سنگدلی...

سلام

دقیق نمی دونم کی بود؟! اواخر بهار یا اوایل تابستون که متوجه حضور چهارتا بچه گربه ناز و دوست داشتنی توی محله خودمون شدیم. خیلی ناز بودند و همگی با هم یک گوشه پناه می گرفتند تا مادرشون که یک گربه سیاه بود بیاد سراغشون و براشون غذا بیاره! کم کم پسرک بهشون علاقه مند شد و مدام براشون غذا می برد. خیلی بامزه بودند، مخصوصا یکیشون که راه راه خاکستری بود و آقای اردیبهشتی می گفت ما به این رنگ میگیم بِدِنجیلی!!!!! کم کم پسرک شروع کرد باهاشون بازی کردن! یک طناب بلند داشت که تکون که می داد بچه گربه ها دنبالش می دویدند و سعی می کردند بگیرندش و یا خیز می گرفتند و می پریدند روش! برنامه هر روز پسرک این شده بود که یک ساعت بره باهاشون بازی کنه و کار هر روز من این شده بود که براشون غذا نگه دارم! باقی مونده های گوشت و مرغ ناهار و شام! این قدر شیطون و بانمک بودند که کم کم من و آقای اردیبهشتی هم عاشقشون شدیم!

من حیوانات را دوست دارم ولی نه به عنوان حیوان خانگی، شاید به دلیل حساسیتم مخصوصا به موی گربه! ولی دلبستگی ما به این بچه گربه ها وصف نشدنی بود. یک روز تو اوایل پاییز بود که راه راه خاکستریه گم شد! خیلی دنبالش گشتیم و پیدا نشد! پسرک گفت حتما ازدواج کرده و از این محله رفته؟!؟!؟! تا این که یک روز آقای اردیبهشتی گفت یکی از همسایه ها جسدش را لای تیر و تخته های یکی از همسایه های دیگه، نزدیک انباریش پیدا کرده! دلمون خیلی خیلی سوخت ولی به پسرک هیچی نگفتیم که خیال کنه واقعا ازدواج کرده و رفته!

بامزه ما رفت ولی خواهر و برادرهاش پیش ما بودند. دوتا سیاه و سفید و یک مشکی خالص! یکی از این سیاه و سفیدها خیلی خیلی احساساتی بود. عادت داشت می آمد بین پامون و خودش را به پاهای ما می مالید و سرش و زیر چونه اش را می گذاشت روی کفش ما! این قدر به پسرک عادت کرده بودند و دوستش داشتند که صبح به صبح وقتی منتظر سرویس بود از هرکجا که بودند خودشون را می رسوندند پیشش تا همین دقایق اندک را باهاش بازی کنند. وقتی از خونه می رفتیم بیرون تا مسافتی ما را بدرقه می کردند. حتی این اواخر به غذایی هم که براشون می بردیم اهمیت نمی دادند بیشتر دوست داشتند پیش ما و دور و بر ما باشند. هوا که سرد شد خونه شون عملا شد پارکینگ ما! کنار جای پارک ما یک برآمدگی هست که از کنارش لوله های مربوط به سیستم گرمایش مرکزی می گذره و اون جا گرمه! صبح به صبح که می رفتی می دیدی این سه تا گربه کنار هم جمع شدند و روی این برآمدگی خوابیدند. ظهرها پسرک قبل از این که بیاد تو خونه اول به گربه هاش یک سری می زد و بعد می آمد تو... خلاصه که یک جورایی عضوی از خانواده ما بودند...

میگم بودند... چون دیگه نیستند... چند روز پیش آقای اردیبهشتی وقتی میره پایین تا با ماشین جایی بره جسد گربه سیاه و سفید مهربون و احساساتیمون را پای ماشین و کنار جایی همیشگیشون پیدا می کنه...

خود آقای اردیبهشتی خیلی ناراحت شد و وقتی به من گفت خیلی خیلی غصه ام شد! باز به پسرک هیچی نگفتیم. ولی هر روز میره و به اون برآمدگی خالی نگاه می کنه و یک آهی می کشه! میگه این ها هم رفتند؟!؟!

چیزی که خیلی ناراحتم می کنه اینه که آخرین باری که دیدمش وقتی بود که پسرک را برده بودم دکتر. همین که ماشین را آوردم تو پارکینگ به استقبالمون اومد! پسرک سینه اش خیلی خراب بود و سرفه های بدی می کرد. چون سابقه آلرژی داره ترسیدم اگه بیاد و خودش را به ما بماله موهاش باعث بدتر شدن حساسیت پسرک بشه. به گربه حساسمون گفتم بشین! نیا جلو! همون جا بشین! آفرین پسر! نشست و با اون چشم ها کهرباییش مظلومانه نگاهمون کرد. پسرک گفت مامان ازت حساب می بره ها!

از این دلم می گیره آخرین بار نوازشش نکردیم! لمسش نکردیم! نگذاشتیم از محبتمون برخوردار بشه. نشست و نگاهمون کرد و ما رفتیم تو و در را بستیم...

آقای اردیبهشتی گفت می دونم کار اون پسره است! گفتم کدوم؟! گفت چند وقت پیش وقتی یکی از پسرهای همسایه داشت بهشون غذا می داد و من و پسرک هم باهاشون بازی می کردیم یکی از پسرهای ته کوچه اومد و سرشون داد زد که فرار کنند. پسرهمسایه گفت چی کارشون داری؟! کاری به کارت که ندارند؟! گفته بود ازشون بدم میاد! یک روز آخر بهشون سم می دهم تا بمیرند و از شرشون راحت بشم! حالا می بینی!

آقای اردیبهشتی می گفت من می دونم کار همونه! وگرنه چه دلیل داشت این گربه این جوری بمیره؟! چرا اون دوتای دیگه هم نیستند؟!

نمی دونم حقیقت داره یا نه؟! ولی اگه واقعی باشه... آخه چی باعث میشه یک آدم این قدر سنگدل بشه؟! چی باعث میشه ما آدم ها این قدر خودبزرگ بین و خودخواه بشیم که فکر کنیم صرف دوست نداشتن ما مجوز میشه که جون یک موجود زنده را بگیریم؟! مگه ما کی هستیم؟! چی میشه این قدر توهم می زنیم که خودمون را مرکز دنیا می بینیم و به خودمون حق می دیم حق حیات و زندگی، حق بقا را از دیگران بگیریم؟! آخه ما کی هستیم؟!

 

این روزها هر بار در یخچال را باز می کنم چشمم به یک بسته غذای باقی مونده میوفته که آخرین بار جمعشون کردم برای گربه ها و هیچ وقت نشد بهشون بدهم... نمی دونم چرا دلم نمیاد بندازمشون دور... هربار نگاهش می کنم و پشتم را می کنم به یخچال و درش را می بندم...

 

پیوست: این مدت که نبودم، حس کردم که زیاد هم به اینترنت و وبلاگ اعتیاد ندارم و می تونم راحت بدون اون ها هم زندگی کنم! ولی بعد متوجه شدم اعتیادم از اینترنت و وبلاگ نویسی به اس ام اس بازی با مامانم و چت گروهی با اعضای فامیل توی لاین تغییر ماهیت پیدا کرده! یعنی قانون بقای اعتیاد ثابت شد! اعتیاد از بین رفتنی نیست بلکه از شکلی به شکل دیگه تبدیل میشه!


بعدا نوشت: جا داره از دوست عزیز، جناب آقای علیرضا بابت زحمتی که برای هدر وبلاگ کشیدند تشکر کنم. سپاسگزارم.

نظرات 33 + ارسال نظر
صنم سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 08:43 http://daftaresanam.persianblog.ir/

سلام عزیزم. خسته نباشی از گذران دوران امتحان که باعث میشه اعتیادهای قبلی آدم رنگ و بوی جذابتری بگیره و متفاوت به آدم حال بده!!
من هم اصصصصلا با جونورا سازگار نیستم
من تو بچگی یه گربه رو دوس داشتم که روز آخره دوستیمون خوراکیه دست من رو به دوستیمون ترجیح داد و جوری وحشیانه ازم گرفتش که دوستی منِ کینه ای! رو برا همیشه از دس داد
و برا همیشه از جک و جونور منزجرم کرد.....
اما یه جورایی در عین جندش به جونورا یه حس دلسوزی هم دارم(مرز عشق و نفرت باریک است!!)
شنیدی یه پلنگ نادر رو رفتن تو محل نگهداریش با شلیک 4تا گلوله کشتن؟!!!
آدمیزاد نه به خودش رحم میکنه نه به این جونورای بی زبون

جای تاسف و ناراحتی داره این همه سنگدلی و بی فکری و خودخواهی!

