیه هم فکر کنین بدون جبهه گیری و توجیه .تا اگر بار دیگه با این موضوع روبرو شدین اول دو تا بچه ناراحت نشن و دوم شاید پدر و مادری از رفتار شما چیز بیشتری یاد بگیرند و دنبال مسیر بهتری برای والد گریشون برن حتی اگه احتمالش خیلی ناچیز باشه غیر ممکن که غیر ممکن نیست؟
موفق باشی دوست من

در جهت رفاه حال ایشون من و مادر دخترک مدام بهشون سر می زدیم. به بهونه خوراکی و شیرینی و ... مدام می رفتیم ببینیم چه کاری می کنند. با توجه به شرایط مهمونی این بهترین راه حل بود. در حالتی که پدر این بچه این قدر نگران نبود من هر پنج دقیقه یک بار به پسرم سر نمی زدم و فکر کنم این بهترین کار بود و دیگه حس درونی اش به خودش ربط داشت.

بی ربط شنبه 23 خرداد 1394 ساعت 20:18 http://idleuser.blogfa.com/

درود

به نظرم این آتش فشان های غیرت در وجود خودشون یه اشکالی سراغ دارن که نسبت به دیگران و حتا یه پسر بچه معصوم این قدر بدرفتاری می کنن.

من هم دقیقا همین فکر را می کنم. با سابقه ای که از ایشون در دست هست همخوانی داره

فرزانه دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 17:54

سلام
وب زیبایی داری
به من هم سربزن خوشحال میشم
htp://www. eng-bargh1377.blogfa.com
منتظرتم بیاگلم
نظریادت نره

جدا؟!

عصرونه یکشنبه 21 تیر 1394 ساعت 01:56 http://www.asroooneh.blogfa.com

منم ترجیح میدم بچه ها حتی دوتا پسر بچه یا دو تا دختر بچه با هم توی اتاق در بسته بازی نکند البته هنوز روش درستش رو بلد نیستم

بسته به شرایط باید بهترین راه حل را اتخاذ کرد.
ما در شرایطی نبودیم که بچه ها را بیاریم وسط هال. پس بهترین راه حل این بود خودمون مرتب بهشون سر بزنیم و اگه این پدر غیرتمند به این هم راضی نبود می تونست خودش بره تو اتاق و باهاشون بازی کنه تا خیالش هم راحت بشه

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد