یک روز برفی...

سلام

فقط خواستم چند عکس صبح برفی امروز بگذارم و شما را هم در لذت این روز برفی شریک کنم. این عکس ها را هنگام برف بازی با پسرک انداختم.




الگوبرداری غربی

سلام

شنبه ظهر وقتی خوشحال و خندان با پسرک به خونه برگشتیم یک دفعه متوجه یک نوشته اضافی روی اطلاعیه ای شدم که مدیر جدید ساختمان در اون به اطلاع ساکنین رسونده بود که از گذاشتن وسایل شخصیشون توی قسمت مشاعات ساختمون پرهیز کنند.

اون نوشته اضافی این بود: لطفا دمای موتورخانه را بالا ببرید!!!!!!

خوب می دونستم کی این جملات را نوشته! همونی که اصلا این اطلاعیه را برای اون نوشتند. همونی که الان چندین روزه کارتون ها و تیر و تخته هاش کل راهرو را بسته و عین خیالش نیست. همون همسایه ای که خونه اش از تمیزی برق می زنه و مدام سر بچه اش داد می زنه چرا فلان چیز را برداشت یا ریخت ولی بیشتر روزها پلاستیک زباله شون را می گذارند توی راهرو و شیرابه اش به راه میوفته و گند می زنه به اون قسمت از راهروی ساختمون. همونی که هیچ وقت توی هیچ جلسه ای شرکت نمی کنه ولی بعد همه حرف هاش را با لحنی طلبکارانه روی برگه اطلاعیه ها می نویسه. این همون همسایه ای است که وقتی در آسانسور را تازه رنگ زده بودیم برداشت با ماژیک روش درباره مشکل آسانسور با حرص نوشت و هزینه رنگ مجدد را روی دست بقیه ساکنین گذاشت. این همون همسایه است که هر وقت مشکلی توی سیستم گرمایش مرکزی، برق، آب، آسانسور و ... پیش میومد، اولین نفری بود که سریع می آمد و در خونه ما را (اون موقع آقای اردیبهشتی مدیر ساختمون بود!) می زد و اصلا ملاحظه نمی کرد که آیا ساعت مناسبی هست برای این که به در خونه کسی بره؟! این همون همسایه ای است که بارها و بارها از کمک و مساعدت ما سواستفاده کرده و باز برخورد بسیار بدی در مواقع دیگه با ما داشته. این همون همسایه ای است که چون خودش مستاجره (و ماشاا... از هزار صاحب خونه، مالک تره!!!) کلی هزینه های اضافی به مالکین تحمیل کرده. این همون همسایه است که وقتی یک جای ماشین داره، دو تا ماشین میاره توی پارکینگ و تازه یک موتور بزرگ هم می گذاره توی راهرو انباری ها و جلوی راه همه را می بنده. این همون همسایه ای است که خودش و خانمش همیشه لباس تابستونی و نازک توی خونه می پوشند و مهم نیست تابستون باشه یا زمستون و یا کلا دما زیر صفر باشه و برای همینه که باید دمای موتور خونه این قدر بالا بره که توی این هوای سرد یک دفعه این دیگ قدیمی زپرتی منفجر بشه و کلا هم همه توی این روزها از سرما به دردسر بیوفتند و هم یک هزینه اضافی به مالکین تحمیل بشه!!! ایشون همون همسایه هستند...

برای همین من هم زیر نوشته اش نوشتم: لطفا یک کم بیشتر لباس بپوشید!

 

از همسایه سطحی، کوته نظر و پرتوقع ما که بگذریم، خیلی از ماها همین قدر نسبت به سرمایه ملی کشورمون که همون نفت و گازه این قدر بی اعتنا هستیم. انگار ارث پدریمونه و باز این قدر بی انصاف و کوته فکر هستیم که فقط نیازهای همون لحظه خودمون را می بینیم و دوراندیشی و عدالت و صرفه جویی را کلا به اندازه یک ابسیلون توی وجودمون نداریم. سرانه مصرف سوخت تو کشور ما به مراتب بیشتر از کشورهایی سردسیرتر از کشور ماست. همین طور مصرف آب نسبت به کشورهایی که پرآب تر از کشور ما است. ما یک تیشه بزرگ دستمون گرفتیم و داریم هر روز محکم تر به ریشه خودمون می زنیم! با کی داریم لجبازی می کنیم؟! سرمایه های کشور ما ارث پدری کیه که فکر می کنیم با بیشتر مصرف کردنش لج اون بابا را داریم در میاریم؟! چی را حق مسلم خودمون می دونیم؟! اصلا مگه ما کی هستیم؟!

چرا فرهنگ ساده زیستی و صرفه جویی را به بچه هامون یاد نمی دهیم؟! چرا مایی که مد فلان مو و پالتو و بوت و آخرین گوشی به بازار اومده را سریع از غربی ها کپی می کنیم ولی این فرهنگ درست و پسندیده را از اون ها نمی آموزیم؟!

ما نمی بینیم اون ها یاد گرفتند چه جوری خونه هاشون را عایق بندی کنند که هدر رفتن انرژی به کمترین میزان برسه. نمی بینیم اون ها به جای بالا بردن دمای خونه از حد درست و مناسب لباس های بیشتری می پوشند که مناسب آب و هوای اون فصله. نمی بینیم اون هایی که این قدر بارون دارند و مشکل کم آبی و خشکسالی ندارند چه قدر در مصرف آب صرفه جویی می کنند. نمی بینیم اون هایی که مشکل آلودگی هوا ندارند باز چه قدر از دوچرخه و وسایل حمل و نقل عمومی استفاده می کنند و تا ضرورتی پیش نیاد از ماشین شخصی استفاده نمی کنند. نمی بینیم اون ها که برای تولید برق نباید کلی گاز بسوزونند چه قدر از روشن کردن وسایل برقی اضافه پرهیز می کنند و مراعات ساعات اوج مصرف را می کنند. نمی بینیم اون ها چه قدر روی بازیافت و استفاده مجدد از مواد دور ریختنی تاکید و فرهنگ سازی می کنند و...

نه نمی بینیم! ما اگه خیلی خشکه مذهبی باشیم فقط گیر دادیم به هجوم فرهنگ غربی و اشاعه بی بند و باری و یک کتاب زبان (اشاره به یکی گزارش های 20:30) و ... و اگه خیلی از اون طرفی باشیم از دنس کلاب ها و مشروب خوردن و لباس های نیمه برهنه عده ایشون الگو برداری می کنیم!

اگه هم خیلی ادعای روشنفکری داشته باشیم از آزادی بیان و آزادی روابط بین زن و مرد و ... موجود در غرب سخن ها می رانیم که در عمل یک صدم این حرف ها را هم اجرا نمی کنیم.

ولی این چیزهای خیلی مهم و ضروری را نمی بینیم و الگو برداری نمی کنیم.

برای همینه که ما سال هاست جهان سومیم و داریم هر روز پسرفت می کنیم و اون ها سال هاست که دارند پیشرفت می کنند و قدرت بیشتر چه در عرصه اقتصادی و چه علمی و چه سیا.سی پیدا می کنند...

سوپرمن ها در مقابل نانازها!

سلام

یادش بخیر یک استاد داشتیم عادت داشت هر صفت، ویژگی یا اختلالی را روی نمودار 0 تا 100 بیاره! مثلا وزن را در نظر بگیرید. ایشون معتقد بود عدد 50 نماد تعادل و حالت ایده آل و خیلی عالیست. بعد صفر را کم اشتهایی و کم وزنی شدید و 100 را پراشتهایی و چاقی مفرط و خطرناک تعریف می کرد.

یک روز بحث به مردان کشید و این که چه مردانی برای ازدواج مناسب ترند!

ایشون گفت اگه هورمون مردانه را نماد خصلت مردان بگیریم مردانی که هورمون های مردانه شون خیلی زیاده 100 هستند که بهشون میگیم سوپرمن! و اونهایی که هورمون های مردانه کمی دارند را در جایگاه صفر در نظر می گیریم که این دسته از مردان زیادی نانازند!!!! همه خندیدیم! بعد ایشون عدد 50 را مثل همیشه نشون داد و گفت این جا هم که مرد ایده آله! اکازیون و فول آپشنه! همچین کسی نداریم! اصلا نیست! دنبالش نگردید!!!

باز ما خندیدیم.

بعد ایشون گفت مردانی که هورمون های مردانه زیادی دارند یا همون سوپرمن ها از قدرت بدنی و اقتدار بالایی برخوردارند. همون تصویری که از مردان سنتی در ذهن همه است. ولی این دسته از مردان احساسات زیادی ندارند. توان همدلی و درک و محبت ورزی ندارند. این مردان به شدت لجباز و یک دنده و خودرای هستند. هیچ وقت نظر همسرشون و دیگران را نمی پرسند و دیگران مجبورند تصمیم های اون ها را قبول کنند. مثلا یک روز سرشون را زیر می اندازند میرند خونه می خرند و نظر زن و بچه و هیچ کس را هم نمی پرسند. به گونه ای نظرشون را به همه تحمیل می کنند.

مردان ناناز، بر خلاف اون ها بسیار احساساتی و ملایم هستند. خوش سخن هستند و شنونده خوبی هم هستند. درک و همدلی دارند و خوب می دونند زنان چه می خواهند و به چه علاقه دارند. ولی از اون طرف اون قاطعیت مردان سوپرمن را ندارند و بسیار هم ترسو هستند.

در آخر گفت: صفر و صد که خوب و بهنجار نیست. اون 50 هم که عمرا پیدا کنید، حالا بین دو رنج بین صفر - پنجاه و پنجاه – صد (یعنی کسانی که در رنج 20-45 و 65-80) قرار می گیرند به نظرتون کدومشون برای زندگی مشترک و ازدواج بهترند؟!

همهمه ای شد! خیلی ها گفتند 65-80 و یکی از دوستان خیلی پرشور گفت مرد باید زن را حمایت کنه و قوی باشه!

این وسط من یک دفعه گفتم به نظر من اون 20-45 ها بهترند.

استاد گفت درست میگی! این مردها برای زندگی بهترند. چون بیشتر احساس و درک و همدلی دارند و چیزی که برای زنان مهمه را متوجه می دهند و  بهشون می دهند.

 

بعدها وقتی این موضوع را برای آنا تعریف کردم، گفت درست میگه. زنان امروزی که دیگر نیاز به حمایت و سرپرستی مالی ندارند و خودشون وجهه اجتماعی و توان مالی دارند چه نیاز به کسی دارند که احساساتشون را در نظر نگیره و خودرای و لجباز باشه؟! زنان امروزی که خودشون می تونند زندگیشون را بچرخونند، به دنبال کسی هستند که از لحاظ احساسی درکشون کنند، اون ها ببینند و باهاشون مشورت کنند. اون ها دیگه نیازی به آقا بالاسر ندارند...

 

پیوست 1: این نظر استادمون بود. من صحت و سقمش را نه تایید و نه رد می کنم.

پیوست 2: روز چهارشنبه خونه آنا با دوستی دعوت بودیم! آخرهای مهمونی این قدر شوخی کردیم خندیدیم که نفهمیدیم زمان چه جوری گذشت!!! بعد که برگشتم خونه بدجوری احساس شادی و شیطنت می کردم! 

خان داداش! زن فمینیست بگیر!