مرضیه سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 08:51 httphttp://ghadaghan1.mihanblog.com/

سلام.
رسیدن بخیر.


آخی .نازی.عزیزم
یه بنده خدایی رو میشناختم که پسرش یه آکواریوم ماهی داشته بعد ازبس این پسره آب آکواریوم رو عوض میکرده وبه اون بیچار ه هارسیدگی میکرده مامانه دیگه خسته میشه وسم میریزه تو آبشون .
در مورد اعتیاد هم راست میگین ، وقتی از یه طرف مسیرش مسدود شه در حوزه دیگه ای بروز پیدا میکنه

چرا؟! از ماهی کم آزارتر؟!

سهیلا سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 09:12 http://nanehadi.blogsky.com/

کاش پوران خانم این پست رو نخونه که دوباره داغش تازه میشه. انسانه دیگه گاهی فرشته میشه گاهی دیو.

پوران خانم؟! کی هستند؟!

باران پاییزی سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 09:36 http://baranpaiezi.blogsky.com

درود به شما. رسیدن به خیر
در دنیایی که آدمها به هم رحم نمی کنند انتظار چندانی نمیره که به یک حیوان مظلوم و بی دفاع رحم کنند. متاسفانه این یک واقعیته بانو.
با خانواده سواره هستیم یکهو یه ماشین با دو تا بچه و همسرش از ما با فرم بدی سبقت میگیره از سمت راست و یه خنده ای تحویل ما میده. به خاهرم میگم میدونی چیه این آقا داره به بچه هاش آموزش میده شما هم توی جامعه این مدلی باشید و این مدلی پیروز شید.
بله بانو متاسفانه تنفر و سنگدلی آینه وار موروثی میشه

درست میگی! نگاه نمی کنیم چی داریم برای آیندگان به ارث می گذاریم؟!

آرزو سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 09:50 http://omidandarezo.mihanblog.com/

آخی
منم عاشق گربه هام
ولی اصلا نمی تونم حیوان خانگی داشته باشم! به شدت وابسته میشم و بعدش دیگه خدا به دادم برسه!

من هم نمی تونم حیوون خونگی نگه دارم!

ناردونه سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 12:29

قضیه شکار خرس و پلنگ و ببر و ... رو هم باید به موضوع اضافه کنیم در صورتی که بهترین دوست همین حیوانات هستند ، نه بهت دروغ می گن ، نه کلاه سرت می ذارن و نه ... فقط ازت محبت می خوان .

واقعا جای شرمساری داره رفتار ما آدم ها!

درود بر شما

آیا تا به حال قصد داشته‌اید واژه‌های کتاب 504 واژه‌ی مطلقن ضروری (504 absolutely essential words) را بخوانید و به طور کامل و برای همیشه معنی آن‌ها را به خاطر بسپارید؟ آیا در این کار کاملن موفق بوده‌اید؟

.....
اگر از مطالب وبلاگم راضی هستید آن را لینک کنید و به من خبر بدهید. من نیز شما را لینک خواهم کرد.
با سپاس

راستش در حال حاضر حتی نمی خواهم یک کلمه اضافی دیگه به ذهن بسپارم!!!!

هوار سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 13:54 http://havar58.blogfa.com

سلام
اون غذای توی یخچال رو بده به گربه های دیگه، لطفا ته مونده ی غذاهات رو دور نریز و برای اونا بذار
من 5 سال پیش یکی از همین بچه گربه های بی مادر رو آوردم و بزرگ کردم و الان 5 ساله که همخونه ایم.

نریختمش دور ولی یک جورایی انگار دلم نمیاد گربه دیگه ای بخوردش!

صنم سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 14:37 http://daftaresanam.persianblog.ir/

هدر آفتابگردونیتون مباااارک
پوران همون زن بابای امروزی هستن که ناجووووور گربه ها رو دوست دارن و شرایطی مشابه شما تجربه کردن

ممنون!
پس شرایطمون یکسانه!

صبور سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 14:47 http://saboraneh.blogfa.com/

چی بگم

چی میشه گفت؟!

محمود سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 16:00

سلام غروراحمقانه باعث میشه یه نفرخودش روازهمه حتی حیووناودرختا و...بزرگترومهم تربدونه .گاهی وقتامیگم خدایا به این حیوونای بی زبون واین درختهارحم کن که اسیرادما نشن.

گاهی ما آدم های احمق خودمون را خدا می بینیم و برای همه حکم می بریم!

آبان آذر سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 18:42 http://abanazar.ir

گریه ام گرفت.. بی نهایت نسبت به گربه ها حساسم و دلم براشون به رحم میاد!!

بهنوش سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 18:46

ای وای... واقعا ناراحت کننده ست... من از بچگی عاشق حیوانات و مخصوصا گربه ها بودم و همیشه درگیر این موضوع...
منم درگیر این اعتیادم که برام یه جور راه فرار و سهل انگاریه که دارم با کمک دکترم ترک می کنم. شما که خودت دکتری شما چرا؟ ( چشمک)
پ.ن!: نمی دونم چرا نمی شه شکلک بذارم.

عزیزم من دکتر نیستم! یعنی هنوز نیستم! ان شاا... یک روز بشم!

ببین من خودم معتقدم هر چیزی تعادلش خیلی تو زندگی خوبه! مسلمه من به معنای واقعی معتاد به اینترنت و موبایل نیستم! و من باب شوخی اون حرف را زدم ولی هر کاری انگیزه اش مهم تر از خود کار و رفتاره! دو رفتار مشابه می تونه انگیزه های مختلف داشته باشه! مهم انگیزهه است!

هرکول پوارو سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 20:39

http://s5.picofile.com/file/8106081818/cat.mp4.html
بهتر است این کلیپ را ببینید بی ربط به پست نیست

ممنون ولی چیزی نشون نمیده!

مهی جان سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 21:29 http://1nicegirl8.blogsky.com

گربه تون نمرده
اینجاست باهاتون کار داره
http://s5.picofile.com/file/8110087026/1512704_792897014060207_1663509952_n.jpg

مهی جان سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 21:41 http://1nicegirl8.blogsky.com

بیگ لایک برای علیرضا
منم یه بار نتم قطع شد رفتم سراغ والدینم باهاشون آشنا شدم
آدمای خوبی به نظر می اومدن:)))))

باحال بود!

زهراسادات سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 21:59 http://roozhaiepooch.persianblog.ir

آخی عزیزم
انقده دلم گرفت خوندم
من عاشق عاشق عاشق گربه ها هستم
یعنی یه چیزی وصف ناشدنی
منم بارها از این داستانا داشتم که با یه پیشی دوست شدم و ماهها و حتی یکبار سالها باهام بود اما بعد مامانم سر به نیستشون میکرد چون خیلی بدش میاد
همشم میگه برا خانوما ناباروری میاره
خلاصه من الان شما و پسرک رو خوب درک میکنم

ما سعی می کردیم اصول بهداشتی را رعایت کنیم!
ولی خیلی ناراحتم مخصوصا وقتی میرم و جای خالیشون را می بینم! پسرک زیاد ناراحت نیست چون فکر می کنه بزرگ شدند و رفتند یک جای دیگه!

آدم چاق سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 23:03 http://chagh2.blogfa.com

هیچ چیزی غیر از غرور بیجای آدمها باعث چنین کارهای زشتی نمی شود. آیه صریح قرآن است که هیچ جانداری را بی دلیل نکشید مگر آنکه از آنها به شما آسیبی برسد و یا جهت امرار معاش به آن نیاز داشته باشید.

راستش ما آدم ها گاهی برای توجیه کارمون همه چیز را تفسیر می کنیم حتی آیه صریح قرآن!

افسانه صمیمی چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 00:00 http://callameh.blogfa.com

سلام.
آخه ی بیچاره ها
یکی از دلایلی که من دوست ندارم به حیوونا وابسته بشم به خاطر همین اتفاقاتشه.
خوب باید دید چرا یه بچه (مثل همونی که محتملن گربه ها رو کشته) بی رحم و سنگدل می شه و یکی مثل پسر بچه شما برعکسش. بر می گرده به خونواده ها دیگه

بله خیلی خیلی به نحوه تربیت و نوع نگرشی که والدین به بچه ها می دهند ربط داره ولی فکر کنم ذات هم بی تاثیر نباشه!

فاطمه چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 00:10 http://engarehayam.blogfa.com

استادی می گفت ما ایرانی ها دچار egocentrism یا خودمرکزبینی هستیم. فکر می کنم به همین دلیل باشه که مخاطبی در قسمت نظرات یه سایت خبری زیر مطلبی دربارۀ کشتار حیوانات، که متأسفانه اخیرا خیلی اخبارشو می شنویم، نوشته بود «مگه ما بودایی یا زرتشتی هستیم؟ ما اشرف مخلوقاتیم و باید طبیعت در خدمت رفع نیازهای ما باشه.» نمی دونم کشتن پلنگ و گربۀ بدبخت چه نیازی رو از ما رفع می کنه! :(

جدا چنین حرف نابخردانه و احمقانه ای زدند؟!؟! اشرف مخلوقات؟!؟!
ما با چنین غرور و نخوتی خاکروبه مخلوقات هم نیستیم چه برسه اشرفشون؟!

اون وقت بودایی ها و زرتشتی ها اشرف مخلوقات نیستند؟! خدا گفته فقط مسلمون ها اونم حتما شیعه هاش اشرف مخلوقاتند؟!؟!

الهام چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 01:43 http://mehrparvar.blogfa.com

سلام
من نگه داشتن حیوونها رو به خاطر وابستگی و غصه از دست دادنشون دوست ندارم و البته از بیشتر حیوونا هم میترسم که باعث میشه همیشه فاصله امو باهاشون در حد دوری و دوستی حفظ کنم...
رفتار اینجور آدمها متاسفانه به جونورا محدود نمیشه و به رعایت نکردن حق و حقوق آدمهام میرسه و حتی اگر اختیار داشته باشن آدمایی رو هم که ازشون خوششون نیاد به کشتن میدن. چند روز پیش مستندی درباره زندگی هیتلر میدیدم. با خودم فکر کردم یعنی چندنفر از این 7 میلیارد آدم روی زمین اگر قدرت و نفوذی مثل هیتلر داشت مثل اون کشتار دسته جمعی براساس منطق خودش راه نمی انداخت؟ اینکه آدم وقتی به قول تو خودش رو تو مرکز حس کنه چیکار میکنه سوال بزرگیه؟ البته برای یک نفر مرکز در همین حده که خودش به طبیعت بی جان یا جانورای اطرافش اعمال قدرت کنه و برای یک نفر ریاست جهان...

فروم میگه آدم هایی از جنس هیتلر مرده گرا هستند! یعنی از مرگ، ویرانی، کثافت و خرابی لذت می برند و ارضا میشند!

گلدونه چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 09:51

از وقتی یادم میاد همیشه جک و جانواران رو دوست داشتم بخصوص پیشی ها رو
آدمهایی که محبت ندید هان بلد نیستن محبتشون رو نشون بدن حالا فرقی نمیکنه این نشون دادن محبت به یه مجود بی پنه و زبون بسته باشه یا ادم
اون پسری که همچین رفتاری رو با یه حیوون داره دو روز دیگه بدترش رو با خانواده اش خواهد داشت. همه اینها به آموزشه.
تو اگه به جای اینکه دم به دم پسرت بدی و برا گربه ها غذا ببری به پسرت میگفتی گربه اخ و پیفه آیا محبتی تو دل پسرت نسبت به گربه ها ایجاد میشد؟

درست میگی! بچه ها دیدگاه ما را نسبت به زندگی به عاریت می گیرند! کاش مدیونشون نشیم و دیدگاه و نظر خوبی براشون به ارث بگذاریم! جهانی قشنگ تر و لطیف تر!

