داستان زندگی یک زن!

سلام

حتما شما هم تا به حال به انواع مختلف با استدلال بعضی از طرفداران کهتر بودن زنان مواجه شده اید در این مورد که در طول تاریخ زنان نامی کمتری در عرصه های مختلف علمی و اجتماعی و فرهنگی و هنری و ... به نسبت مردان بوده اند. سپس چنین نتیجه گیری کرده اند که زنان ذاتا نسبت به مردان کمتر توانمند هستند!

این دسته از افراد خواسته و ناخواسته چشم بر موانعی که در طول تاریخ هم مسلکانشان جلوی پای زنان گذاشته اند، بسته اند!

 

بگذارید یک داستان واقعی براتون تعریف کنم. داستان بئاتریس پاتر.

دختری که از کودکی قریحه و استعداد بالایی در زمینه طراحی و همچنین شناخت گیاهان داشت. او با چنان پشتکار و علاقه ای در زمینه قارچ ها و گلسنگ ها تحقیق کرد که در سن 18 سالگی اولین مقاله علمیش را در این زمینه نوشت. اون اولین انگلیسی بود که پی به همزیستی قارچ و جلبک در گلسنگ ها برد. ولی استعداد و همچنین دستاوردهای اون با عدم استقبال سایر دانشمندان مواجه شد! حتی هنگامی که مقاله اش در انجمن طرفداران لینه در لندن خوانده شد اجازه حضور نداشت! چون زن بود! دانشمندان مرد این قدر جلوی پای این زن جوان سنگ انداختند تا مجبور شد استعداد و توانایی هاش را در عرصه دیگری پرورش بده.

این جوری شد که اکنون دنیا بئاتریس پاتر را به عنوان خالق داستان های پیتر خرگوشه می شناسند و نه زنی که در زمینه قارچ ها و گلسنگ ها و هاگ ها مقالات علمی زیادی داشت!

تعصبات دنیای مردانه جلوی پیشرفت و استعداد و توانمندی یک زن را گرفت. زنی که اگه بهش میدان می دادند احتمالا در دنیای علم گیاه شناسی چهره درخشانی می شد.

چه طور میشه که یک عده چشم می بندند بر روی تمام موانع ریز و درشتی که تعصبات فرهنگی و اجتماعی و سنتی و قانونی و ... جلوی پای زنان برای پیشرفت وجود داره و بعد ادعا می کنند زنان نسبت به مردان به طور ذاتی!!!! کمتر توانمند هستند؟!

لبخند بزن و برو جلو!

سلام

جمعه هفته پیش خانوادگی رفته بودیم پارک ملت. هوا بی نظیر و پارک خلوت. من و پسرک مشغول استفاده از دستگاه های ورزشی پارک بودیم و کلی کیف می کردیم. یک گروه به دستگاه ها نزدیک شدند، یک زن مسن خندان و ریزه میزه، دو خانم میانسال و دو دختر نوجوان و یک مرد میانسال. زن مسن با چابکی که ازش انتظار نمی رفت به سمت دستگاه ها رفت و شروع کرد به استفاده ازشون. دو زن میانسال مدام بهش می گفتند که نمی تونه!

- وای این وزنه خیلی سنگینه! دستتون درد می گیره! نزنید!

- خدای ناکرده یک اتفاقی میوفته ها! نکنید!

- وای! سراغ این یکی نریدها! خیلی خطرناکه!

و...

و زن مسن بدون توجه به صحبت های اون ها با چالاکی یک یک دستگاه ها را می رفت و حتی روی نوک پا می پرید که دستش به میله بارفیکس برسه!!!!

به خودم که اومدم متوجه شدم چند دقیقه است دست از ورزش کشیدم و دارم نگاهش می کنم.

پیش خودم فکر کردم چند بار تو زندگی ما پیش اومده که دیگران مدام تو گوشمون خوندند که ما نمی تونیم فلان کار را کنیم یا از عهده کاری برنمی آییم و یا فلان کار برای ما خطرناک یا خیلی سنگینه و بهتره سراغش نریم؟

چه قدر این حرف ها روی ما تاثیر داشته؟ چه قدر تونسته ما را ناامید کنه؟

و چند تا از ما مثل این خانم خندان و با روحیه بی توجه به حرف های ناامید کننده دیگران به راهش ادامه داده و توانایی هاش را پرورش داده؟


پیوست: قهرمانی آسیا را به تیم فوتسال زنان و بعد به همه زنان ایران تبریک میگم. زنانی که الگوی زنده نه شنیدن و جلو رفتن هستند. کسانی که با وجود تمام سنگ های ریز و درشتی که جلوی پاشون انداختند، تونستند به همه نشون بدهند کی هستند و چه توانایی هایی دارند.

از کی این گونه شده ام؟

سلام

معمولا من عادت ندارم بر اساس موج اتفاقات روز جامعه پست بنویسم ولی این دفعه می خواهم از یک زاویه دیگه فاجعه حج را بررسی کنم. از زوایه تاثیری که روی من داشت.

من و چهارتا از دوستان نزدیکم توی تلگرام یک گروه داریم که معمولا هر روز توش صحبت و درددل و تبادل نظر می کنیم. پنج شنبه عصر دوستم نوشت که به خاطر این اتفاق سه روز عزای عمومی اعلام کردند. بعد گفت وقتی شب کوک را نشون ندادند من متوجه شدم.

این شروع یک بحث بود درباره اتفاقات حج!

من گفتم تا کی مردم همچنان با وجود این اتفاقات و بی حرمتی هایی که از عرب ها می بینند باز هم بلند میشند میرند مکه؟ تا کی می خواهند پول هاشون را تو جیب اون ها بریزند که نه حرمتی براشون قائل هستند و نه ارزشی و نه رفتار انسانی باهاشون دارند؟ چرا نمی فهمند خدا فقط تو مکه نیست و ...

بعد یک لحظه خودم جا خوردم؟ از کی اینقدر بی رحم شده بودم؟ از کی این قدر ساده در مورد آدم ها صحبت می کردم؟ از موضع بالا؟ چی شده که شنیدن این خبر اون قدرها هم دلم را به درد نیاورد؟ چه جوری شده که سنگدل شدم؟ سنگدل شدیم؟

خیلی از این آدم ها با ساده دلی و خلوص نیت تو این مراسم شرکت کرده بودند. خیلی هاشون با کلی ذوق و شور و علاقه به این سفر رفته بودند. خیلی هاشون زاویه دید من را نسبت به زندگی نداشتند. خیلی هاشون واقعا خدا را در اون سرزمین بیشتر حس می کنند. اعتقاد و باورشون اینه. حتی اگه به نظر من درست نباشه. حتی اگه به نظر من ساده لوحی باشه.

این حجم عظیم دردی که به یک جمعیت و خانواده ها و اطرافیانشون وارد شده، شادیشون را تبدیل به عزا کرده، امیدشون را ناامید کرده و شاید حتی اعتقاداتشون را متزلزل کرده باید قلب من را می فشرد...

و بعد از این افکار فشرد... درد داره... چیزی که ما باید باهاش مبارزه کنیم جهله... نه آدم ها... ما باید برای ارتقای سطح آگاهی مردم مبارزه کنیم... نه باورهاشون را به سخره بگیریم... باید سعی کنیم با عشق و دوستی به خودشون و زندگی و نعمت انسان بودن بیشتر ارزش بگذارند... نه این که جون یک عده را بی ارزش بشماریم...

اتفاقات اخیر یک فاجعه است... هم از بعد انسانی و هم از بعد ارزشی و اعتقادی... از همه ابعادی که بهش نگاه کنی فاجعه است... حتی واکنش ها و برخوردهای احساسی مردم از هر دو سو... یک فاجعه و درد عظیم...

 

پیوست: بیشترین فاجعه افرادی هست که به این افراد توهین می کنند و به گونه ای اعتقاد دارند حقشون بوده و فاجعه بارتر از همه کسانی که برای این ضایعه سریع جوک می سازند! چه روحیه طنازی دارند واقعا این عده!