حریم شخصی

سلام

در فرهنگ ها و کشورهای مختلف حریم شخصی متفاوت تعریف میشه. در فرهنگ های جمع گرا حریم شخصی کمتر و در فرهنگ های فردگرا بیشتره ولی به طور کلی حریم فرد با یک شخص غریبه 90 سانتی متر است. با همکاران و آشنایان 60 سانت و این حریم به میزان آشنایی و صمیمت فرد با دیگران کمتر و کمتر میشه.

ولی خداراشکر این هم مثل خیلی مسائل پیش پاافتاده زیاد تو کشور ما جدی گرفته نمیشه!

نمی خواهم از واگن های مترو بگم که افراد همدیگه را به گونه ای در آغوش گرفته اند انگار زوج ده ساله هم هستند. یا تاکسی که دست طرف بیشتر از این که روی پای خودش باشه رو پای کنار دستیه!

اینا به حول و قوه الهی برای ما مسائل کاملا حل شده ای است! فقط نمی دونم چرا برای من و یک عده قلیل هنوز حل نشده!

دو روز پیش با آقای اردیبهشتی و پسرک رفتیم پارک ساعی. پارک ساعی رفته باشید می دونید دورتادور زمین بازی نیمکت هایی هست که می تونی با پا اندکی تابشون بدی. وقتی رسیدیم هیچ کدوم خالی نبود. بعد از یک ربع زوجی نزدیک ما بلند شدند و رفتند و خانواده سه نفری ما روی یکی از این نیمکت ها جا گرفت. بعد از یک کم تاب دادن و خندیدن پسرک رفت بازی کنه و من و آقای اردیبهشتی مشغول صحبت کردن. آقای اردیبهشتی یک آهنگ کردی تو گوشیش داشت و به من داد گوش کنم و گفت خیلی قشنگه. همین طور که من در حال و هوای آهنگ بودم، پسرک آقای اردیبهشتی را صدا زد و آقای اردیبهشتی رفت. من چشم هام را بسته بودم و داشتم سعی می کردم کلمات کردی که نمی فهمم را حدس بزنم که یک دفعه حس کردم یکی با تمام هیکل من را از وسط نیمکت شوت کرد به انتهای نیمکت!!!! تا به خودم اومدم دیدم یک زن و مرد کنار من جا خوش کرده اند. به طوری که زن چسبیده به من بود. حس بدی بود! احساس کردم کسی به زور وارد حریم من شده! مرد بوی تند سیگار می داد و من به بوی سیگار حساسم. اون دوتا بدون توجه به حضور من شروع به حرف زدن کردن و الفاظی که به کار می بردند باعث تهوع من می شد! زن با وجود دوپسر بچه ای که داشت حرکاتی انجام می داد که دختر و پسرهایی که دسترسی به خلوت دنجی ندارند در پارک ها انجام می دهند و البته نه وسط زمین بازی! می خواستم اعتراض کنم ولی شواهد و قرائن موجود حاکی از این بود که احتمالا به محض اعتراض بحث شدیدی رخ خواهد داد! برای همین با نگاه هی به آقای اردیبهشتی اشاره می کردم که برگرده سر جاش تا به همین بهونه بتونم از جای غصبیشون بلندشون کنم که خدا را صدها بار شکر آقای اردیبهشتی به هیچ عنوان اشارات من را نمی گرفت!!!!!

سعی کردم چند نفس عمیق بکشم و خونسردی را حفظ کنم که بوی تند و زننده سیگار که وارد ریه ام می شد نه تنها آروم ترم نمی کرد شعله ورترم می کرد!

جالب این بود بدون توجه به من هر جوری که می خواستند صندلی را تاب می دادند! فکر کنم به صورت ناخودآگاه پام را روی زمین محکم کردم و اون ها هرچه تلاش کردند دیگه صندلی مثل سابق تاب نمی خورد! بعد از پنج دقیقه خداراشکر رفتند!

نمیگم عکس العمل من درست بود ولی احتمالا طبیعی بود! حس بدی بود! انگار وسط پارک یک زیرانداز انداخته باشی و یکی بدون سوال و اجازه بیاد وسط جمع شما روی زیرانداز بشینه و بعد به میل خودش وسایل را هم جابه جا کنه!

بعد که آقای اردیبهشتی اومد و پیش من نشست در این مورد با هم صحبت کردیم. در بین صحبت ها یاد شش سال پیش افتادم که من و آقای اردیبهشتی یک عروسی دعوت بودیم بدون پسرک! عروسی یک فامیل دور و من و آقای اردیبهشتی سر میزی نشستیم که نزدیک ترین فامیلمون نشسته بود. موقع شام من از چند نوع غذا یک کم کشیدم و وقتی پشت میز نشستم کمی از بیف استراگانوف خوردم و دیدم چه قدر خوشمزه است. یک کم سرچنگال زدم و به آقای اردیبهشتی گفتم بیا یک کم بخور ببین چه خوشمزه است! هنوز چنگال به سمت دهان آقای اردیبهشتی نرفته بود که دوتا از دختران فامیل که پیش من نشسته بودند با چنگال به بشقاب من حمله کردند و همه بیف استراگانوف را خوردند و حتی اندازه یک قاشق چایخوری هم برای من نگذاشتند! من بشقاب به دست چپ و چنگال به دست راست و آقای اردیبهشتی با دهان باز، خشکمون زد!!!!!!! تو عمرم چنین چیزی ندیده بودم! آقای اردیبهشتی رفت که کمی برام بیاره که متاسفانه تموم شده بود و حسرت اون بیف استراگانوف و بیشتر از اون رفتار متمدانه از انسان بر دل من موند!!!!!

 

عزیزان رعایت حریم شخصی دیگران نشان از بلوغ اجتماعی ماست ولی متاسفانه در سال های اخیر گستاخی و غصب حقوق دیگران انگار یک امتیازه که دیگران بهش افتخار می کنند! واقعا به کدوم سمت داریم میریم؟! حتی در جنگل هم چنین خودخواهی و بی قانونی دیده نمیشه که امروزه ما در جامعه خودمون شاهدش هستیم! گاهی پیش خودم میگم تا چند سال دیگه چیزی از صفات پسندیده اخلاقی در ما مونده که بشه بهش افتخار کرد؟!

اگر شما از این دسته مردان خوشتان می آید بدانید ...

سلام

اگه کنار مردی نشستید که راننده ماشین در حال حرکتی بود و در حین رانندگی مدام به رانندگی زن ها ایراد گرفت و یا با واژه های قشنگ اون ها را مدام مورد لطف قرار داد، زیاد خوشتون نشه که این مرد به زن های دیگه نگاه نمی کنه و فقط من براش مهمم و زن های دیگه اصلا براش اهمیتی ندارند. مردی که چنین دیدگاهی نسبت به جنس زن داشته باشه عمرا بتونه با احترام به هیچ زنی حتی همسر یا عشق خودش نگاه کنه. همیشه ملقمه ای از برتری و خودخواهی همراه با حس حقارتی نهانی در رابطه این مردان با زنان، حتی نزدیکانشون وجود داره.

و اگر شما زنی هستید که خودتون هم همین باور را نسبت به همجنسانتون دارید، دیگه بدتر! در این جا من فقط سکوت می کنم در برابر کسی که حتی به همجنس های خودش هم به دیده احترام و محبت نگاه نمی کنه و در نتیجه حتی خودش را هم لایق احترام و شایستگی نمی دونه!!!

 

پیوست: چند روز پیش در لابه لای مشغله و خستگی فکری، در جستجوی لحظه ای آرامش و بی خیالی و فرار از سروکله زدن با واژه های تخصصی برای هزار و دویست و پنجمین بار کتاب بابالنگ دراز را به دست گرفتم. چه قدر هر بار از خوندنش لذت می برم و هیچ وقت هم برام تکراری و خسته کننده نمیشه. پیش خودم فکر کردم چه قدر حیف که سنت نامه نوشتن مدت هاست که منسوخ شده. نامه ها با دقت و علاقه نوشته می شدند. سند مکتوبی که سالیان سال موندگار بود و نشان از حس و حال و هوای نویسنده اش در اون زمان خاص داشتند. چیزی که مدام نیاز نیست select All و delete کنی چون حجم جایی را اشغال می کنه. که سرسری و فورواردی نبودند و با دقت و توجه نوشته می شدند. چه قدر نامه ها عالی بودند. چه شد که سنت نامه نوشتن منسوخ شد. چه قدر حیف که منسوخ شد. و ما چه چیزی داریم که برای آیندگان به یادگار بگذاریم؟

آیا این حقیقتا یک امتیاز است؟

سلام

به تازگی خواننده وبلاگ خانومی شدم که تقریبا همسن خودمه. قلم شیوایی داره و بازدیدکننده هم زیاد داره. اکثر مطالبش را دوست دارم و باهاش موافقم ولی چند روز پیش در مطلبی که نوشته بود از واژه ای استفاده کرده بود که باعث شد من جا بخورم. مسلما این از همون واژه هایی است که انسان از گذشته خود به همراه داره و گاهی ناخودآگاه ازش استفاده می کنه چون استفاده آگاهانه ازش برای یک حرفه ای به نظر درست نمیاد.

شاید به نظر شما واژه ساده ای بیاد ولی برای من ثقیله.

واژه چی بود؟ «داهاتی»

ایشون این واژه را برای توصیف کسانی استفاده کرده بود که بدسلیقه هستند و حس خوبی نسبت به اون چه که حقیقتا هستند، ندارند.

ولی برای من استفاده از این واژه، اونم به این معنا یک کم سنگینه. آیا شهرنشین بودن یک مزیته؟ واژه شهری به معنای کار درست بودن، روشنفکر بودن، باسلیقه و با فرهنگ بودنه؟ که در مقابلش واژه داهاتی به معنای بدسلیقه و کوته فکر و بی فرهنگ بودن استفاده میشه؟

احتمالا همه ما تا به حال واژه شهرستانی را از دهان خیلی ها در توصیف ساکنین سایر شهرها غیر از تهران شنیده ایم! شهرستان به معنای واحد بخش بندی جغرافیایی که از استان کوچک تر و از بخش بزرگتر است. یعنی هر استان از چندین شهرستان تشکیل شده است. من جمله خود تهران (کلیک)

ولی چه طور شده که در ذهن مردم ایران به خصوص تهرانی ها به این صورت شکل گرفته که تنها شهر ایران تهران است و بقیه شهرستان؟!

این گونه است که تهرانی ها به سایر شهرها فخر می فروشند و شهرهای دیگر به روستاها و شهرهای کوچک تر و ... این گونه است که شهرنشینی یک مزیت است و محل فخرفروشی و اهل روستایی بودن به معنای سطح پایین بودن از همه لحاظ.

غیر از تقسیم ناعادلانه امکانات، ثروت و فرصت های شغلی و تحصیلی در کشور ما یکی از دلایل افزایش شهرنشینی و مهاجرت های بی رویه به شهر می تونه همین باشه. همین فخرفروشی های بی دلیل و ناآگاهانه.

مشکلات روستاها به خاطر عدم دسترسی به امکاناتی هست که شهرنشین ها دارند و نه به این خاطر که ذاتا از شهرنشین ها کهتر باشند.

خیلی از شهرها و روستاها تاریخ و فرهنگی غنی تر از شهر تهران دارند. اون وقت چه طور است که ساکن تهران بودن یک فخر و امتیازی هست که با پشت چشم نازک کردن و نگاه از بالا به پایین نسبت به ساکنین و اهالی سایر شهرها روا می داریم؟

تنها چیزی که از نظر من امتیاز است، شعور است و آگاهی و مهارت درست زندگی کردن که خیلی از شهرنشین ها و تهرانی ها فاقد اون هستند.

اون مردهایی که باید حتما بابا بشند...

سلام

بعضی از مردها حتما باید بابا بشند. اون دسته از مردهایی که صبور و مهربوند. بزرگمنشند. یک دل دارند به وسعت دریا. ریزبین و بهونه گیر نیستند. راحت و آسون می گیرند.

اون دسته از مردهایی که حامی بودن را با فضول بودن و دخالت کردن قاطی نمی کنند. اون هایی که پشتیبانند. اون هایی که وقتی کودک زمین می خوره به جای این که بهش بگند چرا فلان چاله را ندیدی یا چرا به حرفم گوش ندادی که از این طرف نرو و... بچه را بغل کنند و تو آغوش گرم و مردونه شون جاش بدهند و بگند می دونم درد داره ولی زود خوب میشه.

اون مردهایی که وقتی با کودک بازی می کنند. قد و همسن همون میشند. مثل بچه می خندند، اشتباه می کنند، یک جاهایی کم میارند و می گذارند کودک ببره. اون هایی که بچه شون رقیبشون نیست و بردن از یک بچه 6 ساله حس کسب عنوان قهرمانی در جام جهانی را بهشون نمیده!

اون مردهایی که حس مهم بودن، عزیز بودن، توانا بودن را در کودکشون تایید می کنند. بهشون اجازه پرواز می دهند و از دور نظاره شون می کنند و لبخند می زنند. اجازه می دهند بچه تجربه کنه و در عین حال بهشون این حس را می دهند که هر جوری بشه دوستشون دارند. اون مردهایی که اصلا بلد نیستند سرکوفت بزنند و مدام ترس از این ندارند که پایه های صندلی قدرتشون یک کم بلرزه!

اون مردهایی که مدام در حال قدرت نمایی و شاخ و شونه کشیدن برای زن و بچه نیستند. اون هایی قدرت در روح، دل و چشم و طرز نگاهشونه نه در ماهیچه های بازو و تارهای صوتیشون!

اون مردهایی که برای بچه شون شخصیت مستقل قائل هستند و مدام انتظار شنیدن چشم و اطاعت محض ندارند. اون مردهایی که در درون این قدر ترسو نیستند که اگه کسی بهشون «نه»گفت فکر کنند که کنار گذاشته شدند و یا به عنوان رییس خونه ابهتشون خدشه دار شده!!!

اون مردهایی که بوسیدن، در آغوش کشیدن و نوازش کردن را بلدند. تعداد «دوستت دارم» گفتن هاشون را نمی شمرند مبادا بچه لوس بشه و اقتدار را با خشونت اشتباه نمی گیرند.

اون مردهایی که میشه بهشون تکیه کرد بدون ترس از این که باید در مقابل محبتی که می کنند حتما در عوض چیزی براشون داشته باشی.

اون مردهایی که بلدند تحسین کنند، تشویق کنند و بهت حس مهم بودن بدهند بدون این که حس کنند از مهم بودن خودشون چیزی کم شده.

اون مردهایی که مثل یک چشمه جوشان در دل کوه می مونند. گرم و زلال و در عین حال محکم.

این مردها باید حتما بابا بشند. نه یک بار. چند بار. این مردها باید حتما بابای یک دختر هم بشند. بابای یک دختری که از کودکی حس کنه چه قدر زن بودن خوبه. چه قدر به خاطر همینی که هست دوست داشتنی و خواستنی و عزیزه و چه قدر می تونه توانا باشه.

اگه از این جور مردها هستید خواهش می کنم حتما بابا بشید وگرنه لطفا در حق بشریت لطف کنید و تاج سلسله کیانیان را بگذارید زمین و بابا نشید!

لطفا کتاب روانشناسی نخونید!!!!

سلام

اول عنوان را اصلاح می کنم! «لطفا زیاد کتاب روانشناسی نخونید»

چندی پیش تو یکی از گروه های تخصصی که عضو هستم یک متن از نیما قربانی به اشتراک گذاشته بودند مبنی بر این توصیه که زیاد نباید کتاب روانشناسی خوند ودلایل خودشون را آورده بودند. البته من نمی دونم چه قدر این متن صحت داره ولی به یاد سخن دکتر حمیدپور تو یکی از کارگاه های ایشون افتادم. ایشون می گفت من از مراجعانم می خواهم کتاب روانشناسی نخونند. فقط چند کتاب ساده را بهشون توصیه می کنم.

و دلیلشون؟

خوب ایشون می گفتند وقتی یکی خیلی کتاب روانشناسی بخونه با اصطلاحات روانشناسی آشنا میشه بدون این که بدونه مال کدوم مکتبه و چه تاریخچه ای پشتشه و چه مراحلی قبلش باید یاد گرفت یا طی کرد. بعد فرد پر میشه از اصطلاحات روانشناسی و حس می کنه خیلی در مورد این علم می دونه. وقتی بهش میگیم فلان تکنیک را می خواهیم انجام بدیم میگه بله بله! خودم می دونم فلان و بهمان!

این چه ضرری داره؟ ضررش اینه که فرد فکر می کنه خودش خیلی می دونه! دیگه اعتماد نمی کنه! پیش متخصص نمیره! یا اگه بره جادوش را از دست میده! و میگه این روانشناسه هم که خیلی چیز حالیش نیست! خودم همه این ها را بهتر می دونستم! چه قدر بی سواد بود! وقتی خودم می دونم برای چی این همه پول بدهم برم پیش روانشناس؟! و...

چیزی که این افراد نمی دونند اینه که تحصیلات آکادمیک روانشناسی با این کتاب های خودشناسی از زمین تا آسمون فرق داره، تجربه درمان چیزیه که با خوندن کتاب صرف به دست نمیاد. در دروس آکادمیک شما یک سری سلسله مراتب را در مکاتب یاد می گیرد. یک رویکرد را پیشه راه خودت می کنی و بعد از اون تجربه و عمله که تو را برای درمان آماده می کنه.

این که مرتب کتاب روانشناسی و مخصوصا کتاب های تخصصی روانشناسی بخونیم و بعد بگیم ما بی نیازیم مثل اینه که تمام کتاب های تخصصی پزشکی را بخونیم و بگیم دیگه نیازی به پزشک نداریم.

در مراجعه به پزشک این شما هستید که با بیان صحیح علائم و حسی که دارید پزشک را راهنمایی می کنید که تشخیص درست بده و اونه که می تونه بین چندین بیماری که علائم مشترکی داره صحیح ترین تشخیص را بده و بهترین درمان را مختص درد شما تجویز کنه ولی باز این شما هستید که با دنبال کردن مرتب درمان بهبودی را تسهیل می کنید.

پروسه روان درمانی هم همین طوره. شما علائم را میگید. روانشناس بهترین تشخیص را میده و با توجه به رویکرد درمانیش درمانی، ارائه می کنه و باز این شما هستید که باید برای رسیدن به نتیجه اون راه را دنبال و پیگیری کنید.

در ضمن این که همون طور که شما پیش یک چشم پزشک از معده دردتون شکایت نمی کنید و دنبال درمان نمیرید. پیش یک روانشناس کودک هم نمی تونید دنبال چاره برای مشکل زناشوییتون باشید. این بی سوادی پزشک یا روانشناس مسلما به حساب نمیاد.

حالا این سوال پیش میاد پس این همه کتاب خودیاری به چه درد می خوره و چرا چاپ میشه؟

اگه دقت کرده باشید وقتی یک کتاب خودیاری می خونید، پر از مثال و داستان ها و توضیحاتی است که مدام میگید وای چه قدر شبیه من! انگار خود منه! چه قدر شبیه شرایط منه! و...

و اغلب کتاب تموم میشه و بعد میگید خوب حالا چه کنم؟ راه حل چیه؟ چه جوری از این شرایط خلاص بشم؟

حقیقت اینه خیلی از کتاب های خودیاری فقط یک بینش به شما میده. برای این که متوجه بشید شرایط شما عادی نیست و نیاز به کمک دارید. و گه گاه یک توصیه های کوچک.