نازنین چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 09:57 http://mah-mehr.blogfa.com

سنگدلی هم انگار یکی از افتخارات بعضی آدم هاست . وقتی بچه بودم توی کوچه ی مدرسه چند تا پسر جوون با یه شرط بندی احمقانه یه گربه رو به آتیش کشیدن . جلوی چشم ما بچه ها که تازه از مدرسه تعطیل شده بودیم گربه مثل یک گلوله ی آتیش متحرک می دویید و اونا می خندیدن . تا الان بعد از بیست و چند سال هنوزم توی کابوس هام می بینمش .

آه خدای من! نمی دونم چی میشه ما این قدر سنگدل و بی رحم میشیم؟!

هرکول پوارو چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 10:10 http://englishfilm.blogfa.com

لینک و کلیپ مشکلی ندارند! یک مرد ک هست دم گربه رو میبره

نه پیغام ارور میده! ولی با این اوصاف خوب شد ندیدم!

مینو چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 10:50 http://milad321.blogfa.com

سلام
از زمانی که در دوره دبیرستان یک جفت پرنده ام به طرز فجیعی مردند ،دیگه حیوان خانگی نداشتم.شاید خنده دار باشه ،اما از سگ و گربه میترسم،اما به هیچ وجه راضی به آزار و اذیت شان نیستم.حتی بچه ها برای گربه های خانه جدید مرتب غذا میبرند.
وقتی میبینم بعضی آدمها به بچه های خودشان هم رحم نمیکنند ،تعجب نمیکنم که با حیوانات چنین رفتاری داشته باشند.

من هم خیلی اهل حیوون خانگی نیستم ولی ما و این گربه ها اهلی هم شده بودیم!

سمانه چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 13:56 http://weroniika.blogfa.com/

سلام
چقدر بی انصافن بعضی ها و زورشون به این حیوونهای زبون بسته می رسه
ما توی خونه پدریم، انباری آخر حیاطشون اصولا فصل بهار کلا ی چند تایی از این بچه گربه ها داریم ، اون اوایل خیلی نازن
به بابا می گم شما اینجا ببخشید زایشگاه و رستوران دارید برای گربه ها و اینکه بعد از اینکه از اب و گل در اومدن کم کم نا پدید می شن

خونه مادربزرگ من هم همین طور بود! بعد هر نسل هم برای زایمان می اومد همون خونه! خلاصه الان نصف هشتم نهم همون گربه اولی الان اون جا زندگی می کنند!

بیتا چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 17:08 http://www.ifutouchme.persianblog.ir

بنظرم همین موضوع رو میشه تعمیم داد به اعدام...به خشونتهای خانگی وجامعه ...به قضاوت آدمها..که چون من فلان مدل..فلان غذا..فلان کار وفلان حرف رو نمیسندم س حق دارم به دیگران هم خرده بگیرم...کاش اونقدرخودمون رو محور همه چیز نمیدونستیم

بله چنین آدم هایی در حد توان و قدرت و جایگاهی که هستند حس و نفرتشون را نشون می دهند!
درد اصلی همینه! همین خودمحوری وخودخواهی!

خلیل چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 18:29 http://tarikhroze3.blogsky.com

سلام،

باید دید در چه خانواده ای بزرگ شده و چه بلاهایی سرش آمده. آزار دیگران هم یک اعتیاد انتقام جویانه است.

بله! خانواده خیلی موثره!

omid1977 چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 19:16 http://omid1977.blogfa.com/

بازگشت شکوهمندانه شما رو از موسم امتحانات تبریک و تحنیت عرض کرده برای خانواده محترم اردیبهشتی سلامتی و شادمانی ارزومندیم

محض اون رفتگان هم فاتحه!! امیدواریم که نظر اقای اردیبهشتی درست نباشه و حالا به هر دلیل دیگه ای اونا رفته باشند و مساله اون کینه و خوی بد ادمی نباشه!!!

ممنون!
بنده هم امیدوارم! ولی نمی دونم چرا از بین این همه گربه تو این محله فقط این گربه مرده و اون دوتای دیگه مفقود شدند؟! مشکل اون پسر فقط گربه نبود! مشکلش توجهی بود که اهالی بن بست به این بچه گربه ها می کردند!