سلام

فکر کنم حدود یک سال پیش بود که با پروانه آشنا شدم. البته این آشنایی هیچ گاه به دوستی منجر نشد و صرف آشنایی موند. پروانه همسایه یکی از دوست هام به اسم مهساست. پارسال که برای دخترش تولد گرفته بود و من و پسرک دعوت بودیم اون جا دیدمش، بعد از جشن وقتی مهمونی خلوت تر شد و بچه ها داشتند با اسباب بازی هاشون توی اتاق بازی می کردند، ما هم شروع کردیم به صحبت کردن. اصلا یادم نیست که در مورد چی صحبت می کردیم ولی چیزی که دقیق و واضح در ذهنم نقش بسته نظری بود که درباره زنان داشت. راستش نمی دونم چی شد بحث به این جا رسید ولی پروانه با اون حالت مغرورش یک ابرویی بالا انداخت و گفت: «وا! زنی گفتند! مردی گفتند! معلومه که کار خونه وظیفه زنه! وظیفه زنه کارهای بچه را بکنه از اون طرف هم وظیفه مرده بیرون کار کنه و پول بیاره!» راستش نه تنها من بلکه بقیه مهمون های دیگه مهسا هم از لحن و حالت صحبتش و مخصوصا تاکیدی که روی کلمه وظیفه داشت خوشمون نیومد! زیاد وارد بحث نشدیم باهاش چون پیدا بود اهلش نیست! ولی یادمه همه یک جورایی نسبت به این کلمه وظیفه اعتراض کردند و درباره همکاری و ... صحبت کردند!

گذشت تا چند روز پیش برای کار مهمی زنگ زدم خونه مهسا. نبود، بعد از نیم ساعت خودش زنگ زد که با پروانه رفته بودم مزون و نبودم. بعد با لحنی از تعجب و دلخوری که از شخصیت مهربون و ملایم مهسا بعید بود گفت که پروانه برای چه چیزهای غیر ضروری و عجیبی چه رقم های عجیب تری پرداخت کرده! بعد گفت سر راه برگشت از تهیه غذای ایکس که جدید باز شده دو پرس غذا گرفته و برگشتند خونه. توی راه گفته که الان دو هفته است که این تهیه غذا را پیدا کردم و دیگه هر روز ازش غذا می گیرم و توی این دو هفته اصلا دست به گاز نزدم و حتی یک تخم مرغ هم نپختم!!! به مهسا گفته بود که آدرس بهترین تهیه غذاها را می دونه و اگه اون هم می خواهد می تونه بهش بده!!! مهسا ادامه داد پروانه توی خونه دست به هیچ کاری نمی زنه! هیچ تمیزکاری نمی کنه! می گذاره خونه این قدر کثیف بشه که دیگه نشه توش راه رفت بعد زنگ می زنه و تمیزکار میاد و همه جا را تمیز می کنه! با تعجب گفتم پس پروانه چه می کنه؟! سر کاری، جایی میره؟! گفت نه! یا همه اش تلویزیون می بینه یا با موبایلش بازی می کنه و یا همه اش دنبال خرید و این برنامه هاست!!! راستش اگه مهسا و شخصیتش را نمی شناختم حس می کردم از روی غرض ورزی و حسادت داره این حرف ها را می زنه و باور نمی کردم. بعد با تعجب همراه با تهوع گفتم پس با اون حرف هایی که درباره وظیفه می زد و این ها چی؟! لابد از اون هایی است که فکر می کنه وظیفه زن یک چیز دیگه است و ... مهسا من من کرد و گفت نه تا اون جایی که من اطلاع ندارم به اون هم اعتقادی نداره! دیگه واقعا گیج شده بودم: پس از زندگیش چی می خواهد و چه می کنه؟! وضع دخترش هم که اون جوره و براش وقت نمی گذاره! کار هم که نمی کنه! فعالیت خاصی هم که نداره پس چه هدفی از زندگیش داره؟! (دخترش تو مدرسه دختر مهساست و خوب مشکلات انضباطی و درسی داشت طفلک)

گوشی را که گذاشتم به فکر فرو رفتم! من همیشه خودم را یک زن فمینیست میانه رو می دونستم. کسی که به برابری و عدالت معتقد بود و هست. از بدو تولد. برای دیدن ارزش ها و توانایی هام جنگیدم و هیچ وقت به دنبال راحت طلبی نبودم. چیزی را ناعادلانه نخواستم. بارها و بارها به خانواده و همسرم گفتم که چه اعتقاداتی داشتم و گاهی فهمیده نشدم! گفتم برابری باشه. گفتم دوست دارم نظرم پرسیده بشه. گفتم رییس نمی خواهم و همراهی می خواهم و همراهی می کنم! گفتم دوست ندارم فرمان بردار صرف باشم. دوست دارم برای هم کاری دلیل بیان بشه و مشورت صورت بگیره. دوست دارم برابر دیده بشم و...

ولی در عمل زنی با این عقاید چون من چه جوری رفتار کرده؟!

به خاطر باورم به برابری و عدالت وقتی همسرم بیرون کار می کرد و زمانی که من در خانه بودم و هستم همه کارهای خونه را من به عهده گرفتم. خیلی کارهایی را کردم که شاید یک عده از زنان اون ها را مردونه بدونند. به یاد ندارم به جز دو بار اونم برای خونه تکونی عید تمیزکار خونه ما اومده باشه چون این باور را داشتم وقتی خودم وقتش را دارم این خونه کوچک را مرتب کنم چرا باید خرج اضافی بکنم؟! (ولی لزوم استفاده از تمیزکار وقتی نیازه را انکار نمی کنم!) همیشه سعی کردم تحت هر شرایطی خودم تو خونه یک غذایی درست کنم. هر هفت روز هفته حتی وقتی هفت و هشت شب رسیدم خونه، خودم غذا را درست کردم و یا از قبل به فکرش بودم! شاید ماهی بیشتر از یک بار هم برای شام بیرون نرفتیم! هیچ وقت خرج اضافه به همسرم تحمیل نکردم. به خاطر عقایدم زیاد دنبال مد و تغییر مداوم ظاهر خودم و خونه نبودم. سعی می کردم، مخصوصا اوایل زندگیمون که قسط های وام داشتیم ملاحظه همسرم را بکنم و ازش چیزی نخواهم که بهش فشار بیاد. جاهایی که لازم بود برای زندگیم جنگیدم و از سرمایه خودم توی زندگی خرج کردم. سعی کردم با همسرم همفکری کنم و نظراتی بدهم که به نفع زندگیمون باشه. به جرات می تونم بگم هیچ وقت ظاهر بین نبودم، چشم و هم چشمی نکردم، نخواستم زندگیم جوری باشه که زندگی دخترخاله ها یا فامیلم اون جوری است و ظواهر زندگی برام مهم نبوده و سعی کردم عمیق تر بیندیشم...

حالا که فکر می کنم زن هایی چون من به خاطر عقایدشون و باورهاشون بارها محکوم شدند به مردستیزی! در حالی که در عمل در کنار مردهامون بودیم. ما محکوم شدیم که وظایف سنتی زنان را انجام نمی دهیم در حالی که ما باور داشتیم این کارها وظیفه ما نیست. وظیفه هیچ کس نیست ولی به حکم انسانیت خیلی کارها را حتی بیشتر از اونی که عرف و سنت و ... برای زن تعریف کرده بود، انجام دادیم. ما باور داشتیم که زن و مرد برابرند و به خاطر این باور همپای همسرانمون قدم برداشتیم و برای زندگی تلاش کردیم و تصور نکردیم که وظیفه اون هاست که چند شیفت کار کنند تا ما فلان لباس را بپوشیم و فلان جواهر را بیاندازیم! ما خواستیم نظراتمون، عقایدمون، استعدادها و توانایی هامون دیده بشه، ما با وانمود کردن این که ضعیفیم و قدرت نداریم سعی نکردیم با سیاست و فریبکاری و ... از طرق غیرمستقیم به اهدافمون برسیم. ما روراست بودیم و رو بازی کردیم. خواسته هامون را واضح گفتیم. کلک نزدیم. الکی نگفتیم چشم و زیر آبی کار خودمون را بکنیم. ما خودمون را ضعیف نشون ندادیم و الکی اشک و آه و ناله نکردیم! الکی ناز نکردیم تا حس قدرت کاذب در طرف مقابلمون القا بشه و بعد ازش سواستفاده بکنیم. ما روراست بودیم.

ولی راستش به خاطر چیزی که بودیم و هستیم و باور داشتیم و داریم بارها مورد حمله قرار گرفتیم.

الان که فکرش را می کنم، شاید عده ای از مردان به جای همراهی و حمایت، به جای روراستی و برابری، به جای چیزی که در اصل و در عمل از این عقیده و باور زنان به دست میارند. دوست دارند یک حس برتری و قدرت داشته باشند. هر چند کاذب باشه! دوست دارند فکر کنند این وظیفه زنه و یا زن ها نیاز دارند تحت سرپرستی اون ها باشند حتی اگه در عمل این گونه نباشه. دوست دارند چند شیفت کار کنند و به گونه ای اذیت بشند ولی حس کنند که خودشون قدرت اول را دارند و همه چیز را می دونند. دوست دارند حس کنند تصمیم گیرنده نهایی خودشونند حتی اگه تصمیم ها و انتخابات نادرستی بگیرند و ...

نمی دونم شاید!

ولی فکر کنم باید با برادرم حرف بزنم! باید بهش بگم! با وجود همه این حرف ها اگه زنی می خواهی که همراه و هم پات باشه و ازت توقع و انتظار بی جا نداشته باشه و شرایطت را درک کنه برو و با یک زن واقعا فمینیست ازدواج کن! *

 

* پیرو پستی که شهریور 91 نوشتم، این عنوان را انتخاب کردم!

پیوست: یک نامه برای خان داداش نوشتم و درباره ازدواج و این که چه طور طرف مقابل را ببینه و بسنجه و ... تا بهتر انتخاب کنه نوشتم، وسوسه شده بودم قسمتی از نامه را بگذارم تو وبم ولی در آخر ترجیح دادم چیزی باشه فقط بین من و خان داداشم! 

ای عاقلان! چرا نمی اندیشید؟!

سلام

علامه طباطبایی در جلد پنجم المیزان، در مورد خردورزی و تفکر میگه: « در قرآن شریف این فکر صحیح و صوابی را که به آن اصرار دارد، معین نفرموده و تنها آن چه مردم به حسب غقل های فطری و ادراکات متمرکز در جان خود می فهمند، حواله داده است. شما اگر کتاب الهی را تفحص کامل نموده و در آیاتش دقت فرمایید، خواهید دید شاید بیش از 300 آیه هست که مردم را به تفکر و تعقل دعوت نموده و یا به پیامبر استدلالی را برای اثبات حقی و یا از بین بردن باطلی می آموزد ... خداوند در قرآن خود و حتی در یک آیه نیز بندگان خود را امر نفرموده که نفهمیده به قرآن و یا به هر چیزی که از جانب اوست ایمان آوردند و یا کورکورانه راهی را بپیمایند.»

و علامه مجلسی در جلد 1 کتاب بحار الانوار سخنی از پیامبر نقل می کنه: «عاقل واجبات الهی را ادا نکرد تا تعقل کرد و لزوم شناخت و عمل به آن را فهمید و همه عبادتگران در برتری عبادتشان به آن چه عاقل رسید، نرسیدند...»

با این صحبت ها من در تعجبم از کی در گوش ما فرو خواندند که در فروع دین باید تقلید کرد و نباید تعقل و تحقیق کرد؟!

از کی نقش تعقل و فهمیدن و دانستن در دین و دنیای ما این قدر کمرنگ و کم کم محو شد؟!

از کی  وقتی درباره سهم ارث و دیه و بعضی از احکام سئوال کردیم بهمون گفتند هیس! کفر نگو؟!

از کی سینه به سینه یک سری واجبات و مستحبات را نقل کردیم و دلیلی برای لزوم انجامش بیان نکردیم؟!

از کی هر کسی که گفت چرا؟! کافر شد؟!

از کی هر کسی که گفت این حرف ها با عقل جور در نمیاد بهش گفتند تو نمی فهمی؟! باید عالمان مخصوص دین بیاند و کتابی که برای همه فرستاده شده را تفسیر کنند؟!

از کی کسانی پیدا شدند که بیشتر و محکم تر از خدا بهت گفتند تو باید فلان کار را بکنی و یا فلان کار را نکنی؟!

از کی؟!

...