مثل کتاب هایی درباره فشارخون و دیابت که علائم را به شما میگه ولی شما را از پزشک بی نیاز نمی کنه.

وقتی شما به این بینش رسیدید، قدم بعدی دنبال متخصص خوب رفتن و پیگیری درمانه که مسلمه نسبت به مشکلات جسمی زمان برتر است.

به شخصه توصیه می کنم برای خوندن کتاب خودیاری مناسب هم از روانشناستون کمک بگیرید.

دانستن تئوری صرف به معنای این نیست که طرف در عمل هم توانایی بالایی داره. چندی هست که به لطف دوست نازنینی تو گروهی عضو شدم که منسوب به یکی از کسانی هست که خودشون را یک کارشناس مکتب یونگ می دونند. البته ایشون خیلی معروف هستند و از طریق کارگاه ها و کتاب ها و جزوه های منتشر کرده در این زمینه بسیار مشهور و البته ثروتمند شده اند. ولی چیزی که هست ایشون تحصیلات آکادمیک ندارند. حتی در زمینه مکتب یونگ. برای همین تو این گروه فقط حرف های قشنگ و پرشور و مهیج زده میشه ولی وقتی پای یک موقعیت واقعی و ملموس پیش میاد و کسی برای مشکلی واقعی کمک می خواهد، معمولا کسی براش جوابی نداره و همه سکوت می کنند. (خداراشکر که ایشون حداقل دست به دادن مشاوره فردی نزده اند!)

قبول دارم که روانشناسانی هستند که خیلی هم وارد، مطلع یا باتجربه نیستند. همین طور که همه پزشک ها متبحر و بدون ایراد نیستند. ولی قبل از این که متخصص مناسب را انتخاب کنید به چند نکته توجه کنید. اول این که هر روانشناس زمینه تخصصی داره. اگه کسی در کارت ویزیتش نوشت زوج درمانی، درمان کودک، مشاوره تحصیلی، اضطراب، افسردگی، وسواس و... بدونید که فایده نداره و همه و هیچ کاره است! دوم این که هر روانشناسی برای درمان رویکرد خاص خودش را داره. ممکنه شما نتونید با این رویکرد یا حتی با شخصیت روانشناس کنار بیایید و احساسی راحتی کنید. این نه مشکل شماست و نه مشکل روانشناس! به سادگی یک روانشناس دیگه با یک رویکرد دیگه انتخاب کنید. یا حتی از همون روانشناس بخواهید یک همکار دیگه را به شما معرفی کنه. دلیل نداره اگه یک روانشناس برای کسی خوب بوده برای شما هم خوب باشه. 

ولی یک چیز را به خاطر داشته باشید. خوندن کتاب های روانشناسی شما را از راهنمایی های تخصصی یک متخصص بی نیاز نمی کنه. خوندن چند کتاب خودیاری و یا مهارت فرزندپروری کافیه. خوندن کتاب های تخصصی روانشناسی را به عهده افرادی بگذارید که دارند تحصیلات آکادمیک این رشته را دنبال می کنند.

فکر می کنم اگه هر چیزی سر جای خودش باشه و روند عادی خودش را طی کنه برای همه بهتر باشه. هیچ کدوم از ما بی نیاز از هیچ تخصصی نیستیم چون هیچ فردی عالم دهر نیست!

در ضمن یک نکته مهم دیگه، حتی روانشناس ها هم خوددرمانی نمی کنند و برای حل مشکلات روانیشون به یک روانشناس دیگه نیاز دارند. افراد عادی که جای خود دارند.

 

پیوست: خدا به این رامبد جوان عمر پر برکت بدهد! خیلی از افراد موفق و کارآفرین و فعال جامعه را به مردم معرفی کرد. کسانی که با وجود این همه فعالیت در سایه بودند. به خصوص زنانی که با وجود این همه محدودیت موفق به کسب کلی جایزه ملی یا بین المللی شدند و پله های ترقی را با وجود سختی طی کرده اند.