فاطمه چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 20:09 http://engarehayam.blogfa.com

احتمالا اینطور نظری هم داره، اما فکر می کنم اونجا منظورش این بود که زرتشتی ها و بودایی ها زیادی برای حیوانات دل می سوزونن، اما ما که فهمیده هستیم حیوونا رو با 50 تا گلوله می کشیم و آتیش می زنیم تا عقده های روحیمون تسکین پیدا کنه :(((

گل آبی چهارشنبه 2 بهمن 1392 ساعت 20:33

چرا اینجا نمیشه کامنت خصوصی گذاشت؟ شاید یکی باهات کار شخصی داشته باشه خب؟!!!

قسمت تماس با من، پیام خصوصی میده!

بانوی ماه پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 00:55 http://mid-day-moon.blogsky.com

سلام بر بانوی اصفهانی اردیبهشتی!
ما هم چنین آدم هایی داریم متاسفانه.
همسایه ی ما که سنش هم کم نیست ( حدود ۳۴-۵ ) سال رو داره به شدت از گربه می ترسه.
بابای این خانم برای اینکه دخترشون نترسه اینقدر رفت و اومد تا شهرداری اومد و گربه های محل ما رو کشت. گربه هایی که واقعا آزاری نداشتند. هر موقع هم ما بهشون غذا میدادیم اعتراض میکرد که چرا غذا می دید.
همون سال خونه ی ما که موش نداشت موش اومد و تمام انبار ها لونه ی موش شد!
یک بار هم گربه ی من رو که گذاشته بودم توی حیاط گرفتند و بردند :(
انسان های بیمار فراوان هستند که عقده ی درونیشون رو سر حیوانات بینوا و بی پناه مثل گربه خالی میکنند.
+ این خاصیت اعتیاد هست از بین نمیره فقط مدلش عوض میشه! ما هم به همین درد دچاریم!

ما انسان ها این قدر خودخواه و خودمحوریم که به جای درست کردن مشکلمون می زنیم صورت مسئله را پاک می کنیم!
این دختر باید ترس و فوبیش را درست می کرد نه بزنه هر چی گربه سر راهشه را بکشه!

مهربانو پنج‌شنبه 3 بهمن 1392 ساعت 23:28 http://baranbahari52.blogfa.com

یعنی وقتی پستت جدید بود 6 بار سعی کردم کامنت بدارم و ثبت نشد یه جا ذخیره کرده بودم مش الان سعد کنم ببینم میشه
سلام اردیبهشتی جان .
تا همین چند وقت پیش فکر میکردم فقط عاشق گربه هام نمیدونم این علاقه از کی تو دلم نشسته چون از بچگی هام درمقابل پیشی ها کاملا" بیاراده بودم گاهی مدت ها تو خیابون وقتمو میذارم برای میو میو و بازی با اونا . بقول اونایی که شنیدن خیلی هم تخصصی میو میو میکنم .. مهردخت هم مثل خودمه . ولی چند وقت پیش برادرم رفت پیش دوستش اون بهش گفته بود که دوستش یه طوطی داشته که حالا خودش رفته مسافرت داده بود این آقای دومی نکهش داره اونم به برادر من گفت تو ببر من نمیتونم .. آقای برادر هم آوردشخونه و صبحش به عسلویه رفت .. ما موندیم و یه طوطی که کلی افسرده بود . دقیقا یکماه پیشمون بود و چند بار بردمش دکتر چونپرهاشو میکند .. وقتی حالش خوب شد صاحب اصل کاریش اومد .. خیلی خوشحال بودم که میبرتش چون نقاهت بعد از عملم تموم شده بود و میدونستم دیگه نگهداریش سختمه ولی با این وجود دوسه روز من و مهردخت برای جایخالیش ناراحت بودیم .
بخدا نمیدونم بعضیا چطور نه اینکه مراقبت ازحیوانات نمیکنند بلکه بهشون اسیب هم میزنند .. الهی بمیرم صبح یه گربه ی خوشگل لنگ دیدم

ما هم یک بار عروس هلندی عمه ام را دیدیم و عاشقش شدیم! پسرک تا یک مدت گیر می داد که بریم عروس هلندی بگیریم!
واقعا من هم نمی تونم درک کنم!

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد